دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۹۱

سید ضیا، مرد اول یا مرد دوم کودتا؟ (6)

هر لحظه به شکلی بت عیار...
سید کلمه کودتا را خیلی دوست دارد. اصرار می‌ورزد که جابه‌جا آن را به‌کار ببرد. معتقد است که او در زمان خود تنها کسی بوده که کودتا را در معنی واقعی کلمه انجام داده است.
ـ همه از کودتا حرف می‌زدند ولی کسی نمی‌دانست که کودتا یعنی چه؟ مثلا مرحوم مدرس مرتباً حرکاتی می‌کرد که می‌خواست نشان بدهد در فکر کودتاست و در تمام شهر پراکنده بود که به‌زودی کودتای مدرس صورت خواهد گرفت.
- خوب، این که مباین اصل کودتاست. کودتا باید در پنهانکاری و در حد اقل آگاهی عموم صورت بگیرد.
ـ بارک‌الله! بیچاره سید، مجتهد خوب و طراز اولی بود. اما نه کودتا می‌دانست چیست و نه آدم سیاسی بود. مجتهدی بود که بالای منبر و پشت کرسی خطابه خوب مردم را گرم می‌کرد. ولی مگر با عمامه و نعلین می‌شود پشت توپ و شصت‌تیر نشست یا پشت میز مذاکرۀ سیاسی؟ به‌این‌جهت نه او، حتی فرنگ‌رفته‌ها هم نمی‌دانستند که کودتا یعنی چه؟ مرحوم نصرت‌الدوله وزیر خارجه می‌خواست کودتا بکند. با چی؟ کسی نمی‌دانست.
سید چشم‌هایش را می‌بندد. وقتی این طور چشم می‌بندد من او را می‌بینم که نوار خاطره‌هایش را مرور می‌کند. مثل یک کارگردان که همراه «ادیتور» فیلمش، با قیچی آنچه را که نمی‌خواهد نمایش داده شود، می‌چیند و دور می‌ریزد. نباید به حال خود بماند. اگر حالا که داغ شده بگذارم قیچی انتخاب به دستش بیفتد، باز حرف‌های تکراریش را تکرار می‌کند.
- و شما لابد بهتر از همه می‌دانستید که کودتا یعنی چه، بله؟... اما شما هم که عمامه به سر داشتید و نعلین به پا.
خندۀ رندانه‌اش را سر می‌دهد و می‌گوید:
ـ اما آقا سید ضیاءالدین صبح روز کودتا کلاهی بود نه معمم.
- این هم یکی از ایرادهایی است که به شما می‌گیرند. می‌گویند در آن روزها نه‌تنها از نظر سیاسی مرتباً جا عوض می‌کردید بلکه از نظر شکل ظاهر هم. ببخشید، مثل بوقلمون بودید.
با طنز خاصی که من در کمتر رجل سیاسی دیده‌ام، با آوایی رنگ‌واره می‌زند روی دستۀ صندلی چوبی زمخت:
ـ هر لحظه به رنگی بت عیار درآمد... درآمد...
- واقعاً چرا؟ چرا تغییر لباس دادید؟
ـ اولا اشتباه نفرمایید، من معمّم به آن معنای روحانی نبودم. من یک روحانی‌زاده بودم که به‌اقتضای تربیت خانواده این لباس را به تن می‌کردم، چون لباس متحدالشکلی وجود نداشت. ثانیاً، من در سفرهای خارجه قبل از کودتا لباس معمولی به تن داشتم و شاهد آن، یک عکس خیلی ایام جوانی است که در تهران برداشته‌ام و پیش از سفر اوّلم به فرنگ بود. حدود هشت نُه سال پیش از کودتا. خدمت‌تان می‌دهم. درست است در این سال‌های آخر من با عبا و عمامه بودم اما روز کودتا عمامه بر سر نداشتم. ردنکت سیاه و چکمه پوشیدم و کلاه پوست به سر گذاشتم. می‌پرسید چرا؟ به دو دلیل: اول این که می‌خواستم ظاهر تازه‌ام برای مردم جالب باشد. درباره‌اش حرف بزنند و همین موضوعی را که الان چهل سال بعد شما ‌به آن پرداخته‌اید جلو بکشند. دوم این که آن لباس در آن روزگار بر تن دو دسته بود: یک دسته عالم واقعی دین که زاهد و متقی و پرهیزگار بودند و البته تعدادشان بسیار کم بود؛ یک دسته که زیر آن لباس و به‌نام دین و اسلام همه کار می‌کردند؛ از فسق و فجور گرفته تا جاسوسی و نوکری روس و انگلیس.
