دیدم آقای قشقاوی با نشریهای مصاحبه کرده که ایرانیان مقیم خارج میتوانند برای بازگشت به ایران اقدام کنند و برای راحتی کار نشانی “ایمیلی” هم گذشته تا هر کس خواست میتواند وضعیت خود را استعلام کند، ما هم وضعیت او را استعلام میکنیم! به جان عبید عین همین، شوخی نمیکنم! خودتان بروید و این مصاحبه با روزنامه “شرق” را بخوانید. درست عین همین! از ما استعلام کند، ما هم استعلام میکنیم! ما هم که پس از سه دهه اقامت در فرنگستان و فعالیتهای آشکار و پنهان در جبهههای گوناگون ازجمله ممسنی و لرستان، دیگه حالا که واقعا خوشی زده زیر دلمان، گفتیم گور پدر مال دنیا، مام وطن ما را طلب کرده است، برمیگردیم به وطن مألوف. بچهها که بزرگ شدهاند و هرکدام دستشان به دم گاوی بند شده است. عیال واجبالنفقه هم که به هیچ عنوان حاضر نیست همراه ما به ایران، آن هم ایران جمهوری اسلامیبرگردد و خوب نیازی هم به ما ندارد. الحمدالله در دیار فرنگ خانمها حسابی شکوفا و کاملا خودکفا شدهاند و دیگر مثل ایران نیست که هر صبح به صبح، چشمشان به دست ما باشد و خرجی روزانه را بگذاریم لب تاقچه. با این حقوق بازنشستگی هم که ازاین خاچ پرستها میگیریم، با دلاری دو سه هزار تومان میتوانیم یک زندگی شاهانه در ایران راه بیندازیم و منت از حاتم طائی نبریم.
اینست که باز گفتیم گور پدر مال دنیا، دل به دریا زده یه نامهای به این آقا قشقا مینویسیم که ببینیم وضع استعلامیما چطوریه. این آقا قشقا همانی است که مدتها سفیر در کشورهای فرنگستان اسکاندیناوی بود و بعد برگشت ایران و شد سخنگوی وزارت خارجه. یعنی جای همین ضعیفه فعلی. اما از حُسنِ خوبی آقا قشقا این بود که هر وقت هر خبرنگار مادرمردهای در نشستهای مطبوعاتی راجع به صحت و سقم خبری جویا میشد، آقا قشقا اول میگفت “نه خیر این خبر به کلی تکذیب میشود” و بعد میپرسید خبر دقیقا چی بود؟
دیدم میشود به این آدم اعتماد کرد و برداشتم ایمیلی برایش فرستادم که حالا عین آ ن را برای شما اینجا میآورم که اولا ثبت در تاریخ بشود، بالاخره ما که کم آدمینیستیم، ما برای خودمان صاحب اسم و رسم و شهرت و معروفیت هستیم. از طرف دیگر شما هم شاهد باشین من حق و حقیقت را بدون کتمان و پردهپوشی واسه این قشقا نوشتهام و اگه فردا رفتیم ایران و در این سن و سال، سر از کهریزک درآوردیم که تو جاسوس فلان کشور بودی و علیه امنیت جمهوری اسلامیدرکشورهای خارج فعالیت میکردی و برای سازمانهای موساد و سیا و ام آی سیکس و… جاسوسی میکردی، شما شاهد باشین که ما همه حقایق را برای آنها پیشاپیش نوشتهایم و خلاصه قضیه سعیدی سیرجانی و سعید امامیو ستار بهشتی و زیبا کاظمیو آن سه جوان دانشجوی آمریکائی نشه که آنها را در مرز، به داخل خاک ایران هل دادند وبعد به جرم جاسوسی، هرسه را زندانی کردند و پس از مدتها، از سلطان قابوس بن وشمگیرعمان، برای هر کدام، نیم میلیون دلار گرفتند و آزادشان کردند. از حالا هم بدانید که من نه تریاک میکشم، نه واجبی مصرف میکنم و نه مسیحی و بهائی و یهودی و… هستم، اگر هم احیانا یک جسم سخت به سرم بخورد، اهل مُردن و این حرفها نیستم. باری، برای آقا قشقا نوشتم:
قشقا جان،
من یکی از ایرانیان مقیم خارج هستم که سالهاست در خارج ازایران به سر میبرم. خلاصه وضعیت من به این ترتیب است:
