جامعه بدون نشاط جامعه مرده است. جامعهای منفعل که پویای لازم برای عمل جمعی را ندارد و احساس امنیت لازم را نمیکند، به عبارتی میتوان گفت شادی پشتوانه یک جامعه برای تولید سرمایه اجتماعی است.
اما برای نوشتن گزارشی درباره شادی نمیشود شوخی کرد. نمیشود در باره موضوعی که سالها زخم دلمه بستهای روی دلمان بوده ، تنها نوشت یکی از عوامل موثر در شاد بودن، فضای حاکم بر محیط جامعه است. و یا نوشت، به نظر میرسد رابطه مستقیمی بین نشاط اجتماعی و توسعه وجود دارد و به همین دلیل یکی از شاخصههای توسعه میزان امید و شادی شهروندان و نرخ این امید به آینده محسوب میشود و عواملی چون رفاه، معیشت، اوضاع اقتصادی و سیاسی، اعتماد، امنیت و منزلت و احترام اجتماعی در کاهش و افزایش و شتاب این نرخ نقش دارد و قس علی الهذا ….
اساسا چرا باید برای فهم شادی در میان کتابها و تئوریهای روانشناسی و جامعه شناسی جستجو کرد وقتی که میتوانیم با خودمان شروع کنیم و پای شنیدن تجربههای یکدیگر بنشینیم. آژیر خطر را به یاد دارید؟ «توجه توجه صدایی که هم اکنون میشنوید اعلام خطر و یا همان وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن این است که ……..»
به شادی فکر میکنم و بررسی نشاط اجتماعی در ایران و تاثیرات پیامدهای آن در توسعه سیاسی و امروز بخوبی میفهمم چرا گوشمان پر شد ازعزاداری و روضه و مداحی و شعار و مرگ. از رادیو تا همان دو، سه کانال تلویزیون، از صف مدرسه تا اداره و دانشگاه و شهرداری و همه تریبونهای رسمی و غیررسمی که به جز این همه شعار و روضه یک سره پر شد از نصیحت و سخنرانی درباره تقوا و گناه و حلال و حرام و دشمن و مناظره و جنگ. یک باره همه گناه کار شدیم. یک عده طاغوتی و یک عده انقلابی، یک عده دشمن خلق و عدهای دیگر نوکر امپریالیسم. روی دیوارهای کوچه و محله تا بزرگراه و دانشگاه پوشیده شد از رنگ.
نسرین فعال حقوق زنان است. به او میگویم نظرت درباره جامعه با نشاط چیست و تا میخواهم بگویم که کلیشهای پاسخ نده، تند و تند میگوید رابطه توسعه و نشاط اجتماعی یک رابطه یک سویه نبوده و نشاط و شادی صرفا معلول وضعیت مطلوب اقتصادی و... نیست. این دو متغیر بیتردید بر یکدیگر رابطه کنش و واکنش داشته و بر یکدیگر موثرند. شادی و نشاط ماده اصلی تغییر، تحول و تکامل انسان است و در جامعه بانشاط و باطراوت زمینه تولید بهتر اشتغال بیشتر، اقتصاد پویا و سالمتر و کسب ثروت مشروع فراهم میشود. …….
شادی بسیار خوب است. شادی دارای اهمیت زیادی است. نبودنش ما را بیمار میکند. بر روی جامعه تاثیرات زیاد دارد …. کارشناسان میگویند…. روانشناسان هم تاکید میکنند … اساسا در هر گزارش اجتماعی باید لید خوب داشت. چند کارشناس هم نظر بدهند. خوب است گزارش اجتماعی انسجام داشته باشد و تکههایش مثل سریش به هم بچسبند و گزارش بعدی تکرار همین گزارش و یا گذشتگان باشد.
اما برای نوشتن گزارشی درباره شادی نمیشود شوخی کرد. نمیشود در باره موضوعی که سالها زخم دلمه بستهای روی دلمان بوده ، تنها نوشت یکی از عوامل موثر در شاد بودن، فضای حاکم بر محیط جامعه است. و یا نوشت، به نظر میرسد رابطه مستقیمی بین نشاط اجتماعی و توسعه وجود دارد و به همین دلیل یکی از شاخصههای توسعه میزان امید و شادی شهروندان و نرخ این امید به آینده محسوب میشود و عواملی چون رفاه، معیشت، اوضاع اقتصادی و سیاسی، اعتماد، امنیت و منزلت و احترام اجتماعی در کاهش و افزایش و شتاب این نرخ نقش دارد و قس علی الهذا ….
اساسا چرا باید برای فهم شادی در میان کتابها و تئوریهای روانشناسی و جامعه شناسی جستجو کرد وقتی که میتوانیم با خودمان شروع کنیم و پای شنیدن تجربههای یکدیگر بنشینیم. آژیر خطر را به یاد دارید؟ «توجه توجه صدایی که هم اکنون میشنوید اعلام خطر و یا همان وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن این است که ……..»
