احمدشاه، آخرین پادشاه قاجار، و کمشانسترین سلاطین این سلسله برای نشان دادن جوهر ذاتی خود و تأثیرگذاری بر تاریخ بود. دوازده سال بیشتر نداشت که پدرش، محمدعلی شاه مستبدّ را مشروطهخواهان از تخت به زیرکشاندند و مجبور به فرار کردند. درست چند روز پس از آن که به سن قانونی رسید و تاج بر سر گذاشت جنگ اول جهانی آغاز شد و دامنۀ آن به ایران رسید. در طول چهار سال، ایران عملا صاحب نداشت و تحولات جنگ بود که سرنوشت ایران را تعیین میکرد. جنگ که تمام شد قضیه قرارداد 1919 پیش آمد و احمدشاه بین دو سنگ آسیا قرار گرفت. از یک سو فشار خارجی برای تحمیل قرارداد و از دیگرسو مقاومت داخلی در برابر آن... و بالاخره کودتای سوم اسفند 1299.
همۀ اینها سبب شده است که نسبت به احمدشاه قضاوت دوگانهای صورت گیرد. مدافعانش او را پادشاهی دموکرات میدانند که قربانی مخالفت با قرارداد و توطئۀ کودتای طراحیشده بهوسیلۀ انگلستان شد؛ مخالفانش او را پادشاهی ترسو و بیاراده و پولپرست و بیعلاقه به ایران و ایرانی معرفی میکنند.بههمین دلیل، صدرالدین الهی از عامل سیاسی و رئیس دولت کودتا، نظرش را دربارۀ سلطان احمدشاه جویا میشود:
احمد لاینصرف
از سید دربارۀ احمدشاه میپرسم. سید از حرف زدن دربارۀ مردهها احتراز دارد. ولی ما با هم قرار گذاشتهایم که نیک و بد گفته شود و سید هرچه فکر میکند بر زبان بیاورد.
میگوید:
- خدا رحمتش کند. پادشاهی بود بیعرضه، ترسو، از آن دسته بچههایی که زیر دامن خانمجانشان بزرگ میشوند. از هیبت و هیمنۀ پدرش وحشت داشت. تا وقتی محمدعلیشاه زنده بود، عملا خود را شاه نمیدانست. به اطرافیانش مطلقاً اعتماد نداشت. کمهوش و موقعنشناس بود. حتی در حضور جمع، پدر مخلوعش را «شاهبابا» خطاب میکرد. کوتاه و فربه بود و خیلی خسیس و مالدوست. داستان احتکار ذغال او او در سال مجاعه معروف است.
- همان سال که تصنیف احمد ذغالی را برایش ساخته بودند و همان شاهی که شاهزاده جلالالممالک ایرجمیرزا در حقش گفته است «این همان احمد لاینصرف است»؟
ـ بله. اصلا میلی به سلطنت نداشت. در حقیقت دو نایبالسلطنهای که او را تا تخت رسانده بودند تأثیری کاملا عمیق در او بهجا گذاشتهاند: عضدالملک که رئیس ایل قاجار بود، به کودک ولیعهد فهمانده بود که حرف بزرگترها حرف آخر است و او همیشه به حرف بزرگترها با ترس و احترام گوش میداد؛ ولی ناصرالملک قراگزلوی همدانی به او یاد داده بود که ضمن گوش دادن به حرف همه به حرف هیچکس توجه نکند. در نتیجه احمدشاه شده بود یک پادشاه متزلزل که اعتماد بهنفس نداشت و مهمتر از همه، از هیولای سلطنت میترسید.
- ولی همه مورخان بر این عقیده هستند که او دموکراتترین و سازگارترین شاه تاریخ مشروطۀ ایران بوده، ضمن آنکه وطنپرست هم بوده. جملۀ معروف او را که در برابر نصرتالدوله در لندن برای عدم امضای قرارداد 1919 گفته بهیاد دارید؟
ـ بله، خوب بهیاد دارم. گفته بود که اگر دستم را ببُرند، این قرارداد را امضاء نمیکنم. و در جواب نطق سر شام پادشاه انگلیس هم چیزی سرهم بندی کرده بود که سرنوشت قرارداد را باید مجلس معین کند...