-هنگامیکه درایران بودم، آن اوایل، خیلی از انقلاب خوش خوشانم شده بود و چند بار رفتم تظاهرات، اما وقتی در اربعین پیش ازپیروزی انقلاب، بوی اسلام ازاین انقلاب بلند شد و تصاویرآیات عظام را بالا کشیدند، پایم را قلم کردم و دیگر به هیچ تظاهراتی نرفتم و شدم ضد انقلاب. رفراندوم که راه افتاد، یعنی – جمهوری اسلامیبدون یک کلمه کم یا زیاد، اری یا نه؟- ما که فکر میکردیم علی آباد هم شهریست و در بهار آزادی جای شهدا هم خالی، رفتیم و رای دادیم البته که “نه”، عقلمان کم است که برگردیم به عقب؟ اسممان را هم با شهامت گذاشتیم زیر برگه رای و بعد معلوم شد که تعداد ما رای دهندگان مخالف، یک دهم درصد کل آرا بوده و نمیدانم به چه علتی، اتفاقا در این رفراندوم برنده هم نشدیم و جمهوری اسلامی، اتفاقا برنده شد، البته بدون تقلب و حقهبازی و تدلیس و تلبیس و از این حرفها و حالا کک به جانمان افتاد که نکند بیایند سراغمان و سین جیم شروع بشود و درازمان کنند. اما دیدیم شکر خدا طوری نشد و به خیر گذشت، فقط بعد از سالها خدمتی که در وزارتخانهای کرده بودیم که شما هم با آن زیاد ناآشنا نیستید، ما را اخراجمان کردند و ما و زن و بچههایمان را به امان خدا ول کردند در خیابانهای تهران که تمام خیابانها و پیادهروها و کوچه پسکوچههایش بدجوری بوی انقلاب آن هم از نوع اسلامیمیداد. حالا ماندهایم که قسط آپارتمان و بقیه لوازم قسطی را از کجا تامین کنیم که داستانها دارد، حالا بماند قشقا جان، ایمیل جای این حرفها نیست. تا به این روزها نیفتی نمیتونی درک کنی که من چه میگویم و از چه روزهائی یادآوری میکنم. واقعا شب و روز پیش عهد و عیال شرمنده و خجل و سرافکنده بودیم. روزها که علتاش کاملا معلوم است و شبها هم که خدا کسی را به آن روزها نیندازد. اما به قول مشقاسم خودمان، دروغ چرا آآآآ با آنکه در مملکت، برندگان رفراندوم به شدت سرگرم بزن بزن و بکش بکش بودند و خلخالی هر روز صبح از اول صف راه میافتاد و تابه آخر برسد یکی درمیان میگفت تو اعدامی، تو زندانی، تو اعدامی، تو زندانی اما بالاغیرتا غیر از دو سه باری که ما را به خاطر جرایم خیلی کوچولو به کمیتهها احضار کرده و از ما الترام کتبی گرفتند که رژیم دکترمان را نشکنیم که گفته بود مبادا در این روزها و با این حال و روزی که داری، شکر زیادی بخوری، خدائیش هیچ مزاحم ما نشدند. بابام جان، دل شیر میخواهد در آن شرایط بروی و با شجاعت بنویسی و امضاء کنی و اسمت را هم زیر ورقه رای بگذاری که جمهوری اسلامی؟ نه!! آن هم بابام جان، جمهوری اسلامیبدون یک کلمه کم و زیاد. تازه “راحل” هم رسما و پیشاپیش اعلام کرده بود بیست میلیون هم بگویند “نه” من خواهم گفت “آری” واقعا دل شیر میخواست “نه” گفتن و “نه” نوشتن. همین حالا این حرف را بزنی، عمودی روی پاهایت میروی داخل بازداشتگاه و افقی بیرونت میاندازند. چه برسد به آن زمانهای اعدام و تیرباران تتق،تق… تتق تتق، تق تق تق. اما ما اهل دروغ و دغل نیستیم، هیچ کاری با ما نداشتند وهیچ آزاری هم به ما نرساندند. اگر یادتان باشد، مدتی همه مردم ممنوع الخروج شده بودند و فقط به عدهای که سخت بیماربودند و کارمندانی که به ماموریت خارج میرفتند، اجازه خروج میدادند و بس. پس ازآنکه این دوران ممنوع الخروجی همگانی، برداشته شد، ما هم با ترس و لرز رفتیم و اتفاقا هم گذرنامه بهمان دادند وهم اجازه خروج و ما به سلامتی، به اتفاق عهد و عیال، راهی خارج شدیم.
