من ۴۲ ساله هستم، بهترین سالهای عمرم را در دانشگاههای جمهوری اسلامی سپری کردهام. در یکی ازرشتههای علوم پایه دکترا گرفته ام و با معیارهای معمول سنجش کیفیت کار یک استاد در کارم مهارت خوبی دارم.در این ۱۴ سالی که عضو هیات علمی بودهام فراز و نشیبهای زیادی دیده ام ولی این ۳-۴ سال اخیر برای خودشپدیده ای بوده است. نمیدانم مقامات وزارت علوم جمهوری اسلامی «علم» را چطور تعریف میکنند. بر اساس آنچهاین روزها در دانشگاه محل کار خودم میبینم و دوستانم از سایر دانشگاهها نقل میکنند دیگر تعریف علم معادلScience نیست بلکه مراد از علم علوم دینی و حوزوی، فقه و تفسیر قرآن است.
مطمئنم که مقامات محترم وزارت علوم جمهوری اسلامی این را میدانند که کسی که در رشته ای از علوم پایه بهمعنای واقعی متخصص میشود سالیان سال در رشته خودش زحمت کشیده و وقت صرف کرده وچنین کسی استکه لیاقت استادی و آموختن علم به دیگران را هم دارد. در حال حاضر استادان دانشگاه در رشتههای علوم پایه درجمهوری اسلامی به سه دسته تقسیم میشوند؛ دسته اول استادان قدیمی هستند که بیش از نیمی از آنان براساس دانش و لیاقتشان استخدام شده و مراحل ارتقایشان را هم با آئین نامههای قدیمی طی کرده و در حال حاضردر رتبههای دانشیاری و استادی قرار دارند. با این گروه هیچ کاری نمیشود کرد مگر انتظار تا اینکه زمان بازنشستگیشان برسد. دسته دوم گروه متعهد و متدینی هستند که اغلب هم تعهد و تدینشان ظاهری است. آقایان با ریش وتسبیح و خانمها با چادر، خیلی مجدانه در جلسات ایدئولوژیک شرکت میکنند و دانشجویان را هم با شدت و حدتتشویق میکنند در جلسات بسیج و اردوهای زیارتی حاضر شوند. تا چشم به هم میزنی میبینی افراد این دستهمدارج ترقی را طی کرده اند و در عنفوان جوانی به رتبههای دانشیاری و استادی دست یافته اند ولی کلاسهایشانارزش علمی بالایی ندارد و دانشجویان از کلاسها و درسهایشان با نام «گلابی» یاد میکنند. این دسته محبوب تریندسته اساتید دانشگاه در حال حاضر هستند و تنها عیبشان از دید یک ناظر بی طرف این است که از علم بهره یکافی ندارند، وقتی به دنبال مقالاتی که نوشته اند میگردی هر چه بیشتر بگردی کمتر مییابی. دسته سوم که ازقضا تعدادشان کم هم نیست افرادی هستند با دانش کافی ولی سطح نه چندان قابل قبولی از دیانت و تهعد. اینافراد سرشان به کار خودشان است، درسشان را میدهند و تحقیقشان را میکنند ولی این به نظر وزارت علوم کافینیست، باید کاری کرد که اینها هم به دسته دوم وارد شوند تا پس از بازنشستگی افراد دسته اول، کل اساتیددانشگاه از دسته دوم باشند. وزارت علوم با تمام قوا میکوشد این فرآیند تبدیل را انجام دهد و روز به روز آئیننامههای ترفیع و ارتقا را در جهت هرچه متدین تر کردن این افراد تغییر میدهد.
مطمئنم که مقامات محترم وزارت علوم جمهوری اسلامی این را میدانند که کسی که در رشته ای از علوم پایه بهمعنای واقعی متخصص میشود سالیان سال در رشته خودش زحمت کشیده و وقت صرف کرده وچنین کسی استکه لیاقت استادی و آموختن علم به دیگران را هم دارد. در حال حاضر استادان دانشگاه در رشتههای علوم پایه درجمهوری اسلامی به سه دسته تقسیم میشوند؛ دسته اول استادان قدیمی هستند که بیش از نیمی از آنان براساس دانش و لیاقتشان استخدام شده و مراحل ارتقایشان را هم با آئین نامههای قدیمی طی کرده و در حال حاضردر رتبههای دانشیاری و استادی قرار دارند. با این گروه هیچ کاری نمیشود کرد مگر انتظار تا اینکه زمان بازنشستگیشان برسد. دسته دوم گروه متعهد و متدینی هستند که اغلب هم تعهد و تدینشان ظاهری است. آقایان با ریش وتسبیح و خانمها با چادر، خیلی مجدانه در جلسات ایدئولوژیک شرکت میکنند و دانشجویان را هم با شدت و حدتتشویق میکنند در جلسات بسیج و اردوهای زیارتی حاضر شوند. تا چشم به هم میزنی میبینی افراد این دستهمدارج ترقی را طی کرده اند و در عنفوان جوانی به رتبههای دانشیاری و استادی دست یافته اند ولی کلاسهایشانارزش علمی بالایی ندارد و دانشجویان از کلاسها و درسهایشان با نام «گلابی» یاد میکنند. این دسته محبوب تریندسته اساتید دانشگاه در حال حاضر هستند و تنها عیبشان از دید یک ناظر بی طرف این است که از علم بهره یکافی ندارند، وقتی به دنبال مقالاتی که نوشته اند میگردی هر چه بیشتر بگردی کمتر مییابی. دسته سوم که ازقضا تعدادشان کم هم نیست افرادی هستند با دانش کافی ولی سطح نه چندان قابل قبولی از دیانت و تهعد. اینافراد سرشان به کار خودشان است، درسشان را میدهند و تحقیقشان را میکنند ولی این به نظر وزارت علوم کافینیست، باید کاری کرد که اینها هم به دسته دوم وارد شوند تا پس از بازنشستگی افراد دسته اول، کل اساتیددانشگاه از دسته دوم باشند. وزارت علوم با تمام قوا میکوشد این فرآیند تبدیل را انجام دهد و روز به روز آئیننامههای ترفیع و ارتقا را در جهت هرچه متدین تر کردن این افراد تغییر میدهد.
