دکتر حسن حبیبی، در سال ۱۳۶۷ وزیر دادگستری کابینه میرحسین موسوی بود. رضا حاجی، از اعضای نهضت آزادی از «بی تفاوتی» عضو سابق این گروه سیاسی در قبال اعدامها میگوید. برادرزاده دکتر حبیبی به «استحکام پایههای فاجعه» از سوی عموی خود اشاره میکند و میگوید که روابط نسبی نبايد «پردهاي بر ديدگان» شود که واقعيتها را نادیده گرفت.
رضا حاجی، یکی از اعضای نهضت آزادی به رادیو فرانسه در باره سکوت دکتر حبیبی در قبال اعدامهای سال ۱۳۶۷ میگوید: «در سال ۶۷ بعد از وقوع اعدام ها در آن زمان با آنکه حسن حبیبی وزیر دادگستری بود در مورد این ماجرا سکوت کرد و با آنکه همان زمان نهضت آزادی بیانیهای اعتراضی منتشر کرد و در آن نسبت به بی تفاوتی دادگستری و برخورد حکومت به زندانیان سیاسی انتقاد کرد، اما مرحوم حبیبی در این زمینه حرفی نزد. در آن مقطع تاریخی هیچ کس جرات صحبت و اظهار نظردر این زمینه نداشت و فقط مرحوم منتظری این مساله را بازگو کرد. بعد از انتشار خاطرات حسینعلی منتظری این مساله در خارج از کشور هم مطرح شد؛ اما در داخل ایران حرفی از آن زده نمی شد. فقط نهضت آزادی بیانیه ای منتشر کرد و مرحوم حبیبی هم به آن پاسخ نداد.»
این عضو نهضت آزادی در باره تغییرات دکتر حبیبی بعد از حضور در ساختار قدرت، در مورد واکنش او نسبت به بازداشت اعضای نهضت آزادی و فعالان ملی-مذهبی در دهه شصت می گوید: «وقتی در حدود سال های ۶۳ مهندس غلامعباس توسلی و دو تن دیگر از اعضای نهضت آزادی دستگیر شدند، حسن حبیبی با آنکه در آن زمان عهده دار مسوولیت بود هیچ حمایتی از این افراد و اعتراضی نسبت به بازداشت آنها نکرد. حتی در آن زمان که معاون اول دولت هاشمی بود ؛وقتی حکومت، نود نفر از ملی مذهبی ها مثل مرحوم سحابی و بقیه را دستگیر کرد، دکتر حبیبی هیچ واکنشی نشان نداد.»
سعید حبیبی، برادرزاده دکتر حسن حبیبی، در استاتوس خود در فیسبوک، نگاهی را از عمویش به مخاطب عرضه میکند که با نگاه بسیاری از مخاطبان نشریات بعد از انقلاب متفاوت است.
دکتر حسن حبیبی، وزیر دادگستری در سال ۱۳۶۷ بود. یاران سابق دکتر حبیبی در نهضت آزادی و آیتالله منتظری تنها معترضین به جنایت هولناکی بودند که با موافقت آیت الله خمینی انجام گرفته بود.
سعید حبیبی، یکی از فعالان سابق دانشجویی که دیدگاهی متفاوت با عموی خود دارد، از آخرین باری که به گورستان خاوران رفته میگوید: «آخرين باري که خاوران رفتم، تابستان ۸۷ بود. نرسيده به ورودي گلزار، چند جوان اطلاعاتي جلويم را گرفتند و به اتاقکي در کارگاههاي روبرو بردند. چند دقيقه بعد بزرگترشان آمد و با عصبانيت فرياد زد. اينجا چه ميکني؟ مگر در خانواده تو هم اعدامي گروهکي بوده است؟ آنچه آن لحظه بر زبانم جاري شد، البته از دل برآمده بود. اينکه "همه اينهايي که اينجا خوابيدهاند خانواده من هستند."»
سعید حبیبی در ادامه به نقش و سهم عموی خود در «استحکام پایههای فاجعه» اشاره میکند: «روابط نسبي گرچه ميتوانند محملي براي علايق و عواطف باشند اما نبايد پردهاي بر ديدگانمان شوند که واقعيتها را نبينيم يا نشنويم. از آن گذشته اتصاف افراد به اوصافي چون بزرگواري و وارستگي، گرچه خوشايند طبع است اما بايد ريشه در واقعيت هم داشته باشد. واقعيتي که گاه بسيار بيرحمانه رخ مينمايد. نميتوان و نبايد گذشته را فراموش کرد يا ناديده انگاشت. درست است که سهم افراد در وقوع فجايع يکسان نيست، اما اين بهانهاي نيست که از کنار سکوت تاييد آميز آنان بگذريم و نقد منصفانه صريح و بي محابا را فروگذاريم و نقش آنان را در استحکام پايههاي فاجعه منکر شويم.»
سعید حبیبی به خویشاوندانی اشاره میکند که بعد از قتل عزیزانشان، به وزیر دادگستری وقت، دکتر حبیبی، نامه نوشته بودند، اما پاسخی جز سکوت نشنیدند: «اکنون درمقام داوري نيستم اما خود را جاي خويشاونداني ميگذارم که پس از قتل عام عزيزانشان به وزير دادگستري نامه مي نويسند که تاريخ و مدت محاکمه، زمان اعدام و محل دفن عزيزانمان را اطلاع داده و وصيتنامه هايشان را مسترد کنيد، اما دريغ از آنکه پاسخي هر چند کوتاه بشنوند. آنچه در دهه شصت بر ايران گذشته است، پرونده تازه و مفتوحي است که نبايد با سکوت و تعارف از کنار آن گذشت. پرونده اي که انقلاب فرهنگي و کشتارهاي سياسي برگهاي سياه و خونين آن هستند. گرچه امروزعمويي چشم از جهان فرو بسته است. اما عموهاي واقعي من سالهاست که در خاوران خفتهاند.»
پروانه وحیدمنش، خواهرزاده دکتر حبیبی نیز که کارشناس تاریخ است، در باره باقی نماندن روایت حسن حبیبی از دورهای که مسوولیتهای مهمی در جمهوری اسلامی داشته است به رادیو فردا میگوید: «من بارها به عنوان دانشجوی تاریخ و یک روزنامهنگار از ایشان خواستم هفتهای یکبار با هم مصاحبه داشته باشیم و گفتم که من همه کاستهای مصاحبه را میگذارم پیش خود شما تا اگر مایل بودید بعد از مرگتان، دخترتان مصاحبههای شما را منتشر کند. ولی به من گفتند که من یا باید بیایم دروغ بگویم و همه چیز را غیر واقع بگویم و یا باید بیایم و بگویم که ما اشتباه کردیم و تمام این سالها مسیر غلطی رفتهایم. ولی من نه آدمی هستم که دروغ بگویم و نه آدمی هستم که بیایم و اعتراف کنم و بگویم که اشتباه کردهام.»