من با خود فکر کردم که اگر کودتای من سید عمامه‌ای موفق شود، پس‌فردا تمام این خبائث و پاچه‌ورمالیده‌های چکمه‌به‌پا و عمامه به‌سر، به‌هوای حکومت و قدرت می‌افتند و آن وقت باید چراغ برداشت و دنبال میرغضب‌های ناصرالدین‌شاه و محصل‌های چوبدار نایب‌السلطنه و دوستاق‌بان‌های ظل‌السلطان گشت. توفیق من به عمامه گنده‌ترها.
حرفش را می‌برم:
- باز دارید مدرس مرده را چوب می‌زنید؟
ـ نه، مدرس بهترین این دسته بود. بدترین‌هایشان در پس منبر مثل گربۀ عبید زاکانی کمین کرده بودند که اگر من موفق می‌شدم، می‌پریدند وسط و می‌فهمیدند که می‌شود با عمامه و اسلحۀ دین کاری کرد. و من نمی‌خواستم با یک لباس که ظاهر مرا می‌‌پوشاند و به باطنش اعتقاد نداشتم مملکت را بدبخت کنم. اما اگر می‌باختم و فکلی‌ها و قزاق‌های عرق‌خور موفق می‌شدند، جان آن دستۀ معدود آدم‌های با تقوا را به خطر انداخته بودم و سرشان را سرِ دار می‌فرستادم. این بود که لباس عوض کردم تا اگر بردم بگویند یک پسرۀ کلاهی دمدمی‌مزاج، شب عمامه را از سر برداشت و کلاه به سر گذاشت و ربطی به دین نداشت. و اگر باختم، باز هم بگویند که ماجراجوی لامذهبی که حتی به ظواهر لباس و اعتقادش هم پشت کرده بود، باخت. چطور است؟
جوابم فقط این است که:
- هر لحظه به شکلی بت عیار درآمد.
و او می‌خندد از ته دل و یک بارک‌الله تحویلم می‌دهد.
در ادامۀ این گفتگو، دکتر الهی بحث کودتا را رها نمی‌کند و با این کلمه، سید را به حرف می‌کشد.
معنی کودتا، کودتای بی‌معنی
وقتی دنبالۀ بحث کودتا را در همان جلسه می‌گیرم، باز بر این اصرار می‌ورزد که او تنها کسی است در آن زمان که می‌داند کودتا باید از یک پشتیبانی نظامی و درست برخوردار باشد و دو مخالف عمدۀ خود را نشان می‌زند که از این بهرۀ هوشی بی‌نصیب‌اند.
- آقای مدرس با کی می‌خواست کودتا کند؟ با کدام قوۀ نظامی؟
ـ ژاندارم‌های ژنرال یالمارسن سوئدی به وطن‌پرستی معروف بودند. بعضی از آنها از شدت حساسیت و پریشان‌دلی به‌خاطر وطن خودکشی کردند. خدا رحمت کند کلنل فضل‌الله خان را. خودکشی او به‌اندازۀ یک انقلاب در زمان خود اثر داشت. اما... احساسات با سیاست جور درنمی‌آید. به‌علاوه مرحوم مدرس با ژاندارم‌ها راهی نداشت و ثالثاً ژاندارم‌ها قدرت مجهز و یکپارچه‌ای نبودند که از یک فرماندهی واحد استقبال کنند. مدرس در فکر کودتای خود دنبال ژاندارم‌ها نبود.
