گزارش - مصاحبه صدرالدین الهی: سید ضیا، مرد اول یا مرد دوم کودتا (3)
کودتای سوم حوت 1299 را افکار عمومی در ایران، تحت تأثیر تبلیغات چپ افراطی و نیز روحانیونی که در دوران سلطنت رضاشاه به حاشیه رانده شده بودند، بهگونهای بسیار متفاوت با واقعیت آن بهعنوان رویداد تاریخی، و تنها در کادر یک سناریوی سیاسی کارگردانی شده از لندن شناخته و دریافته است.سخنانی که دکتر الهی از زبان سیدضیاءالدین طباطبائی شنیده، یا بهتر بگوییم بیرون کشیده، پرده از حقایق پنهان مانده از چشم بسیار کسان، حتی اهل سیاست و علاقهمندان به مباحث تاریخی برمیدارد.
چه کسی باور می کرد فکر کودتا را بازیگر سیاسی آن، سیدضیاءالدین از لنین الهام گرفته باشد؟
سید ضیاءالدین، در گفتگو با صدرالدین الهی چنین میگوید:
ـ مقالات و نوشتههای روزنامۀ رعد، توجه مردم و خشم دولت را برانگیخت. کمکم وضعی پیش آمد که نوشتن حقایق امکان نداشت. فشار بهحدی بود که من ترجیح دادم روزنامهام را تعطیل و ایران را ترک کنم. در نظر داشتم که به شرقِ دور سفر کنم. میخواستم به چین و ژاپن بروم.
بار سفر بستم و در تابستان 1917، چهار پنج ماه پیش از شروع انقلاب، به روسیه رفتم و در پتروگراد آن روز و لنینگراد امروز اقامت کردم تا به وسیلۀ کشتی دنبالۀ سفرم را بگیرم و راه دریاهای دور را در پیش بگیرم.
اما وجود زیردریاییهای آلمان در آبهای ساحلی مانع از این سفر شد و در همین هنگام بود که ناگهان انقلاب آغاز شد و شورش بزرگ و همهجانبهای درگرفت.
انقلاب روسیه در وجود من که مستعد انقلاب بودم اثری عمیق گذاشت. من از نزدیک لنین را دیدم و در سخنرانیهای متعدد او حاضر بودم. در آن موقع من زبان روسی را بهخوبی تکلم میکردم و حرفهای لنین را خوب میفهمیدم. به همین جهت است که من همواره در همۀ نوشتهها و گفتههایم در طول این همه سال دربارۀ عظمت لنین چیزی فروگذار نکردهام. حقیقت را باید گفت. لنین یکی از بزرگترین و برجستهترین افرادی بود که حکومت ظالمانه و سفاکانۀ تزاری روسیه او را پرورش داد تا برای آزادی و نجات روسیه قیام کند. لنین نمونۀ یک انسان متفکر زمان خود بود و دنیای امروز بسیاری از پیشرفتها و ترقیات خود را مرهون و مدیون لنین است. شما نمیتوانید باور کنید روزی که لنین در بالکن یکی از بناهای کارگری شهر پتروگراد اعلامیۀ انقلاب را خواند و من در پایین پنجره ایستاده بودم، چگونه تحت تأثیر و زیر نفوذ کار شگرف او قرار گرفتم. میدانید در آن روز عظیم لنین چه گفت؟ او در اولین جملات نطق انقلابی خود، الغای قرارداد تقسیم ایران بین روس و انگلیس (قرارداد 1907)، چشمپوشی از همۀ مزایا و مطالبات مالی دولت تزاری در ایران، و الغای کاپیتولاسیون را از نقطهنظر دولت تازۀ شوروی اعلام کرد. کلمات لنین برای من که درآن پایین ایستاده بودم در حکم باز شدنِ دریچهای به سوی آزادی و نجات ملت ایران بود.
من همان روز که انقلاب روسیه اتفاق افتاد، تلگرافی به مرحوم علاء که آن وقت معینالوزاره لقب داشت و رئیس دفتر وزارت خارجه بود، مخابره کردم.
- سمت شما چه بود؟
ـ هیچ. یک ایرانی آواره. روزنامهنویس و خوشحال از آزادی وطنش. این تلگراف را مرحوم اسدخان بهادر شارژدافر سفارت ایران در پتروگراد با استفاده از رمز برای من مخابره نمود.