روی همه شیشهها ضربدری چسب چسبانده بودیم. تنها پناهگاه زیر پله ساختمان قدیمی خانه مادر بود. دخترکم را به خودم میچسباندم و سوت موشک را دنبال میکردم تا روی خانه ما پایین نیاید. همان موقع عذاب وجدان میگرفتم که پس روی خانه چه کسی پایین بیآید. خواهرم، دوستم، معلمم، چه کسی؟ و صدای اصابت پی در پی موشکها به زمین. حالا عدهای زیر آوار هستند. حالا مغزم میگردد به دنبال روزی که در ۱۴ سالگی در میان قبرهای خالی بهشت زهرا میگشتم و هفته بعد باز در همان قطعه ولی پر شده باز میگشتم و الان بخودم میگویم واقعا من در نوجوانی در قبرستان به دنبال چه چیزی میگشتم؟ مغزم انباشته شده بود ازسرودهای انقلابی و جوانانی که هر کدام به یک دلیل زیر خاک میرفتند.
دسته دسته شهید، دسته دسته اعدامی و کرور کرور نفرت که توی کوچه و محلهمان پخش میشد. سر کوچه حجله شهید بود. ته کوچه خانه جوانک نوشابه فروشی که ترور شد و آنطرفتر خانه یک نفر که اعدام شده بود. جوانانی که همین چند وقت پیش با هم فوتبال بازی میکردند و حالا تکه تکه در قبرستانهای جدا جدا دفن میشدند. به شادی فکر میکنم و مثل کلاس اول صدا میکشم. ش ش ش ش … اااااا ….. دددددد …… ی و به یاد میآورم روزی را که همه نوارهای کاستی را که دوست داشتم توی سطل آشغال ریختم و تصمیم گرفتم در مهمانیهای که رقص و موزیک بود شرکت نکنم. تصمیم گرفتم در عروسیهای پر زرق و برق هم شرکت نکنم. همان روزهایی که رنگ همه لباسهایم مشکی و طوسی و سورمهای و قهوهای تیره تیره شد.
به شادی فکر میکنم و بررسی نشاط اجتماعی در ایران و تاثیرات پیامدهای آن در توسعه سیاسی و امروز بخوبی میفهمم چرا گوشمان پر شد ازعزاداری و روضه و مداحی و شعار و مرگ. از رادیو تا همان دو، سه کانال تلویزیون، از صف مدرسه تا اداره و دانشگاه و شهرداری و همه تریبونهای رسمی و غیررسمی که به جز این همه شعار و روضه یک سره پر شد از نصیحت و سخنرانی درباره تقوا و گناه و حلال و حرام و دشمن و مناظره و جنگ. یک باره همه گناه کار شدیم. یک عده طاغوتی و یک عده انقلابی، یک عده دشمن خلق و عدهای دیگر نوکر امپریالیسم. روی دیوارهای کوچه و محله تا بزرگراه و دانشگاه پوشیده شد از رنگ.
نسرین فعال حقوق زنان است. به او میگویم نظرت درباره جامعه با نشاط چیست و تا میخواهم بگویم که کلیشهای پاسخ نده، تند و تند میگوید رابطه توسعه و نشاط اجتماعی یک رابطه یک سویه نبوده و نشاط و شادی صرفا معلول وضعیت مطلوب اقتصادی و... نیست. این دو متغیر بیتردید بر یکدیگر رابطه کنش و واکنش داشته و بر یکدیگر موثرند. شادی و نشاط ماده اصلی تغییر، تحول و تکامل انسان است و در جامعه بانشاط و باطراوت زمینه تولید بهتر اشتغال بیشتر، اقتصاد پویا و سالمتر و کسب ثروت مشروع فراهم میشود. …….
وسط حرفش میپرم و میگویم نسرین جان اساسا به من بگو خودت شادی؟ سکوت میکند و میگوید که فکر کردم برای مصاحبه میخواهی … نه بابا کی شاد است که من باشم. اضطراب دارم. این اواخر وسواس فکری پیدا کردم. هر روز در اضطراب رفت و آمد برادرم از تهران به رودهن هستم. نگران مادرم که با این آلودگی هوا چه میکند. برای گرانی اضطراب دارم، برای همین آلودگی آب شهری که میگویند از فاضلاب نفوذ میکند تو لولهها ، از خواندن خبرهای ایران دلشوره میگیرم و باز به لبتابم چسبیدهام.
از نسرین دوباره میپرسم که آیا به بهبود وضعیت در آینده امید داری و او نیم لبخندی میزند و میگوید نمیدانم. فکر نکنم. اعتمادم را به افرادی که میتوانند برنامهریزی کنند و به مردم دلگرمی بدهند را از دست دادهام. اولین شوک واقعی زندگیام وقتی بود که ستارهدار شدم. یکباره همه امیدم به آینده را از دست دادم. ما در دانشگاه یک نشریه درمیآوردیم و درباره حقوق زنان مینوشتیم. دوره کتابخوانی و شعر هم داشتیم.
