این همه آخرین فرصت!
زمامداران پیشین چند کشور عربی مانند عراق و تونس و لیبی و مصر «آخرین فرصت»ها را تشخیص ندادند. کسانی مانند صدام و قذافی حتا جان بر سر این «فرصت نشناسی» نهادند.
«آخرین فرصت» که گاه به تکرار اعلام میشود، کارکردِ داستان «چوپان دروغگو» را دارد. چون بسیاری از این «آخرین فرصت»ها بیشتر شوخی است، کسی آنها را جدی نمیگیرد. ولی سرانجام یکی از آنها واقعا «آخرین فرصت» خواهد بود! چنین وضعیتی را شاید بتوان به «رولت روسی» نیز مانند کرد: همه میدانند یک گلوله قطعا شلیک خواهد شد، اما کسی نمیداند کی و در مغز چه کسی! جامعه جهانی جزو شرکت کنندگان در این «رولت» نیست بلکه سازماندهنده و ناظر آن است.
در این روزها که بار دیگر فریاد «آخرین فرصت» برای رژیمهای سوریه و ایران فضا را انباشته است، در «رولتِ روسی» منطقه فعلا دو بازیگر باقی ماندهاند: رژیم بعثی بشار اسد و رژیم ولایت فقیه سیدعلی خامنهای. یکی از این دو، گلوله را به مغز خود شلیک خواهد کرد، بدون آنکه دیگری دلیلی برای شادمانی و نجات داشته باشد: آخرین فرصت برای او نیز با شلیک این گلوله به پایان خواهد رسید.
واشنگتن و مسکو و پکن
من میپذیرم که دیکتاتوریهای سنتی در جوامع عربی به همراه رشد روزافزون جمعیت جوان آن کشورها، در کنار انقلاب ارتباطات که سطح توقع زندگی اجتماعی و اقتصادی را به شدت در آن کشورها بالا میبرد، و انسداد اقتصادی، از یک سو به دلیل مستبدان حاکم و از سوی دیگر به دلیل روند جهانی شدن به ویژه در زمینه اقتصاد، دیر یا زود همه آن کشورها را دچار تلاطم اجتماعی میکرد. تلاطمی که نه تنها میل به پیشرفت و آزادی را در جامعه به سطح میکشد و فعال میکند، بلکه نیروهای واپسگرا را نیز به همان میزان به دفاع از هویت و حفظ منابع قدرت سنتی خود در جامعه وا میدارد.
این را اما نمیتوانم بپذیرم که کشورهای دیگر، از همسایگان آنها تا آنچه به «جامعه جهانی» معروف شده، از چین و روسیه تا اروپا و آمریکا، با بروز نخستین نشانههای تلاطم و تغییر، دست روی دست میگذارند و تماشا میکنند تا مردم آن جوامع با تکیه بر بنیه خود، راهی را در پیش گیرند که خود گمان میکنند برایشان بهتر است. برعکس، آنها با تمامی امکانات وارد عمل شده و آدمهایی را که در آب نمک خواباندهاند و گروهها و دستجات وابسته به خود را، همگی به کار میگیرند تا بر مسیر تحولات اجتماعی در این یا آن کشور تأثیر بگذارند و آن را به جهتی هدایت کنند که خودشان گمان میکنند، درست است. این پدیده را ما ایرانیان در انقلاب اسلامی نیز به چشم دیدیم و تجربه کردیم.
در این میان «جامعه جهانی» نه گاه، بلکه اغلب، مرتکب اشتباهات مهلک میشود. رشد اسلامگرایی به عنوان یک پدیده واپسگرا در پاسخ به گسترش تفکر دمکراتیک و مبتنی بر حقوق بشر در جوامع آسیایی و آفریقایی که پیامدهای آن به شدت با آموزشها و شریعت فرقههای مختلف اسلامی در تقابل قرار میگیرد، بدون ارزیابی مرگبار «بلوک غرب» از اسلامگرایی به مثابه ابزاری در «جنگ سرد»، امکان نداشت. آن هم در شرایطی که کمتر کسی بود که نداند «بلوک شرق» و اسلامگرایان در یک نکته مهم با یکدیگر توافق کامل دارند: مبارزه ضدامپریالیستی! این «توافق» ایدئولوژیک، بعدها، پس از آنکه «بلوک شرق» فرو پاشید و «جنگ سرد» به پایان رسید، زمینه همکاریهای مشترک سیاسی و اقتصادی را بین وارثان «بلوک شرق» و گروهی از اسلامگرایان که از جمله در ایران به قدرت رسیدند، فراهم آورد.
استانبول و بغداد و تهران
جغرافیای سیاسی جهان در طول تقریبا دو دهه چنان تغییر کرده است که بدون شگفتی نمیتوان به نظاره آن نشست. «اسلامگرایی» در مرکز این تغییرات قرار گرفته است. البته نه آن گونه که رژیم جمهوری اسلامی تبلیغ میکند، به مثابه نیروی محرکه تغییراتی که آینده را رقم خواهد زد بلکه بیشتر به عنوان سنگ عظیمی که به پای جوامع مسلمان نشین بسته شده تا آنها را اتفاقا از حرکت به سوی آن آینده باز دارد!