- چطور سفارت به شما این کمک را کرد؟ آیا کسی سفارش کرده بود؟
ـ چرا دنبال چیزی میگردید که پیدا نمیکنید. نه آقا، رفتم داد و بیداد کردم. بهقول خودتان و خودمان هوچیبازی راه انداختم. تلگراف مخابره شد.
- به چه مضمونی؟
- «آقای معینالوزاره، انقلاب روسیه منفجر، تزار معزول، هیکل استبداد سرنگون و احتمال برای رجعت او نیست. ایران که بهسهم خود دچار مصائب زیادی از دولت تزاری شده است، در این موقع مقتضی است مسرت خود را از انقلاب شوروی اظهار دارد. بنابراین و نظر به اعتماد به وطنخواهی شما و بنا به مصالح ملی تمنی دارد سریعاً بهوسیلۀ ارباب کیخسرو، وکلای دورۀ اول و دوم مجلس را جمع کرده و بهامضای آنها تلگراف تبریکی به دومای روسیه مخابره نمایند».
حرفش را میبرم. یک اشتباه تاریخی بهنظرم میرسد.
- آقا، فکر نمیکنید این وقایع در فوریه 1917 یعنی بعد از انقلاب اول و پیش از اکتبر یعنی انقلاب بلشویکی و در دورۀ حکومت کرنسکی روی داده؟
- نه خیر. لنین در پتروگراد مسلط بود و درحقیقت نطقهای روسیۀ فردا را او میکرد. دومای روسیه صورتی بیش نبود. ولی صورت قانونی داشت. درست مثل همان مجلس خودمان که من در تلگراف اشاره کردهام.
- جواب تلگراف شما آمد؟
ـ بله، یک ماه طول کشید تا یک تلگراف مشکوک دو سهپهلو به دومای روسیه فرستاده شد. بعداً در مراجعتم به تهران دانستم که نمایندگان ملت دو سه هفته از وحشت بازگشتن تزار و احتمال از بین رفتن انقلاب در باب صلاح بودن یا صلاح نبودن مخابرۀ این تلگراف مشغول مذاکره و صرف چای و شیرینی بودهاند و سرانجام هم آن تلگراف کذا را مخابره کردهاند و از اینجا بود که یک بدبینی عمیق نسبت به هر کار دستهجمعی در وجود خود احساس کردم و با خود گفتم «سید، یکتنه باید کار کرد». زیرا وقتی دیدم برگزیدگان یک ملت نتوانستند شهامت و شجاعت و صراحت تصمیمگیری داشته باشند، فهمیدم هیچ کاری را بهطور دستهجمعی نمیتوان پیش برد.
انقلاب روسیه در من منشأ بزرگترین تحول فکری بود. من با دیدن لنین و با مشاهدۀ انقلاب روسیه احساس کردم که میتوان یکتنه در هر اجتماعی دست به کار یک تحول عظیم و بزرگ زد.
آنچه من میتوانم بگویم این است که کودتای 1299 از نقطهنظر شخص من که کار سیاسی آن را در دست داشتم، الهامی از انقلاب پتروگراد بود. در لحظهای که بلشویزم بر سراسر روسیه مسلط شده بود عدهای فریاد برآوردند که بلشویزم دشمن اسلام است. در آن موقع من نوشتم که بلشویزم دشمن اسلام نیست. او با هر مذهبی مخالف است. دشمن واقعی اسلام، مسیحیت و تفرقهاندازیهای مسیحیان است در میان مسلمانان وگرنه صرفنظر از خونریزیها و آدمکشیهایی که در انقلاب روسیه بهناحق صورت گرفت، انقلاب روسیه نقطۀ تازهای برای ایجاد سیستم جدید فکری در جهان امروزی بود.
انقلاب روسیه نشان داد که دنیا در دست سرمایهداران است. در حالی که مالکین واقعی دنیا کارگران و زحمتکشان هستند. بهاعتقاد شخص من، خداوند در آفرینش جهان، مظاهر رحمت و مظاهر غضب آفریده است. مظاهر غضب و شقاوت خدا در دنیا کاپیتالیستها و سرمایهداران هستند و مظاهر رحمت کسانی هستند که امروز بر کاپیتالیستها مسلط شدهاند. شما از جنایات کاپیتالیسم در ممالک دورافتاده بیخبر و بیاطلاع هستید. آنچه در قرون هفدهم، هجدهم و نوزدهم استعمار نامیده میشد، امروز بهشکل کاپیتالیزم و یا استعمار نو به دنیا تحمیل شده است. و سیستم اقتصادی جهان بر اثر سلطۀ نادرست این روش مکنده بهکلی درهم ریخته است. وگرنه کشور عقبمانده معنی نمیدهد. کشور توسعهنیافته معنی نمیدهد. اینجا کشورهایی هستند که پیشافتادهها و گسترش یافتهها آنها را عقبمانده و توسعهنیافته باقی گذاشتهاند.
