یکشنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۹۱

کدام دوران طلایی؟

 دکتر پریسا ساعد

در ایران کشتارهای 60 تا 62 و همچنین کشتار 67، این رژیم را به سیاه ترین فاشیسم تاریخی زمان خود تبدیل کرد.
آیا، آیت الله خمینی با اتکا به رأی مردم فرمان این جنایت ها را می داد و یا اینکه بند 6 از اصل 2 و 3 قانون اساسی در همان دوران طلایی توسط امام راحل نادیده گرفته می شد؟!
آیا آیت الله خمینی نبود که خون شهدای آزادی را نادیده گرفت و با دخل و تصرف در قانون اساسی حاکمیت ملی را ملغی و به ولایت مطلقه فقیه ( که مشروعیت را نه از ملت و قوانین زمینی بلکه از خدا و آسمان می گرفت) تفویض کرد؟
 آیا آیت الله خمینی نبود که با جباریت پشت «خشونت مقدس »، خود «قدرت مطلقه» شد، قانون اساسی را پایمال کرد؟ بر علیه حکومت وقت برخاست، رئیس جمهور را فراری داد، نخست وزیر قانونی اش را وادار به استعفا کرد، احزاب را تعطیل ساخت و در مقام خدا و پیغمبر اسلام، آتش به جان، مال، هستی و باورهای دینی زد و همین اختیارات را نیز به جانشین خود منتقل کرد؟
طرفداران و وفاداران فردی که بنیانگذار استبداد سیاه دیروز و امروز این انقلاب خونین است، با حذف حقایق تلخ 31 سال گذشته هنوز بن بست کنونی را ناشی از انسداد سیاسی - در «رخداد واقعه 28 مرداد» تحلیل و تعبیر می کند - غافل از اینکه 28 مرداد اگر هم پیامدی داشت لابد انقلاب 57 برای دستیابی به «استقلال و حاکمیت ملی» بود که آیت الله خمینی با زور سرنیزه غصب کرد... بدیهی است که هدف آیت الله، انقلاب برای استقرار بنیادگرایی مذهبی بود و نه آزادی و حاکمیت ملی.
ساختارگرایانی که تلاش در تطهیر این چهره تاریخی و تحکیم قوانین به جا مانده از او دارند به مانند مولایشان از پرداختن به دروغ های بزرگ تاریخی و تحریف حقایق هیچ واهمه ای ندارند.
مگر «رهبر عالیقدر انقلاب آیت الله خمینی »نبود که قبل از قبض و بسط قدرت در 12 بهمن 1357 خطاب به مردم گفت که هر نسلی حق تعیین سرنوشت خود را دارد؟
مگر آیت الله خمینی در همین گفتار نگفت که نسل های کنونی چرا باید با قوانین نسل های پیشین پدران خود زندگی کنند؟
مگر این آیت الله خمینی نبود که در مرداد 1358 ، 4 ماه – پس از رسیدن به قدرت – صدای هر دگراندیشی را با ضرب گلوله پاسخ داد؟
مگرپیامد حق انتخاب آنها جسد بی جانشان در گورستان های بهشت زهرا و خاوران نبود...؟
پرسش اساسی این است که قانون گریزی، کودتای حکومتی، تسخیر رأی مردم، کشتار وحشیانه شهروندان بی گناه ، و خفقانی که امروز در جامعه حاکم است چه تفاوت و تمایز فاحشی در راستای حقوق شهروندی با کودتای عصر طلایی خمینی و اعمال خشونت آمیز آن زمان دارد؟
اگر امروز آیت الله خامنه ای بنا به سنت رایج در یک دوره انتخاباتی دخل و تصرف در رأی مردم کرد، آیت الله خمینی یک انقلاب مردمی را به تصرف خود درآورد و بزرگترین ضربه تاریخی را به جنبش آزادی خواهانه مردم زد.
دفاع از عملکرد تاریخی او (با توجیه ویرانی های به جا مانده و استناد به اینکه وی قبل از رخت بربستن از این دنیا تجدید نظر کرده و گفت از پیامبری و خدایگانگی دست برخواهد داشت و اختیارات را به مجلس واگذار خواهد کرد) عوامفریبی و تحریف تاریخ او بود. گیرم که چنین هم می کرد چه تأثیری در کلیت نظام استبدادی  او داشت؟
ساختارگرایانی که امروز برعلیه قانون شکنی حاکمیت به مخالفت برخاسته اند علیرغم شعارهایی انسان دوستانه مبنی بر «حاکمیت مردم» ، «تلاش در تحکیم نظام ولایی»، و تحمیل قانونی دارند که حقوق شهروندی درج شده در  آن (حتی در بهترین شکل ممکن) ، ضمانت اجرایی ندارد.
