برای دیدن روشنایی جهان مدرن امروز راهی نیست جز عبور از این تونل تاریک و وحشتناک. ما در حال عبور از این تونل هستیم. روشنایی در چند قدمی ماست. آیا هستند زنان و مردانی که با درک مسئولیت تاریخی خود مشعل را کمی بالاتر نگاه دارند تا ما عموم مردم هم کور سوی آن سوی تونل را ببینیم؟" در درازنای بیش از ۳۳ سال اخیر هزاران دست به سوی هزاران مقصد نشانه رفته تا کور سویی هر چند کم فروغ بر این شب تار بتابانند و در یابند به راستی چرا ما در پاییز ۱۳۵۷ دست به خود کشی ملی زدیم و یا به سخنی دیگر که بسیار در زبان امروز مردمی خسته از بار سنگین زندگی رایج است «به خاک سیاه نشستیم.»
ضرورتی نیست سیاهی این خاک با سیاهی جوهر این قلم نشان داده شود. سیاهی این خاک در تار نای تاریکی صدای خسته خانمی که امروز در قهوه خانهای با مادرش صحبت میکرد به خوبی عیان بود. خانمی که با بغضی نه چندان فرو خفته از اینکه دارایی آنها که قرار بود به واسطه آن مرهمی بر هزاران درد زندگی گذاشته شود در «یک چشم به هم زدن» به کمتر از یک چهارم کاهش یافته و اکنون دنیای آنها بیشتر شبیه به هیولایی خفته در افقی تیره و تار مینمایاند.
سیاهی این خاک را پاشیده بر لبهای دوخته جوانان فلک زده ایرانی در یونان میتوان دید که نومید از درگاه مام میهن به امید آرزوهایی که به سادگی در همان سر زمین قابل تحقق بود قدم به جاده مرگ گذاشتند. سیاهی این خاک را میتوان در واژه واژه هموطنانمان در درون و برون مرز شنید و بوئید، همان حکایتهای غمناکی که چه بسا برای هر یک از ما کتابی سر به مهر است.
سیاهی این خاک را پاشیده بر لبهای دوخته جوانان فلک زده ایرانی در یونان میتوان دید که نومید از درگاه مام میهن به امید آرزوهایی که به سادگی در همان سر زمین قابل تحقق بود قدم به جاده مرگ گذاشتند. سیاهی این خاک را میتوان در واژه واژه هموطنانمان در درون و برون مرز شنید و بوئید، همان حکایتهای غمناکی که چه بسا برای هر یک از ما کتابی سر به مهر است.
ذکر مصیبتهای بی شماری که در تعزیت عزای ملی ۳۳ ساله گفته شده بی شک اوراقی پر ورق تر از برگ درختان میطلبد. بسیار بعید میدانم در چنین هنگامه بزرگی که ایران در مرز مرگ و زندگی گرفتار است باز خوانی تک تک آن اوراق به برون رفت از این تعزیت یاری رساند. آیا به راستی در میانه چنین سر گردانی از سر درماندگی و در مجالی به تنگی جهان پر زور امروز فرصتی باقی مانده تا بر سر هر ورق از این دفتر پر برگ گریهای نو ساز کرد؟ آیا واقعا فرصتی باقی مانده تا نالههای نالیده شده در درازای ۳۳ سال را چند باره و چند باره نالید و پس از هر گریهای دنبال مقصر به گردیم و دست آخر از سر استیصال اگر انگشت اتهام به سوی هم دراز نکنیم به این بسنده شود که «تقدیر چنین بود؟»
گریه بر کربلای ۲۸ مرداد یا فاجعه ۲۲ بهمن سالهای سال است که از فرط تکرار به نقالان روی حوض سپرده شده است. کار امروز ما از نقالی تعزیه بر روی حوض گذشته است. امروز روز حساب کشی شخصی، گروهی، حزبی و جناحی نیست. کیان ایران در خطر است. همتی دگر باره میطلبد تا معجزه ملتی که در طول قرنها پوسته سخت فلات ایران را از دریای مازندران تا خلیج فارس با خون دل و چنگ دندان حفظ کردند امروز نیز معجزه دیگری کند و ما را از این گردنه سهمگین به دشت عافیت جهان مدرن برساند.