- پس روی چه نیروی نظامی حساب می‌کرد؟
ـ هیچ! این که عرض کردم این‌ها هیچ اطلاعی از چگونگی کودتا نداشتند، همین است. مرحوم مدرس بارها گفته بود من با کمک مردم کودتا می‌کنم.
- این که کودتا نمی‌شود. این می‌شود انقلاب.
ـ بله! اما مردمی که دنبال مرحوم مدرس بودند، یک بار امتحان خود را در مهاجرت داده بودند. مدرس حتی به‌اندازۀ من هم قابلیت سازماندهی سیاسی نداشت. فکر می‌کرد اگر یک عَلَم سبز بردارد و «یا جدّا یا جدّا» گویان راه بیفتد، تمام مردم دنبالش حرکت می‌کنند. فرضاً هم که دسته‌ای راه می‌افتاد، این‌ها قوۀ محرکۀ یک کودتا نبودند، قوۀ پشتیبانی روزهای بعد می‌توانستند باشند. مدرس فکر می‌کرد با کمک عوام‌الناس می‌تواند کودتا را هم که کار خواص و حسابگران است انجام دهد. ایشان اشتباه تکیه بر عوام را داشت. اما مرحوم نصرت‌الدوله که او هم به‌اندازۀ مدرس و شاید بیشتر باهوش و به‌مراتب از او باسوادتر و لااقل در کار سیاست و دنیای آن روز و ارتباطات سیاسی ورزیده‌تر بود، بدون این که به‌قیمت یک پشتیبانی نظامی آگاه باشد، سعی کرده بود که بر خواص تکیه کند.
- یعنی کی؟
ـ یعنی انگلیس‌ها.
- شما هم که...
نمی‌گذارد حرفم را تمام کنم. کمی عصبی است.
ـ اجازه بدهید آقا، رابطه با انگلیس‌ها، از غلام خانه‌زاد بودن تا دشمنِ مادرزاد بودن وسعت دارد. مرحوم نصرت‌الدوله در قضایای قرارداد دستش آلوده شده بود و چون قرارداد لق شده بود و انگلیس‌ها هنوز از «مرگ» آن مطمئن نبودند، نصرت‌الدوله را که از هر جهت می‌توانست اجراکنندۀ خوبی باشد پیش می‌راندند. شاید فکر کودتا را هم آنها به او تلقین کرده بودند. اما مثل همیشه نصرت‌الدوله اشتباه از بالا کرد. یعنی بدون این که زمینۀ داخلی را بسنجد، متعهد شد که با یک کودتا و تجدید و یا حد اقل تکمیل انتخابات، قرارداد را به ثمر خواهد رساند. «ساحل‌نشینان تایمز» از دور این طور فکر می‌کردند و نصرت‌الدوله با آنها بود.
- و شما...؟
ـ و من اینجا درست عکس نصرت‌الدوله؛ اولا به مرگ قرارداد یقین پیدا کرده بودم. ثانیاً در داخل سفارت انگلیس در تهران با جناح مؤثر و کارآمدی که مثل من قرارداد را یک خبط سیاسی وثوق‌الدوله می‌شناختند آشنا بودم.
- پس در داخل سفارت انگلیس در تهران دو دستگی بود؟
ـ دو دستگی، نمی‌دانم. ولی می‌دانم کسانی که با سرسختی دولت متبوع خود برای بقای قرارداد مخالف بودند، کم نبودند، و آنها کسانی بودند که اعتقاد داشتند سیاست درازمدت انگلستان در منطقه باید تحبیب از ملت‌های منطقه باشد و عصر زورگویی استعماری سپری شده است.
- چرا معتقدید که نصرت‌الدوله فقط تکیه بر خواص داشت؟
ـ زیرا طرح کودتای خود را در لندن با صلاح‌دیدِ مقامات عالیرتبۀ وزارت خارجۀ انگلیس ریخته بود.
- با کدام قدرت نظامی؟
ـ ظاهراً بخشی از قوای قزاق که هنوز معلوم نبود کدام بخش است و حمایت تقریباً صریح ارتش انگلیس درصورت بروز اتفاق غیرمنتظره.
مصاحبه صدرالدین الهی

«دنباله دارد»