«رجعت» و «بازگشت» مفاهیم کلیدی این اسلامیسم هستند و اسلامگرایان در تناقض بین به کار گرفتن مدرنترین ابزار جنگی و علمی و تبلیغی، برای «رجعت» جوامع به شرایطی که این ابزار در آنها هیچ کاربردی نمیتواند داشته باشد، دست و پا میزنند. آنها قادر به درک این حقیقت نیستند که رابطه متقابل ابزار مدرن زندگی سیاسی و اجتماعی با آنچه که توانسته این ابزار را به وجود آورد، یعنی اندیشه علمی، پویا و مدرن، چنان در هم تنیده است که نمیتوان این ابزار را از آن اندیشه مخترع و مولد جدا ساخت!
اگر «برنامه اتمی» جمهوری اسلامی برای رژیم و مردمی که زیر بمباران تبلیغاتی آن قرار دارند، نوعی «اقتدار» به شمار میرود، اینک در «آخرین فرصت»هایی که در استانبول و سپس در بغداد در اختیار رژیم قرار میگیرد، تهران باید همان مردم و یا دست کم هواداران خود را قانع کند که لازم است این «اقتدار» را وا نهاد آن هم در حالی که کمتر کسی است که باور داشته باشد جمهوری اسلامی فقط برای مصارف صلح آمیز هستهای متحمل این همه هزینه اقتصادی تصورناپذیر و سالها فشار و انزوای سیاسی و تحریم شده است حال آنکه به ارزیابی کارشناسان، ایران به دلیل شرایط اقلیمی و منابع طبیعی، بیش از هر کشور دیگر منطقه میتواند به تولید انرژی با هزینهای به مراتب کمتر از انرژی اتمی بپردازد. اینکه زمامداران جمهوری اسلامی و مبلغانش به جای اشاره به کشورهای دیگر منطقه مانند ترکیه و عربستان سعودی و حتا کشورهای حاشیه خلیج فارس که از رشد اقتصادی مناسب برخوردارند، مرتب به پاکستان و هند و اسراییل گریز میزنند، خود نشانگر این است که دغدغه حکومت در پافشاری بر روی چرخه تولید هستهای برای تولید انرژی و رشد اقتصادی کشور نیست. بگذریم از نشانههای دیگر مانند بر باد رفتن درآمد میلیاردی نفت که بیش از آنکه صرف پیشرفت مُلک و ملت شود، خرج اتینا میشود.
بخشی از این «اتینا» البته بازوهای تروریستی رژیم در خارج از ایران است که گاه به صراحت به عنوان ابزار فشار روی کشورهای غربی به آنها اشاره میشود. اینک با این «آخرین فرصت» که ظاهرا در اختیار جمهوری اسلامی قرار گرفته است، رژیم ایران باید به محاسبه این معادله چند مجهولی بپردازد که با کوتاه آمدن از بلوف اتمی (کاری که معمر قذافی کرد و صدام حسین نکرد و با این همه هر دو سرنوشت مشترکی یافتند!) چه به دست خواهد آورد؟! اساسا «آخرین فرصت» چه معنایی دارد؟! «آخرین فرصت» برای چه؟! برای از دست دادن چه چیز و به دست آوردن کدام امتیاز؟! آیا این هیاهو با نوشیدن جام زهر اتمی توسط رژیم ایران پایان خواهد یافت؟! یا تازه آغاز ماجرایی دیگر خواهد بود؟ مگر رژیم ایران با نوشیدن جام زهر آتشبس در جنگ عراق و قطعنامه 598 چه تغییری در سیاستهای ماجراجویانه خود داد که حالا بدهد؟! مگر نه این است که اتفاقا برنامه اتمی رژیم با پذیرفتن همان آتش بس فعال شد؟!
من فکر میکنم با تمام توان باید برای عادی شدن رابطه ایران، با هر رژیمی که باشد، با جامعه جهانی و همه کشورها از جمله آمریکا تلاش کرد، زیرا این رابطه عادی به سود مردم و کشور است. اما مطلقا نباید آنقدر سادهاندیش بود که گمان کرد سرنوشت همه چیز به این رابطه بستگی دارد! به ویژه آنکه زمامداران رژیم مافیایی ایران که منابع سیاسیاش در یَدِ قدرت ملایان و نظام ولایت فقیه و منابع اقتصادیاش در دست سپاه پاسداران و خانوادههای تبهکار است، نه از این رابطه بلکه از تبعات آن که به آنها تحمیل خواهد شد، بیشتر هراس دارند. علاوه بر تجربه خود ایران و کشورهای منطقه، تجربه جهانی نیز نمونه خوشایندی در اختیار آنها نمینهد: هم رژیمهای کمونیستی بلوک شرق با گذر از «جنگ سرد» و آغاز رابطه عادی با «دشمن» پیشین مجبور شدند خیلی زود جای خود را به دمکراسی بدهند و هم پیش از آن، هیچ رژیمی به اندازه رژیم فاشیست هیتلر مناسبات عادی و حتا دوستانه با دولتهایی (از جمله اتحاد شوروی) نداشت که بعدا به عنوان «متفقین» آن را از نقشه سیاسی جهان محو کردند!
19 آوریل 2012
نویسنده :الاهه بقراط
پنج شنبه 14 اردیبهشت 1391
منبع: کیهان لندن