بدون شک خمینی یگانه شخصی است که اثر انگشت او در تمامی تعزیت ۳۳ سال اخیر دیده میشود. انتساب پدیده خمینی به عوامل خارجی یا صرفا ضعف محمد رضا شاه همواره محور پویش پرسشی بوده که چرا ما به چنین خاک سیاهی نشستیم. اگر صرفا ضعف محمد رضا شاه موجد ظهور این پدیده بود چرا همان شاه در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ میدان را خالی نکرد در حالیکه در ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ خالی کرد؟ پیدایش پدیده خمینی بسیار فرا تر از توطئه خارجی، ضعف محمد رضا شاه و یا عدم درک درست به اصطلاح روشن فکران آن زمان است. بسیار عوامل در کار بود که بدون یاری خارجی از خمینی غولی ساخت که شاه ایران در مقابل آن نا چار به ترک ایران گردید.
خمینی از آسمان بر ما نازل نشد. او زائیده جامعه ماست. خمینی، جنینی بود که به باروری شیخ الاسلامهای دربار صفوی و حاملگی «بحار الانوار» و قابلگی علمای پر نفوذ قاجار [همانها که به دست خطی قلیانها را در خلوت گاه ناصر الدین شاه شکستند] پرورده شد و در فرصتی بسیار نا به هنگام که میبایستی سقط جنین میشد رویین تن به دنیا آمد. بر زایش مام میهن حتی تولد فرزندی چنین نا خلف نه احساس شرمی وارد است و نه استیصالی که هر روز بر آن گریه کنیم و راه برون رفت از این تونل دهشتناک را فراموش کنیم. مام میهن بسیار فرزندان خلف زائیده است. اگر جز این میبود امروز ایرانی وجود نداشت. از شاه اسماعیل صفوی که نخستین امپراتوری ایرانی پس از اضمحلال ساسانیان را پایه گذاری کرد تا نادر شاهی که آن پیر مرد در رکاب او شمشیر میزد، از وکیل الرعایا [کریم خان زند] که بی هیچ پیرایه نخستین رئیس جمهور ایران به معنی حقیقی بود تا آغا محمد خان قاجار که از پارههای پراکنده، ایرانی متحد ساخت و همینطور رضا شاهی که از ایران تراخمی اواخر قاجار ایرانی امروزی ساخت و دست آخر خمینی که فرزندی نا خلف از آب در آمد، همه و همه دست پروده جامعهای است که امروز به نام ایران میشناسیم. انکار تولد چنین اولاد ناخلفی و نسبت دادن آن به توطئه خارجی، ضعف محمد رضا شاه و یا خود فریبی روشن فکران چیزی نیست جز خاک پاشیدن بر چشم حقیقت. خاک پاشیدن بر چشمانی که هر روزه ما را نظاره گر است نگرشی بس نا بخردانه بر تیره روزی امروز است.
بسیار سخت است سخنی چنین عریان از زنده یاد کسروی به وام گرفت آنجا که گفت «ما یک حکومت به آخوندها بدهکار هستیم.» چه آنکه اگر امروز همو میبود پس از مشاهده این سیه روزی، سخن عریان خود را به گزارهای بس بزرگ واگذار میکرد؛ «برای دیدن روشنایی جهان مدرن امروز راهی نیست جز عبور از این تونل تاریک و وحشتناک. ما در حال عبور از این تونل هستیم. روشنایی در چند قدمی ماست. آیا هستند زنان و مردانی که با درک مسئولیت تاریخی خود مشعل را کمی بالاتر نگاه دارند تا ما عموم مردم هم کور سوی آن سوی تونل را ببینیم؟»