سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۴

هادی غفاری: مادر انقلاب منم!

غفاری: «خلخالی بسیار پاکدامن، عاطفی و اخلاقی بود»

غفاری گفت: «من حاکم شرع دادگاه‌های شمال کشور بودم. اما یک حکم اعدام ندادم، یک حکم زندانی ندادم». او در پاسخ به تعجب خبرنگار و این سوال که «چطور ممکن است؟»، گفت: «این‌قدر قشنگ عمل می‌کردم!».
هادی غفاری، یکی از روحانیون دخیل در سرکوب‌های دهه ۶۰ که اکنون جزو نیروهای اصلاح‌طلب است!  در مصاحبه‌ای با روزنامه شرق گفته است که مادر انقلاب اسلامی است!
او که به سوالی درباره وقایع ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ سخن می‌گفت، اظهار کرد: «من کسی هستم که می‌دانم چه کرده‌ام. یک‌ بار کسی با من شوخی‌ کرد که انقلاب فرزندان خود را می‌خورد که من گفتم بله، درست است. ولی من فرزند انقلاب نیستم. من مادر انقلاب هستم. مادر لقمه بزرگی است که به‌راحتی نمی‌توان آن را خورد. کسی که می‌خواهد من را بخورد، خودش خفه می‌شود».
وی گفت که خودش را بزرگ‌تر از هر تشکیلاتی می‌دانست و می‌داند. هادی غفاری با ذکر این که «طبیعی بود که باید با اسلحه از نظام دفاع می‌کردیم و این کار را کردیم»، گفت که از اسلحه‌اش استفاده نکرده و برایش حالت سمبلیک داشته است.
او گفت که از اسلحه نفرت دارد اما با این وجود، مانند یک معشوق، با اسلحه‌اش حرف می‌زند و نجوا می‌کند.
با چادر همسرم فرار می‌کردم
هادی غفاری گفت: «من سال ٥٧ در کشور با چادر زندگی کردم. چادر سر می‌کردم. چون از اعدام فرار کرده بودم. من دو بار از اعدام گریخته‌ام. دو بار تبعید شده‌ام که هر دو بار من را پیدا نکرده‌اند».
او شرح داد: «سخنرانی من در اهواز در ١٣ فروردین ٥٧ مشهور است. من سال ٥٤ ازدواج کردم و از آن زمان هرجا که مبارزه کرده‌ام، در تمام لحظات همسرم با من بوده و یک گام بدون او مبارزه نکرده‌ام. در اهواز سخنرانی تمام شد. داشتند برق‌ها را خاموش می‌کردند تا من فرار کنم. پلیس کنتور و همه سیم‌های برق را طوری دستکاری کرده بود که امکان خاموش‌شدن نداشته باشد. بالاخره خانمم به من کمک کرد و من با چادر فرار کردم».
من از اسلحه نفرت دارم. باوجوداین، شب‌های انقلاب با اسلحه‌ام حرف می‌زدم. برای اینکه تنها راه گرفتن حقوق یک ملت مظلوم بود. ما در گذشته برای آنکه یک نظام انسانی اخلاقی، اسلامی و کاملا دموکرات براساس آرای مردم به‌وجود بیاید، تلاش کردیم. نمی‌خواستیم مبارزه مسلحانه کنیم. جایی بود که در تنگنا‌ گیر کرده بودیم. در میدان امام‌حسین گروهی مسلحانه ایستاده بودند، باید می‌گفتیم ما را بکشید؟ چه‌کار کنیم؟ طبیعی بود...
غفاری گفت که در همه سال‌ها همسرش همیشه یک چادر اضافه همراه داشته و او وقتی از منبر پایین می‌آمد، چادر همسر را بر سرش می‌کشیده است.
کلت را از یک سرهنگ اسراییلی گرفته بودم
غفاری ادامه داد: «بعد از انقلاب هم مسلح بودم. تا زمانی که آقای خامنه‌ای فرمانی صادر کردند کسانی که اسلحه دارند، آن را تحویل دهند. من با کمال میل، همه اسلحه‌های شخصی خودم را تحویل دادم. حتی یک فشنگ هم نگه نداشتم».
او گفت زمانی که در فلسطین آموزش می‌دید، «یک کلت خیلی زیبا»ی آمریکایی از دست یک سرهنگ اسرائیلی که در مرز فلسطین زمین خورده بود، برداشت.