بدون شک انتظاری از آنها غیر از آنچه می گویند و آنچه عمل می کنند نمی توان داشت. آنها برای به کرسی نشاندن پایگاه های اعتقادی خود تلاش و مبارزه می کنند و این حق را نیز به عنوان پیروان خطی خاص رسالت دینی و امری واجب می دانند اما، نهادینه کردن این مهم - که حقوق و کرامت انسانی خط نیست - بلکه یک نیاز مبرم انسانی است... به عهده آزادی خواهان است هم چنین شناخت و نقد - در جهت روشنگری و مبارزات موازی و متقابل با در نظر گرفتن خفقانی - که 31 سال بر کشور ما حاکم است و ادامه دارد.
بدیهی است که بزرگترین نیاز جامعه ما رهایی از چنگال استبداد، حذف رژیم ولایی و برقراری نظام سکولار و نیاز جامعه ما دموکراسی است.
این اندیشه یک شعار غیر قابل تحقق و دور از ذهن در کشور وما، بویژه در عصر آگاهی و ارتباطات نیست که بزرگان جناح «اصلاح طلب» با تحریف و چند پاره گویی تلاش در کمرنگ کردن آن دارند.
مهار نیروهای سکولار
اصلاح طلبان حکومتی با برپایی کارزارهای بزرگ تبلیغاتی فرهنگ ساز نه تنها تلاش درمهار کردن نیروهای سکولار دارند، بلکه گفتمان وسکولاریسم را کهنه، تکراری، ناکارآمد و حتی نبردی در مسیر دین زدایی توصیف می کنند.
اساساً بزرگترین خطری که در برابر حکومت دینی - و نه دین قرار دارد - سکولاریسم (یعنی جدایی دین ازحکومت است). سکولاریسم سیاسی به معنای بی دینی و مذهب زدایی نیست اما شیفتگان حکومت دینی به تقابل با سکولاریسم که بنیاد و اساس دموکراسی است برخاسته اند.
ذکر این مهم ضروری است که کشمکش میان روحانیون معنوی گرا و سکولار با روحانیون پیرو حکومت ولایی در مکتب اصولی - که آقای موسوی نیز طرفدار آن است - یک کشمکش تاریخی است.
این کشمکش میان اهل تشیع در مکاتب مختلفی چون مکتب اصولی، مکتب اخباری، مکتب شیخیسم و یا شیخگرایی بوده است.
مکتب شیخیسم مکتب اصولی اعتقادی به مقلد و یا مرجع تقلید ندارد این مکتب نیز بر این باور است که انسان عاقل و بالغ خود توانایی اجتهاد دارد و در غیبت امام مهدی غائب هیچ کس صلاحیت و حقانیت رهبری ندارد.
مکتب اخباری نیز اجتهاد را نمی پذیرد.  این مکتب معتقد است که پیروی از امام غائب نیاز به واسطه مجتهدین ندارد چرا که امری شخصی است و مرتبط به اعتبار دین داری هر مسلمان. طرفداران این مکاتب به استقلال اقتصادی روحانیون اهمیت می دهند و دریافت خمس سهم امام را غلط و نادرست می دانند و مهمتر از آن، این مکاتب دوری گزینی از حکومت را تاظهور و رجعت امام دوازدهم امری واجب می دانند و هرنوع ادعای رهبری و جانشینی امامگونه را نامشروع،تیره بختی جامعه ایران، قالب شدن نظریه حکومت ولایی، که نظریه ای برخاسته از مکتب سوم یعنی مکتب اصولی، برنظریه ها و مکاتب دیگر است.
ماهیت حکومت ولایی
در مکتب اصولی که معتقد به امر اجتهاد است، یعنی تئوری مقلد و مرجع تقلید، 3 نظریه در رابطه با نقش روحانیت و حکومت وجود دارد:
   1- عدم دخالت در امور سیاسی
2- حکومت مشروعه
3- نظریه ولایت فقیه، فقیهی که جانشین امام دوازدهم است، مشروعیت خود را از خدا می گیرد و قدرتی همطراز با رسول اسلام دارد.
ولایت فقیه یا حکومت ولایی هر حکومتی را به غیر از حکومت خود «طاغوتی» می بیند.
طبق پژوهش های دکتر مهدی حائری، مرجعیت میان علمای حوزه، چندان سابقه تاریخی ندارد و حتی لقب آیت الله نیز پس از انقلاب مشروطه به علمای طراز اول منصوب می شد... ذکر این نکته که امر اجتهاد برای اولین بار توسط آقا محمد باقر بهبهانی یکی از پایه گذاران مکتب اصولی در سال 1673 میلادی طرح و تنظیم شده است برای نسل جوان شاید جالب باشد.
ماهیت حکومت ولایی را می توان در عملکرد و حاکمیت خشونت بار فقها و  پیروان این نظریه در 31 سال گذشته مورد ارزیابی قرار داد.
آنچه شاخص است حکومت فقها حکومتی است برخواسته از تعصب و آمیخته با خرافات مذهبی که به رحمانیت اسلامی پشت کرده است و مفاهیم دینی را تنها در چرخه معیوب خشونت مقدس معنا می کند.
