
سرانجام طومار نظام پیشین درهم پیچیده شد، بختیار رفت و بازرگان به ریاست دولت موقت رسید. با توجه به اینکه نزیه رئیس کانون وکلا و عضو قدیمی نهضت آزادی بود انتظار اینکه او در مقام وزارت دادگستری بنشیند انتظار غیرعادی نبود اما نزیه در برابر پیشنهاد بازرگان گفته بود دکتر اسدالله مبشری برای این کار اصلح است. دو سه روز بعد کارکنان شرکت نفت که سخنان و عملکرد نزیه را دنبال کرده بودند در مراجعه به نخست وزیری خواستار آن شدند که نزیه به مدیرعاملی شرکت نفت منصوب شود. آن روزها هنوز وزارت نفت تشکیل نشده بود. نزیه پس از کمی اعراض که من از نفت چیزی نمیدانم سرانجام پذیرفت و در میان استقبال گرم کارکنان شرکت نفت وارد ساختمان تخت جمشید شد و به اتاقی رفت که پیش از او انتظام و اقبال در آن اداره به امور شرکت میپرداختند. یک هفته پس از استقرار نزیه در شرکت نفت با دسته گلی به دیدارش رفتم. با مهر همیشگیاش مرا استقبال کرد و چون از بستگی فامیل من با رئیس دفتر دکتر اقبال و رئیس روابط عمومی شرکت نفت آگاه بود سؤال کرد آیا ایشان در تهران است؟ و وقتی پاسخ مثبت دادم گفت در همین چند روزه با مراجعه پروندهها حقاً شگفتی زده شدم که ما آدمهائی مثل ایشان و خود دکتر اقبال داشتهایم که ذرهای از موقعیت خود استفاده شخصی نکرده و در تمام مدت در اندیشه خدمت به کارکنان نفت و کشور بودهاند. در اتاق آقای نزیه تصویر بزرگی از زنده یاد دکتر مصدق به چشم میخورد. او یادآور شد که جوانی به نام تندگویان (وزیر نفتی که به کام عراقیها فرستاده شد) به عنوان سخنگوی انجمن اسلامی با بیادبی اینجا آمده بود که مصدق ملی و کافر است و شما باید تصویر امام را اینجا بگذارید، خودم از اتاق بیرونش انداختم...
سه ماه بعد در جریان نهار چهارشنبههای مجله امید ایران، که معمولاً یکی از چهرههای ملی در آن حضور داشتند و مرحوم علی اکبر صفیپور مدیر مجله میزبانیاش را عهدهدار بود آقای نزیه را به دفتر مجله دعوت کردیم. سر موقع آمد و روز بسیار دلپذیری را در حضور داشتیم و همان هفته من تصویر او را روی جلد مجله گذاشتم با نواری از پرچم ایران گرد سرش، و شمشیری کج که پرچم را پاره میکرد. زیر تصویر هم نوشتم آقای رئیس جمهوری! به همراه گفتگوئی با نزیه که جمله مهمی از گفتههایش تیتر آن بود «من ایرانی مسلمانم نه مسلمان بیوطن». همین جمله و تصویر رنگی نزیه، سید روح الله مصطفوی و دامادش اشراقی را که سخت درصدد به ریاست رساندن بوشهری قوم خویش نزدیکش بود و با مواضع نزیه و ملی گرائی او به شدت مخالف بود واداشت برنامه حذف نزیه را به اجرا درآورند. مرحوم نزیه میگفت بازرگان زنگ زد و خبر داد که توطئهای علیه من در کار است و پس از آن اوباش کمیتهها به خانهام ریختند و آن رفتار غیرانسانی را نسبت به خانوادهام معمول داشتند. آقای نزیه با پیامی به مردم آذربایجان که به پا خاسته بودند پنهان شد تا آن زمان که به یاری زنده یاد سرهنگ محبی (پدر خانم محبی خبرنگار زمانه و یورونیوز) و به خواست دکتر بختیار از کشور خارج شد. طی سه دهه نزیه در خارج کشور سربلند و آزاده زیست و سربلند خاموش شد. او همه گاه آرزوی سربلندی ایرانی و ایران و برقراری دمکراسی و حاکمیت ملی را داشت و آرزو میکنم روزی بتوانیم در وطن از این چهره ملی تقدیر کنیم.
خاموشیاش را به همسر و فرزندان و همه آزادیخواهان ایران تسلیت میگویم.
علیرضا نوری زاده
کیهان لندن