- و وقتی نشسته بود، وزیر خارجهاش نصرتالدوله گفته بود رشتۀ سلطنت صد و پنجاهسالۀ خاندان قاجار امشب بریده شد. خوب، شما فکر نمیکنید که یک شاه، با این ابعاد، پادشاه وطنپرست و مشروطهخواهی است؟ اگر نه، پس چرا تاریخ از او اینطور یاد میکند؟
سید مثل همیشه عصبانی از قضاوت تاریخ، با من محاجه میکند:
ـ کدام تاریخ آقا...؟ این پادشاه اگر جرأت داشت و پادشاه بود، سه روز بعد از کودتا وقتی من به سراغش رفتم و سیگار زیر لبم بود، رنگش مثل گچ نمیپرید و نمیگفت که از بین القاب بنانالسلطنه، اعتمادالدوله، امینالوزراء و دوتا لقب دیگر که یادم نیست، کدام را میخواهید انتخاب کنید که بگویم فرمان بنویسند.
- و شما؟
ـ و من گفتم که بفرمایید فقط بنویسند جناب میرزا سید ضیاءالدین. و او از وحشت این که رئیسالوزرای بدون لقب داشته باشد، زبانش بند آمده بود. نه... آقا، این تاریخ برای آن که طرف مقابل او یعنی رضاخان سردار سپه را که اعلیحضرت رضاشاه پهلوی شده بود بیارزش کند، برای احمدشاه اینطور دل سوزانده.
او باقی عمر را توی کار بورس و سرمایهگذاری و بیفکری سپری کرد. خدا رحمتش کند. او آخرین شاخۀ محکوم به شکستن خانوادهای بود که یک خواجۀ بیسر و پا صدو پنجاه سال پیش آن را بهعنوان سلسلۀ سلطنتی مستقر کرده بود و در این صد و پنجاه سال جز نکبت و افلاس و بدبختی چیزی نصیب ایران نشد و میراث این خانواده، روزی که ما کودتا کردیم، مقداری شاهزادۀ جقهچوبی بود و مقداری شاهزاده خانم تنبان فنری. ولی آقا، همه مردهاند. قضاوت نهایی با خداست.
سید از خدا و یا شاید از قضاوت مردم بعد از مرگ مردهها وحشت داشت.
سؤال بعدی، دربارۀ «کمیتۀ آهن» است. یک جمع اسرارآمیز سیاسی که در پخته شدن فکر کودتا و ادارۀ آن تأثیر زیاد داشت.
کمیتۀ آهن:
یک دورۀ رفیقبازی؟ یک گروهک سیاسی؟ یا اجتماع سوتهدلان؟
سید بارها از «کمیتۀ آهن» صحبت کرده بود. میکوشید تا آن را یک جمع اسرارآمیز جلوه دهد. یک بار گفت:
ـ اگر کمیتۀ آهن و رفقای آن نبودند، کودتا موفق نمیشد.
یک بار دیگر گفت:
ـ «کمیتۀ آهن یک شاخۀ نظامی داشت که قرار بود درصورت شکست کودتا مستقلا عمل کند و با ترورهای پیدرپی از طریق ایجاد وحشت، حکومت را در دست بگیرد».
او از ترکیب مخصوص کمیته نیز گفت که: «چند نفر از ارامنه با ما بودند و جلسات سری ما در منزل آبکاریان در خیابان ولیآباد، پشت خانۀ محمدولی خان سپهسالار، تشکیل میشد. چند نفر نظامی از رستههای مختلف داشتیم. چند تا شخصی با هوش داشتیم از ردیف منصورالسلطنه عدل که ما به او بهشوخی عمروعاص میگفتیم چون هم با معاویه بود هم با علی و هم با هر دو نبود».