من واقعا سیاسی نبودم. تجربههای مدرسه و مسایل دیگر مانند این ضربه نبود. بعد مرتب در پیگیری وضع تحصیلم بودم. انواع کمیته انظباطی و کمیتههای دیگر را زیر پا میگذاشتم. هر بازجویی یا جلسه رسیدگی پر از تنش بود. از چند روز قبل شروع میشد و تا چند روز بعد ادامه پیدا میکرد و من کم کم افسرده شدم. شکاک و محتاط. من که یک روزی اگر کسی از ایران میرفت نمیپسندیدم ۱ سال در ترکیه ماندگار شدم تا توانستم خودم را به جایی برسانم و الان هم درس میخوانم. نسرین معتقد است که جمهوری اسلامی کاملا حساب شده و برنامهریزی شده روی گرفتن نشاط اجتماعی و کاهش اعتماد و احترام کار میکند تا روحیه تلاش و همبستگی و مشارکت را در مردم خشک کند و با خیال راحت حکومت کند. او فکر میکند که بدون امید به آینده ذهن جوانها پویایی خودش رو از دست میدهد و جامعه را زمینگیر میکند.
آنوش که دوست فیسبوکی من است و ساکن اصفهان، میگفت شب سال نو همینطور نیروی انتظامی تو محله گشت میزد. از چند روز قبل شروع کرده بودند و خلاصه تا کمی جشن و سرور بالا میگرفت جمع میکردند. ما مسیحی هستیم. ایرانی هستیم. اجداد ما هم در این کشور زندگی کردند اما حقی نداریم. آنوش داستان عجیب و غریبی برایم تعریف کرد. او گفت که چند سال پیش پدر بزرگش فوت کرد و چند خانه و مغازه به ارث گذاشت اما یک باره یکی از عموهایم اعلام کرد مسلمان شده و طبق قانون همه اموال به او ارث رسید. پدرم که سالها در مغازه پدرش زحمت میکشید ماند دست خالی. آنقدر تعجب کردم که از دوستان وکیل پرس و جو کردم و متوجه شدم آنوش کاملا راست میگوید. او میگفت: «پدرم کلا خانهنشین و بیمار شده است و توانایی هیچ کاری ندارد.» اساسا حرفهای آنوش هم بود که تصمیم گرفتم درباره نشاط اجتماعی بنویسم چون آنوش در پایان چت به من گفت: «دعا کن شادی به ایران برگردد. شادی که باشد هیچ دردی بیدوا نمیماند.»
مریم هم روزنامهنگار است و جامعه شناسی خوانده، او هم معتقد است که کندن شادی از جامعه بیبرنامه نیست. او میگوید: «بچه که بودم شاد و خنده رو و پرحرف بودم اما درمدرسه بدترین دوران زندگیام را گذراندم. از زمانی که معلم و مدیر و ناظم هر روز به من تذکر میدانند که دختر خوب نیست اینقدر بخنده و بیخود بیخود ازم نمره انضباط کم میکردند تا زمانی که از یک روزنامه برای حجاب اخراجم کردند شادی در دل من خشک شد.» خاطره مریم اگر چه جدید نیست ولی جالب است.
مریم میگوید: « کلاس چهارم دبستان اولین باری که معلم دینی از شب اول قبر و فشار قبر تعریف کرد تا چند ماه دچار شب ادراری شدم و هنوز هم وقتی از این حرفها میشنوم حالم بد میشود. شاید من حساس بودم . ولی به هر حال اتفاقی بود که برای من افتاد ». مریم میگوید: «شادی را در ما کشتند چون میخواستند ما را بکشند.»
بدون تردید مریم درست میگوید. جامعه بدون نشاط جامعه مرده است. جامعهای منفعل که پویای لازم برای عمل جمعی را ندارد و احساس امنیت لازم را نمیکند، به عبارتی میتوان گفت شادی پشتوانه یک جامعه برای تولید سرمایه اجتماعی است. انگیزهای برای عمل جمعی خارج از نسخههای پیچیده شده حکومت، که شادی را هم اسلامی و غیر اسلامی و مجاز و غیر مجاز میکند و بر اساس آن در حریم خصوصی مردم دخالت میکند ، اما هدف این نوشتار غمنامهای دیگر نیست.هدف طرح این سوال این است که تا چه اندازه ما در مقابل سیاستهای این چنین که ناامیدی و انفعال و افسردگی را مثل ویروس به جان مردم انداختهاند مقاومت کردهایم و یا دست بسته تن به آن دادهایم.
گزارشها و مقالهها و شعرها و داستانهای ما کاملا متاثر از آشی است که سالها برای جامعه جوان ما پختهاند. شادی تبدیل به گناه نابخشودنی شده است. رسانهها و صفحات فیسبوکی امان هم متاثر از چنین سیاستی است. در حالیکه رسانهها میتواند با در نظر گرفتن تاثیر شادی و نشاط در امید و انفعال ستیزی تاثیر زیادی در مقابله با گسترش فرهنگ غم و اندوه در جامعه داشته باشد و حداقل همگام با سیاستهای که به دنبال انفعال و ناامیدی میان مردم هستند حرکت نکنند.