همهی ما حکایت سلطانی را شنیدهایم که خیاطان فرصتطلب در حالی او را به میان مردم فرستادند که فکر میکرد لباسی زیبا و فاخر پوشیده است. البته خیاطان به سلطان گوشزد کرده بودند که جنس و دوخت لباس طوری است که افراد نادان و احمق نمیتوانند آن را ببینند.
دست خودم نیست. هر چه «سیدعلی» بیشتر ظاهر میشود و از «شکوه نظام» میگوید، بیشتر یاد «سلطان» و «لباس فاخرش» میافتم. در حکایت «احمقها» نمیدیدند و اینجا «بیبصیرتها».
تا خرداد ۸۸ رهبر هر چه و هر که بود به نوعی مراعات میشد. دستکم در هر مجلس و محفلی هر حرفی در موردش نمیزدند. نمیدانم در آن خرداد «خیاطان» به او چه گفتند که بیش از سه سال است «تمام قد» و البته «عریان» به میان مردمش آمده.
تا خرداد ۸۸ رهبر هر چه و هر که بود به نوعی مراعات میشد. دستکم در هر مجلس و محفلی هر حرفی در موردش نمیزدند. نمیدانم در آن خرداد «خیاطان» به او چه گفتند که بیش از سه سال است «تمام قد» و البته «عریان» به میان مردمش آمده.
یک روز به علومانسانی بند میکند، یک روز داستان طلحه و زبیر را مرور میکند، و یک روز تفسیر بهار عربی میگوید. یک روز مقدار کششششش و روز دیگر لزوم «آبروبری» را یادآوری میکند. این آخری هم که در جمع نظامیان و با کمک آنها مشکل سیاسی-اقتصادی «سوال مجلس از دولت» را حل میکند. خلاصه از «لباس» و «جلوهگریش» بسیار راضی است.
در حکایت سلطان و لباسش کودک صادق و بیملاحظهای بود که از میان جمعیت فریاد زد «چرا سلطان لباس نپوشیده؟». کودکان صادق و بیملاحظه زیادند، اگر گوش شنوائی باشد. مردم کوچه و خیابان را یادتان است؟ امروز زندانها از همین کودکان پر شدهاند.
خیاط رهبر کیست؟ احمدینژاد؟ بله، اما تنها نیست. سرداران فرصتطلب و مدیحهگوی سپاه خیاطان اصلی سلطان مایند.