 این نظریه، تشنه قدرت و حکومت است و در این راه با جزمیت و سبعیت حتی دگراندیشان روحانی را به اسارت، زندان، شکنجه و مرگ کشیده است (و اکنون نیز پیروان آیت الله خمینی که برای پیروزی این پایگاه اعتقادی انقلاب کرد و نه اسلام رحمانی ) پس از 31 سال، حاکمیت، رقابت و کشمکش درون ساختاری برای کسب کرسی قدرت و نحوه مدیریت اقتصادی آن دارند، چه در قبای ظالم و چه در ردای مظلوم، رسالت آنها بنا به اعترافات خود آنها حفظ و احیای نظریات امام راحل درعصر طلایی است و به تنها چیزی که نمی اندیشند دوری گزینی از قدرت، حکومت، استقلال نهادهای دینی از سیاست، انتقال حکومت به مردم و مردم سالاری است...
برچسب غربزدگی
طرفداران حکومت ولایی از تحولات صنعتی ، تکنولوژی و فن آوری های عصر نو، شبکه های اطلاعاتی و ارتباطی برای ایجاد پایگاه های نظامی و هسته ای، همچنین جاسوسی و سرکوب مردم، با افتخار و اعتبار بخشی به خود بهره برداری می کنند و البته برچسب غرب زدگی به آن نمی زنند، اما هنگامی که نوبت به حاکمیت ملی تحولات فکری بلوغ عقلانی، خردگرایی، تحمل، تکثر آزادی و کرامت انسانی می رسد، ناگهان تمام دست آوردهای انسانی، غربی و فاسد می شود.
لازم به یادآوری ست که جنبش مدرنیته - که یکی از دست آوردهای آن سکولاریسم سیاسی است، اگر چه از اروپا سر برون آورد - اما، اما زیربنای فلسسفی این برآیند تک منطقه ای و یا تک سلولی نبود، بلکه در پیوند با تبادل، بده بستان های تاریخی، فکری و اندیشگی اندیشمندان و مبارزان راه آزادی در مناطق دیگر به ویژه فلسفه میترایسم ایرانی گره خورده است ... بی جهت نیست که امروز بر دیوار سازمان ملل شعر شاعر بزرگ ایرانی سعدی: بنی آدم اعضای یک پیکرند که در آفرینش ز یک گوهرند، هک می شود و با اعلامیه کورش کبیر «قلب تپنده» مبانی حقوق انسانی می گردد.
بختک سیاه تاریخ
اینک اما، پرسش مشخص این است که با این بختک سیاه تاریخی چه باید کرد؟ بدیهی است که، به امید کشورهای قدرتمند و یا تحریم های اقتصادی نمی توان نشست آنها طبیعتاً به فکر منافع ملی و اقتصادی خود هستند و نقض فاحش حقوق بشر در کشور ما ، مطمئناً در لیست اولویت های آنان نیست، سازمان ملل متحد نیز بیشتر سازمان اتحاد دولت هاست. تنها امید عضویت در سازمان های غیر دولتی و حقوق بشری و یا ارتباطی سازمان یافته با ومنابع اثرگذار بین المللی است.
اصلاح طلبان حکومتی اما، تا زمانی قادر خواهند بود ملت و مملکت را به قهقهرا ببرند که میدان را خالی ببینند. لذا اتحاد نیروهای سکولار که اکنون به صورت پراکنده در ایران و برون مرز فعالیت می کنند، می تواند وزنه بزرگ و قدرتمندی دربرابر رژیم اسلامی و اصلاح طلبان جنبی مبلغ نظام باشد.
ما در هرکجای دنیا که باشیم باید بتوانیم ارتباطی همسویه و ارگانیک برقرار کنیم باید یکدیگر را پیدا کنیم و متشکل تر وارد صحنه بشویم، باید بتوانیم از نیروی اندیشه ، تخصص، توانی ها و ظرفیت یکدیگر یاری بگیریم تا به یک کل اثرگذار تبدیل شویم.
باخت یاری ما همین شاهراهای ارتباطی و اطلاعاتی است که راه ارتباط و تبادل را هموار کرده است. این بزرگترین شانس و امکانی است که راه مبارزه امروز را از دیروز متمایز کرده است و جنبش سبز نیز با آمیختگی باعصر آگاهی، و فن آوری های نوین است که نه تنها با آگاهی، خرد و خلاقیت، بلکه با ماهیت مبارزاتی متفاوت از نسل های پیشین وارد میدان دموکراسی خواهی شده است.
اما آزادگان مبارز و دربند درون مرز را نمی توان به حال خود با اژدهای 7 سر رژیم رها کرد. به تصور من ، ما در حساس ترین و سرنوشت سازترین دوره تاریخی به سر می بریم، بی گمان در این زمان حساس تاریخی، تنها آلترناتیو فریادرس، اتحاد فراگیر نیروهای سکولار از یکسو، پیوند با جنبش مدنی و دموکراسی خواه ایران از دیگر سو ، هموارساز دموکراسی، و ارمغان آور آزادی در نبرد با بختک استبداد مذهبی خواهد بود