اما از وقتی که جابجا و روبراه شدیم، کار ما یعنی نامهپرانیها و مقالهنویسیها، امضاء این یا آن اعلامیه علیه جمهوری اسلامیو کارهای خلاف آن، آغاز شد و هرجا هرقدر توانستیم علیه جمهوری اسلامی، عدم رعایت حقوق زنان، دانشجویان، کارگران و بقیه قشرها هی نوشتیم و هی اعتراض کردیم. هی نوشتیم و هی اعتراض کردیم، به قضیه کشتن سلمان رشدی اعتراض کردیم، به قضیه میکونوس اعتراض کردیم، به انفجار مرکز یهودیان درآرژانتین اعتراض کردیم، به عدم رعایت حقوق بشردر جمهوری اسلامیاعتراض کردیم، به وضع نکبتبار زندانیان در جمهوری اسلامیاعتراض کردیم، به ادامه جنگ با عراق اعتراض کردیم. به قتلهای زنجیرهای اعتراض کردیم. وقتی که قانون اساسی را تغییر دادند که حجتالاسلام را یک شبه آیتالله کرده و به مقام عظمایی برسانند، اعتراض کردیم. به آزار بهاییها، سنیها، درویشها اعتراض کردیم، به بازنشسته کردن استادان و اخراج دانشجویان اعتراض کردیم. هر وقت قرار شد در جمهوری اسلامیانتخابات انجام شود، ما گفتیم در مملکتی که انتخابات هرگز به درستی انجام نمیشود، چرا باید شرکت کرد؟ اینها که به رای شما نیاز ندارند، دوست دارند از تجمع شما در صفهای رای، برای پز دادن به خارجیها استفاده کنند که یعنی بله و اینا و ما دربین مردم مشروعیت و محبوبیت داریم، مرتب اعلامیه پشت اعلامیه دادیم که مردم دراین انتخابات قلابی شرکت نکنید و به اینها رای ندهید. اما خوب مردم هم زیاد به حرفهای من گوش نکردند و رفتندهاشمیرا انتخاب کردند که بعدا معلوم شد که آدمیبوده است خیلی بیبصیرت و به سران فتنه ازهمان وقتها دلبستگی داشته است. از تلاشش برای انتخاب رهبری هم معلوم شد که واقعا بد هم نمیگفتهاند که آدم بیبصیرتی است، بعدا خاتمیرا انتخاب کردند که آنجورشد و خودش هم ناله را سرداد. احمدی نژاد را انتخاب کردند، بدتر شد، روحانی را انتخاب کردند که اینجور شد. درعرض این مدت، باور کنید ما شاید بیشتر از بیست نامه محرمانه و سرگشاده و نیمه سرگشاده خطاب به عظما جان نوشتیم و روانه کردیم و تا جایی که میتوانستیم ایشان را ارشادهای گوناگون داهیانه کردیم. اما ایشان از قرار اصلا التفاتی به این دلسوزیهای خیرخواهانه ما نداشتند و اصلا و ابدا به نصایح برادرانه من گوش نکردند، البته دود آنهم به چشم مبارک خودشان رفت و اولین بار طعم بسیار تلخ آن را در وقایع بعد از انتخابات ۸۸ چشیدند. ناگفته نماند که ما مرتب هم در مقالاتمان و هم در نامهپراکنیهایمان به عظما جان اکیدا توصیه میکردیم که دشمنی با آمریکا فایده ندارد. تسخیر سفارت و گروگانگیری هم از ابتدا کار درستی نبود و نبایستی این کار اصلا صورت میگرفت. بهتر است حالا ما با آمریکا دوست شویم. والله هم انگلیس، هم روسیه قبلی، هم شوروی بعدی، هم روسیه فعلی، هم پرتغال، هم هلندیها، حتا امپراطوری عثمانی که حالا فقط یک ترکیه از آن باقی مانده و هم… کشورهای دیگر خیلی به ما بیش ازآمریکا لطمه زدهاند. اگر این آمریکا و موافقت کارتر با این انقلاب و آقا خمینی که این دکتر ابراهیم یزدی درخاطرات خود به وضوح به آن اشاره کرده، نبود که اصلا آقا جرات نمیکردند پای خود را به تهران بگذارند. والله دروغ چرا؟ آقای دکتریزدی در خاطرات خود که سالها پیش در تهران و در اوج بگیر و ببند جمهوری اسلامیچاپ شد، نوشته است، قبل ازآنکه فرستاده ویژه کارتر به پاریس بیاید و با آقا به طور خیلی خصوصی ملاقات کند که حتا من، یعنی دکتر یزدی و آن دو نفر دیگر یعنی قطب زاده و بنی صدر را هم به آن جلسه ملاقات راه ندادند، آقا همیشه اخم داشت و هر وقت صبحت بازگشت به ایران میشد میگفت – اگر به تهران رفتیم- یا،-در صورتی که به ایران رفتیم-. اما بعد از آن ملاقات کذایی با این فرستاده کارتر، دکتر یزدی مینویسد، من نمیدانم چه حرفها و قول و قرارهایی بین آن دو رد و بدل شد که اولا ما برای اولین بار صورت خندان و بشاش حاج آقا را دیدیم و بعد هم طرز صحبت ایشان کاملا عوض شد و مرتب میگفتند – تهران که رفتیم-، -ایران که رسیدیم- و… آقا ما اهل دروغ و دغل نیستم. شما خودتان به کتاب خاطرات آقای دکتریزدی که سالها پیش در تهران چاپ شده شخصا مراجعه بکنید. خوب ماهم گفتیم با این ترتیب اصلا چه معنا دارد که جمهوری اسلامیاین همه شعار مرگ برآمریکا بدهد و آمریکا را شیطان بزرگ بنامد؟ یا آقا با آن سن و سالشان بفرمایند، کارتر هم مثل آن شیری شده که از جلو حمله میکند… ازعقب ضربه میزند. جان عبید بد میگفتیم؟ مگر آنکه دچار ناراحتی وجدان شده باشید، که ازعلمای اعلام و حجج اسلام بعید است. یا اینکه یکجوری میخواهید ایز گم کنید که یعنی ما از اول هم با این آمریکای مستکبر خیلی بد و اینا بودیم و آمریکا برود به جهنم. به درک که رابطه خود را با ما قطع کرد. ما رابطه گرک و برّه را اصلا برای چه میخواهیم. خلاصه من این موضوع را بارها در نوشتههایم آوردهام که ما صلاحمان است که هم با آمریکا و هم حتا با اسرائیل عقد دوستی و مودت ببندیم و کاری هم به اختلاف فلسطینیها با اسرائیلیها نداشته باشیم. اصلا آقا به ما چه؟ خود فلسطینیها هم بارها گفتهاند که اگر جمهوری اسلامیدر اختلاف بین ما با اسرائیلیها دخالت نکند، ما مشکل خود را با اسرائیل راحتتر و زودتر میتوانیم حل کنیم. تازه برای شما وزارت خارجهایها هم، ایجاد رابطه با آمریکا و اسرائیل خیلی خوب میشود. دوتا پست مامانی سفارت برایتان بازمیشود و کلی از کارمندان را میتوانید به ماموریتهای نان و آبدار اعزام کنید. در این معامله به قول خودتان بُرد-بُرد همه خوشحال و عاقبت به خیر خواهند شد.