من یکی از استادان گروه سوم هستم. در حال حاضر برای هر گونه ارتقای درجه علمی یا گرفتن یک سمت مدیریتیحتی در سطح مدیر گروهی گزینشهای سفت و سختی انجام میشود که در مواردی مثل رسمی شدن یا تبدیلوضعیت از رسمی آزمایشی به رسمی قطعی بیش از یک سال زمان میبرد. در آئین نامه ی جدید ارتقا عضو هیاتعلمی باید امتیاز فرهنگی هم کسب کند و این امتیاز از راه شرکت در جلسات هم اندیشی با محوریت تفسیر قرآن ومباحث عقیدتی، شرکت در ضیافتهای اندیشه در روزهای گرم تابستان در ماه رمضان و سپردن گوش جان به سخنانروحانیانی که سواد و سطح معلوماتشان خیلی از مخاطبانشان پائین تر است کسب میشود. خوب من قیددانشیاری را زده ام و در هیچکدام از این جلسات شرکت نمیکنم ولی قید رسمی شدن را نمیشود زد. مرا برایمصاحبه ی گزینش دعوت کردند. میدانستم سوالها در چه زمینههایی است، تا چند روز با خودم در جنگ بودم، چهبگویم، من که به چیزی که اینها میخواهند بگویم معتقد نیستم، سرم را بالا بگیرم و اعتقاد خودم را بگویم که بههیچکس هم آسیبی نمیزند و قید شغلم را بزنم؟ پس چطوری زندگی کنم؟ اگر از دانشگاه بیرون بیایم کجا هستکه کار کنم؟ کدام شرکت؟ کدام کارخانه؟ بروم خارج؟ میشود رفت، زبان که میدانم و کار هم بلدم ولی پول هممیخواهد، من که ارزش همان نیمچه پس اندازم هم نصف شده. پس هیچ راهی نیست مگر دروغ، چه کنم،مجبورم دیگر. به مصاحبه رفتم و چشم در چشم مصاحبه کنندگان دروغ گفتم، رضایت را در چشمانشان خواندم،نمیدانم آنها در چشمهای من چه خواندند، خوب شد جلویم هیچ آینهای نبود.
فکر نمیکنم در دنیای امروزکسی باشد که نداند همه ی آدمهای مذهبی خوب نیستند و همهی آدمهای غیرمذهبیهم بد نیستند. پدر من رئیس بانک بود. نماز نمیخواند، از خمس و زکات چیزی نمیدانست، به سفر حج هم نرفتولی در زندگی ما حتی یک ریال پول هم از راه نادرست وارد نشد. برای هیچکدام از فامیل هم وام کلان جور نکرد.معتقد بود که بر اساس آنچه وجدانش میگوید کار میکند، ما را هم به همان روش تربیت کرد، از او دروغی نشنیدمبا این استثنا که وقتی به مدرسه میرفتیم توصیه میکرد که اگر در مدرسه پرسیدند پدر و مادرتان نماز میخوانندبگویید بله و بعدها که بزرگتر شدیم توصیههایی میکرد که خودش میگفت میدانم دارم دورویی یادتان میدهمولی برای زندگی در این جامعه مجبورید یک جاهایی دروغ بگویید، بعد با تاسف سرش را تکان میداد و میگفتآدمی که چندبار دروغ گفت و دید آب از آب تکان نمیخورد که هیچ، بهتر هم میشود دروغگوی قهاری خواهد شد.خودش قبل از اینکه دروغگوی قهاری بشود از این دنیا رفت و خوشبختانه نیست که ببیند من و خواهرم چطورمجبوریم روزی چندتا دروغ سر هم کنیم که بتوانیم زندگی مان را بچرخانیم.
نمیفهمم دانشگاهی که استادهایش به زور مذهبی و عضو بسیج اساتید بشوند به چه دردی میخورد، دانشجویبسیجی که از موضوع درس چیزی نداند و از استاد بسیجی نمره بگیرد نمرهاش به چه دردی میخورد؟ وقتیدانشگاههای تازه تاسیس شهرستانهایی که از عهدهی تربیت دانشجوی لیسانس هم بر نمیآیند دانشجوی دکترامیگیرند چه کسی تاوان این بیخردی علمی را میدهد؟ فردا که فارغ التحصیلان دانشگاههای بسیجی ساز نتوانستند کشوری را که دیگر نفتی برای صادر کردن ندارد اداره کنند چه به سرمان خواهد آمد؟ علوم انسانی را کهنابود کردید، شما را به خدا دست از سر علوم پایه بردارید. کشیشهای قرون وسطی که همه چیز را تحت سیطرهخود داشتند و موانعی مثل اینترنت و ماهواره سر راهشان نداشتند توانستند گالیله را وادار کنند توبه کند و بگویدزمین نمیچرخد ولی نتوانستند کره زمین را از چرخش بازدارند. شما هم ممکن است بتوانید استادان و دانشجویانرا چند صباحی بسیجی کنید ولی علم راه خودش را میرود و بسیجی هم نمیشود. نگذارید نسلهای آینده تاوانتعصب بیجای شما را بدهند.