این بود آنچه که پیش از کودتا مرا تکان داد، عوض کرد و فکر اصلاح در مغزم جای داد...
آقا! شما فراماسونید؟!
پرسشهای غافلگیرانۀ دکتر الهی را سید ضیاءالدین رندانه پاسخ میدهد. جز یک مورد که از کوره در میرود:
در تمام این مدت فقط یک بار او را عصبانی دیدم و واقعاً عصبانی شد. اعتراف میکنم که اسباب عصبانیتش من بودم. باز این قضاوت نادرست قبلی بود که اسباب تکدر خاطر او گردید. زیرا پرسیدم:
- مشهور است، یعنی راستش را بخواهید ما جوانها با طبقهای که داریم بالا میآییم و در این اجتماع میخواهیم جایی برای خودمان پیدا کنیم، شنیدهایم که هیچ گاه کار در مملکت به دست آدمهای معمولی نخواهد افتاد. ما شنیدهایم که در این مملکت دستهای بهنام فراماسون وجود دارند که مثل حلقۀ زنجیر بههم پیوستهاند و همۀ مناصب و مشاغل مهم را به خود اختصاص میدهند؛ و باز شنیدهایم که شما سرحلقۀ فراماسونها هستید.
رنگ صورتش سرخ شد. حالتی شبیه بغض پیدا کرد. در چشمهایش برق خشم عجیبی درخشیدن گرفت. شاید یک لحظه چهل و دو سال بهعقب برگشت، همان جوان انقلابی تند بیپروا شد و فریاد زد:
ـ من ننگ دارم که فراماسون باشم. فراماسونری یعنی خیانت، یعنی وطنفروشی، یعنی خود را تسلیم اجانب کردن. مملکت ما امروز در شرایطی است که دیگر اجنبی در آن دست ندارد. این شایعه است که فراماسونها همۀ کارها را اداره میکنند. آنها این شایعه را بر سر زبانها میاندازند تا بقایای قدرت پوسیده و از بینرفتۀ خود را نگاهدارند.
من هیچ گاه فراماسون نبودهام. هیچ گاه به حلقۀ ننگین فراماسونها قدم نگذاشتهام. اما با شما همعقیده هستم و قبول دارم که در این مملکت فراماسون وجود دارد. فراماسونهایی که هرروز اسمشان را عوض میکنند. بهاسم باشگاههای مختلف عرضاندام میکنند. خودنمایی مینمایند اما یخ آنها نخواهد گرفت. فراماسونری یک مرام پوسیده و کهنهشده است. مرامی است که دست راستیهای افراطی مثل هیتلر و نازیها آن را محکوم و مطرود کردند و دست چپیها مثل کمونیستها به آن تُف و لعنت میفرستند. بنابراین، وقتی که بین دو سیستم تفکر متضاد در یک مورد توافق وجود داشته باشد، میتوان گفت که این توافق صحیح است. هیتلر تمام فراماسونهای آلمانی را از بین برد.
روسها ریشۀ فراماسونری را بعد از انقلاب روسیه کندند. من آرزو میکنم که روزی بیاید که فراماسونری در ایران نیز محو شود. جای خوشوقتی است پیرمردهای پوسیدۀ فراماسون یکی پس از دیگری از بین میروند. من امیدوارم این اندیشه، این فکر، این راه غلط دیگر در ایران دنبالهرو نداشته باشد. زمانی بود که همین پیرمردهای فراماسون دور هم جمع میشدند و سرنوشت مملکت را تعیین میکردند. من خیلی از آنها را میشناسم. اما بهحقیقت قسم که هرگز در وجودم ذرهای تمایل به پیوستن به آنها نبوده است. اگر من هم میخواستم فراماسون باشم، اگر قرار بود سیدضیاء رئیس لژ باشد، شما نمیتوانستید در من خاصیت یک آدم انقلابی را کشف کنید. زیرا یک فراماسون همیشه به احتیاط متوسل میشود.