وی افزود« «یک خودکار هم داشتم که یاسر عرفات به من داده بود. شکل خودکار بود ولی اسلحه بود. فشنگ ریز می‌خورد. از یکی، دو متری که شلیک می‌کردی، می‌کشت. از خودکار معمولی کمر کلفت‌تر بود. نوک خودکار چیزی نمی‌نوشت. فقط برای شلیک بود. همیشه این خودکار در جیبم بود. اما در طول این سال‌ها یک‌بار هم از آن استفاده نکردم. ولی اگر به حادثه می‌خوردم این همراهم بود. یک‌بار کنار یک رودخانه دستگیر شدم. آن خودکار همراهم بود. آن خودکار را به آب انداختم. هرچه من را زدند که چه بود انداختی، من چیزی نگفتم».
 نقش در سرکوب سال ۶۰
غفاری گفت که در «جمع کردن اوضاع»: «همه نقش را من ایفا کردم. در قامت یک فرمانده، من نقش را ایفا کردم. اما نه تیری شلیک کردم، نه کاری کردم. بلکه نیروها را رهبری کردم».
او ادامه داد: «ما ٢٤ساعته با حاج‌احمدآقا تلفنی حرف می‌زدیم. بی‌سیم داشتم. بلافاصله خبر می‌دادم. حتی یکی، دو مورد بود که مثلا می‌گفتم چه‌کار کنم که می‌گفتند تصمیم بگیر... آن روز همه می‌دانند که هادی غفاری تهران را اداره کرد».
حکم اعدام ندادم
غفاری گفت: «من حاکم شرع دادگاه‌های شمال کشور بودم. اما یک حکم اعدام ندادم، یک حکم زندانی ندادم». او در پاسخ به تعجب خبرنگار و این سوال که «چطور ممکن است؟»، گفت: «این‌قدر قشنگ عمل می‌کردم!».
خلخالی بسیار پاکدامن بود!
غفاری درباره شیخ صادق خلخالی که او هم عضو مجمع روحانیون مبارز (از رئوس تشکل‌های اصلاح طلب کنونی) بود، می‌گوید: «بسیار مرد پاکدامنی بود. یک ریال هم از کسی نگرفت. انسان عاطفی و اخلاقی بود».
او درباره قضاوت‌های خلخالی گفت: «این یک بحث فقهی است، من نظر خودم را به شما بگویم. ما در بحث فقه چیزی داریم به نام قطع قطاع. یعنی چیزی که زود به قطع می‌رسد، بعضی‌ها احتیاط کار هستند و باوسواس آرام‌آرام، ... روی یک مسئله‌ای اگر بخواهند به قطع برسند، شاید یک ماه طول بکشد. اما بعضی‌ها نه، زود به قطع می‌رسند... آقای خلخالی ذاتا آدم قطع قطاعی بود. زود به قطع می‌رسید و ادله‌ای برای خود داشت. یقینا از خیلی از ماها دیندارتر بود».
او درباره این که آیا می‌شد خلخالی بهتر قضاوت کند یا خیر، گفت: «سال ٥٨ بود؛ بروید در سال ٥٨ زندگی کنید، نه سال ٩٤».
استارلایت سود می‌داد، استارلایت سود نمی‌داد
او درباره کارخانه استارلایت گفت: «این‌ها را ول کنید دیگر. یک ریال آن مال من نبود. امام دادند که من آن را اداره کنم».
غفاری ادامه داد: «امام دادند. من به میرحسین گفتم، میرحسین هم به احمدآقا نوشتند. امام زیر نامه نوشتند یک چیزی بدهید، اداره کند».
او گفت: «استارلایت یک مجموعه زیان‌ده به‌هم‌ریخته، بدهکار و مرده بود که به من دادند. که به شوخی گفتم امام سر ما کلاه گذاشته است. یک جریان بی‌مصرف را به ما دادند. ما دوسال‌ونیم، سه سال آن را اداره کردیم».
غفاری ادامه داد: «ما آن را به سود رساندیم... بعد از سه سال ما با درآمد خودمان سهم خودمان را خریدیم. ٥٠ ‌درصد سهم بنیاد بود. ما درآمد را بالا بردیم و سهم ٥٠ درصد را خریدیم». گفتنی است که غفاری چند سطر پایین‌تر، در همین مصاحبه گفت که کارخانه اصلا سود نمی‌داد!
او در پاسخ به این سوال که «شما که خودتان برای مؤسسه نیاز به کمک مالی داشتید. چطور توانستید استارلایت را زنده کنید؟»، گفت: «از مردم گدایی کردم. پیش این و آن رفتم. پیش دوستان پدرم رفتم. هرروز کاسه گدایی در دستم بود. از مردم پول گرفتم برای استارلایت. یک ریال از دولت اینجا نیامد. پنج هزار تومان هم آستان قدس رضوی به ما کمک کرد.  وقتی به سود رساندیم، در مجلس سوم این برای من مثل چماق شده بود. تا من می‌آمدم در مجلس بگویم که شکم‌بارگان، قلدران، زمین‌خواران. آقای احمد توکلی بلافاصله می‌گفتند استارلایت چه شد؟! این شده بود افسار بنده... من یک ناهار در کارخانه نخوردم».