دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۳

شعری در خصوص « اسید »

 رسول بداقی عضو کانون صنفی معلمان ایران در دهم شهریور ماه ۸۸ پس از احضار به اداره آموزش و پرورش اسلامشهر بازداشت و سپس در دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی صلواتی و به اتهام «فعالیت تبلیغی علیه نظام» و «تبانی و تجمع به قصد برهم زدن امنیت ملی» به شش سال حبس تعزیری و پنج سال محرومیت از فعالیت‌های اجتماعی محکوم شد.
شعری از این معلم زندانی در زیر می‌آید:
اسید
خواهرم رخسار تو آیینه بود
چهرهٔ آنان چنان بوزینه بود


چهرهٔ زیبای تو طاووس بود
کرکسان را مایهٔ افسوس بود

زشت اندیشان حسادت داشتند
آینه را از میان برداشتند

زشت خویان چهره‌ات را سوختند
آتشی در قلب ما افروختند

تا شنیدم خرمنی گل تش گرفت
قلب من چون روی او آتش گرفت

داغ تو بر درد من افزوده است
خواهرم، این سرزمین آلوده است

روی زیبای تو و تا را جگر
دود این آتش، بگیرد خشک و‌تر

می‌گذارم سر به بالین دلت
ننگ می‌کارم به فکر قاتلت

تف بر آن اندیشه‌های زشتکار
این کویریهای خشک بی‌بهار

دشمنان بلبل و گل با اسید
می‌دهد مرگ و زمستان را نوید

در شگفتم زان خیال نا‌امید
کو بریزد روی دلداری اسید!

دیوهای خفتهٔ بی‌آبرو
بی‌هنر، دیوانگان زشت خو

آتشی در قلب مردم کاشتند
درد‌ها، بر درد ما انباشتند

تا سیاست با دیانت دوختند
درس زشتی، از هنر آموختند

ای گدایان هنر نفرینتان
ننگ بر کردار و بر آیینتان

حیف باشد، آن نگاه پر زمهر
برنتابد در جهان در ماه مهر

حیف باشد، زان همه رنگ و نگار
خنده‌های چهچه آهنگوار

گر نباشد نو بهاری در جهان
زندگی ارزش ندارد، عاشقان
ننگ بر آن باور ناپاکتان

تقدیم به جان پاک بانوان شریف ایرانی‌ای که قربانی کینه توزی، تنگ نظری و حماقت گروهی بی‌مقدار شدند، به امید روزی که این بیماری با آگاهی و بردباری درمان شود.
رسول بداقی، زندان گوهر دشت
۳/آبان/۹۳