در برابر یک سؤال من که مرتب جلویش قرار میدادم، همیشه سکوت میکرد. وقتی از او میخواستم که شکل تشکیلاتی یا نمودار تشکیلاتی این کمیته را بدهد، متعذر میشد به این که در سوگند روز اول تشکیل کمیته قرار شده است افراد تا حیات دارند، دربارۀ مقام و مرتبه و شکل سازمانی خود حرفی نزنند. در مورد آرمانهای کمیته گاهی میگفت به قدرت رسیدن، هدف آنها بود؛ و گاهی سرخوردگی سیاسی را عنوان میکرد. ازجهت رهبری کمیته نیز سید در این مورد فقط به این که خود رهبر کمیته بوده است اعتراف مینمود.
یک روز از او پرسیدم:
- چرا افراد کمیته محدود بودند؟
ـ قرارمان این بود که از بیست و یک تن تجاوز نکنیم. زیاد شدن عده، تعدد سلیقه و اختلاف فکر میآورد و ما را از کار اصلی وامیداشت. تعداد احزاب و مرامنامهها در آن روز آنقدر زیاد بود که حیرت میکنید. بهخصوص وقتی ناصرالملک خواسته بود بهتقلید از انگلستان حزببازی را باب کند و قوانین غلاظ و شداد برای بهثبت رساندن احزاب وضع کرده بود . ما دیده بودیم که با جمعیت کم و کمیته، کار بهتر میگذرد. در کمیته بود که ما راجع به افراد و کارها تصمیم میگرفتیم و هرچه تصمیمها مهمتر میشد، دایرۀ افراد تصمیمگیرنده تنگتر میشد. مثلا در مورد کودتا و افسران فقط پنج نفر در شب طرح حضور داشتند. یعنی من از چهار نفر دعوت کردم.
قرار من با خودم این است که فقط حرفهای او را حتی اگر ضد و نقیض و با اشکالات تاریخی و پراکنده در زمان ثبت کنم. پس این تصمیم انتخاب افسران قزاق کودتاگر که ظاهراً باید یک توجیه سازمانی پیدا میکرد، در یک جلسۀ پنجنفری گرفته شده است. هرچند که بهنوشتههای غیرمستند چند افسر انتخاب شده بود و هرچند که گزارشهای وزارت خارجۀ انگلیس در این باره مبهم است. و او ادامه میدهد:
ـ ... رضاخان را کلنل کاظم خان سیاح که یک عضو نظامی کمیته بود پیشنهاد کرد. من قبلا او را توسط کلنل که در آن زمان مترجم رسمی آیرونساید بود دیده بودم. در جلسه، کلنل از او تعریف زیادی کرد. من تأیید کردم. در جلسه غیر از من و کلنل، ماژور مسعودخان کیهان بود که مخالفت کرد و عدلالملک دادگر و منصورالسلطنه عدل که با استدلالهای من قانع شدند. در نتیجه ما چهار نفر ماژور مسعودخان را هم قانع کردیم. این روش کار کمیتۀ آهن در تصمیمگیریها بود.
- حدود سالهای بعد از تاجگذاری رضاشاه، یک سرهنگ آهنین نامی را بهاتفاق عدهای بهجرم سوءقصد علیه شاه گرفتند و اسم کمیتۀ آهن را به آنها بستند و اعدامشان کردند. اینها به شما بسته بودند؟
ـ ابداً. این از آن جنایتها یا پروندهسازیهای سرتیپ درگاهی معروف بود که تخم بدی و شرارت و بدبینی را در دستگاه پهلوی کاشت. آن بیچارهها نه عضو کمیتۀ آهن بودند، نه معلوم است که میخواستهاند شاه را بکشند. اتهام شاهکشتن از بعد از تیراندازی بابیها به ناصرالدینشاه، یک وسیلۀ کشتار مخالفین حکومت بوده تا امروز.
و سید داغ میشود و در سالهای بعد از 1340 هستیم و شروع زد و خوردهای خیابانی تهران، و سرش را تکان میدهد: بله، تا امروز.
مصاحبه صدرالدین الهی
«دنباله دارد»