آقا قشقا، من اهل دروغ و دغل نیستم، دروغ هم نمیتونم بنویسم. هر چه تا حال کردهام و هرچه را که تا حال نوشتهام، همه را در این ایمیل میآورم که فردا برای من یک بهانه پیشبینی نشده، از جعبه شامورتی بازی خودتان در نیاورید که بله تو این را نگفته بودی! درازش کنید! حتا این نوشته را قدری چربترهم کردهام که دیگر جای اما و اگر و این حرفها نباشد. دروغ چرا… ما خودمان بارها نوشتهایم که درحقیقت اسرائیل متحد طبیعی ما در منطقه است. این عربها از اول چشم دیدن ما را نداشتند. آخر این چه رفاقت و برادری و مسلمانی است که تا تقی به توقی میخورد فورا میگویند سه جزیره مال عربهاست و خلیج فارس هم از زمان خلقت حضرت آدم، الخلیج العربی بوده است؟ حتا همین صدام نکبت هم که جنگ خود را با ما “قادسیه دوم” نامگذاری کرد و آن بلاها را سر ما و مردم ما و شهرهای ما آورد و آن بی ناموسیها را هم کرد، درروزهای آخر عمرش هم که دستگیر شد، ضمن شعارمرگ برآمریکا و اسرائیل، بیشرف گفته بود مرگ بر”مغان پارسی”. ازهمین رو من در مقالات و نامههایم بارها با هر نوع کمک به عراق و مردم آن کشور و فرستادن آن همه طلا و ثروت وساختن بیمارستان و مدرسههای رایگان برای این ملت به شدت مخالفت کرده و حتا بارها تاکید کردهام حالا که درآمد عراق از نفت خود بیشتر از درآمد ایران شده، باید ما غرامت جنگی خود را از حلقوم آنان بکشیم بیرون.
با دخالت جمهوری اسلامیدر اختلاف داخلی سوریه هم بارها مخالفت کردهام که معنا ندارد ما به کشوری که نه با ما هم مرز است، نه به ما خدمتی کرده، این همه کمک کرده، نفت و سلاح مجانی و بلاعوض بدهیم و خود را در باتلاق سوریه خفه کنیم وآن همه هم کشته بدهیم که ناچارشویم اجساد آنها را ازخجالت و شرمندگی و پنهان کاری، به عنوان شهدای کشف شده از جنگ ایران و عراق، به مردم جازده و به مملکت برگردانیم.
یک مطلب را هم بنویسم که بعدا برای من بامبول در نیاورید. بارها نوشتهام اگر ما قصد ساختن سلاح اتمینداریم، بهتراست درها را کاملا بازکنیم و بگوییم آهای سازمان انرژی اتمیملل متحد، آهای آقای “آمانو”، آقای “بان کیمون”، همه کارشناسها را بفرستید که بیایند و ببیند ما کار خلافی نمیکنیم و کاسهای زیر نیم کاسه زیرزمینهای بتون آرمه “فردو” نیست و آب سنگین اراک را هم به عنوان آب معدنی، برای سبکی معده و هضم غذاهای سنگین ایرانیان عزیز درست میکنیم و قصد بهداشتی داریم. این دعوت را بکنید که قال قضیه بخوابد و هر چه زودتر این تحریمها را بردارند که کمر ما را دارد دوتا میکند. آقا قشقا جان عبید بد میگم؟
تقریبا تمام مبارزات خود را برایتان شرح دادم که حرف ناگفتهای نمانده باشد. حالا با این وضع، بفرمایید ما که آخر عمری تصمیم گرفتهایم بیائیم به وطن مألوف آیا استعلام شما و اسطرلاب شما چه میگوید و آیا این استعلام شامل نظر وزارت اطلاعات، قوه مجریه، قوه مقننه، قوه قضاییه، نهادهای انقلابی، نیروهای نظامیو انتظامیو سپاه پاسداران و سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی موازی آنها و سایر سازمانها و نهادها و نیز بسیج، لباس شخصیها، افراد خودسر و خودجوش و سردار نقدی، جوانی، جعفری، احمدی مقدم و بقیه سردارها و ائمه جمعه مخصوصا جنتی و خاتمیهم میشود؟ یا آنکه فقط نظر اداره اتباع ایرانی مقیم خارج وزارت امورخارجه است و برای استعلام از بقیه باید ایمیلهای جداگانه بفرستیم؟ خلاصه میخواهیم خیالمان راحت باشد که فردا بلایی سرمان نیاید. امروزه همه میگویید، هراتفاقی برایت بیفتد پای من، فردا نکنه بگویید به من چه…. به من چه؟
من با اشتیاق منتظر دریافت نظر شما هستم و نشانی ایمیل خود را نیز گذشتهام که مرا هر چه زودتر از نظر استعلامیخود آگاه بفرمایید. قشقا جان ما چون قدری لر هستیم و از نوشتههای پیچیده و دوپهلو و حقوقی سر در نمیآوریم، لطفا پاسخ خود را صاف و ساده و راحت و بی شیله پیله بنویسید که سوء برداشت پیش نیاید. به قول رئیس جمهورسابق عزت زیاد.