شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۱

در آستانه سال 2013 جهان با سرگشتگی عجیبی روبروست


در حالی که فشار روزافزون تحریم ها زندگی مردم ایران را فلج کرده است محمود احمدی نژاد از معجزه اقتصاد بدون نفت خبر می دهد

در آستانۀ سال 2013 جهان با سرگشتگی عجیبی روبروست.
در پایان سال 2012 ناظران سیاسی چشم به انتخابات آمریکا و چند کشور دیگر دوخته و منتظر بودند با انجام این انتخابات در سال 2012 فضای جهانی وضع روشنتری پیدا کند. اما در حالی که سال 2011 را به پایان می‌رسانیم افق روابط بین‌المللی همچنان پوشیده از ابرهای ابهام برانگیز است. نمی‌توان گفت در پس این ابرها آیا آفتابی آماده تابیدن است یا هوای طوفانی در سال جدید نیز همچنان ادامه خواهد یافت.

هیلاری کلینتون وزیر امور خارجه آمریکا، پیش از آن که دو هفته مانده به پایان سال بر اثر عارضۀ ناگهانی در بستر بیماری بیفتد، طی یک مصاحبه تلویزیونی چشم‌اندازی تیره از اوضاع جهان ارائه کرد. او یادآور شد که جهان یک دوران بحرانی را می‌گذراند که مرکز آن خاورمیانه است و ایران را مهمترین مرکز تنش آفرینی در منطقه دانست.
در تفسیرهای سیاسی کیهان، از چندین ماه پیش به مناسبت‌های مختلف، ما به این نکته اشاره داشته‌ایم که جنگ سرد دوم عملاً آغاز شده و این بار، کانون آن خاورمیانه است.
ایران که هرآینه در آخرین سالهای جنگ سرد دچار انقلاب به اصطلاح اسلامی و بی‌ثباتی و اعوجاج ناشی از آن نشده بود می‌توانست بیشترین بهره را برای تحکیم موقعیت سیاسی و اقتصادی خود با استفاده از تحول اوضاع بر اثر فروپاشی جمهوری شوروی حاصل کند، اکنون همان طور که هیلاری کلینتون می‌گوید به یکی از مراکز بحران جهانی تبدیل شده است و بهای سنگین آن را چه از نظر سیاسی و چه از نظر اقتصادی، می‌پردازد.
هفتۀ گذشته، محمود احمدی‌نژاد در مراسم افتتاح طرح‌های عمرانی استان خراسان، ضمن لاف‌زنی‌های متعارف از قبیل این که هیچ گونه کمبود منابع مالی در کشور وجود ندارد، اظهار داشت «تحریم‌ها و فشارهای دشمنان فرصت مناسبی است تا اقتصاد کشور از وابستگی به درآمد نفت رها شود» چنین سخنانی شصت سال بود که از زبان مسؤولان امور در ایران شنیده نشده بود. تحولات بازار نفت و بهره‌گیری از افزایش بهای محصولات نفتی و تشکیل «اوپک» به ایران امکان داده بود برنامه‌های بزرگ توسعه و عمران را به معرض اجرا بگذارد، از کشوری نیازمند به کمک‌های خارجی بی‌نیاز و خود به کشوری کمک دهنده تبدیل شود، در نقاط مختلف جهان سرمایه‌گذاری کند و طعم رفاه را به مردم خود بچشاند.

یاد آن دوران به خیر!
دکتر فریدون خاوند استاد اقتصاد در دانشگاههای فرانسه، همان زمان که احمدی‌نژاد از روی آوردن به اقتصاد بدون نفت به برکت تحریم‌ها(!) سخن می‌گفت، در تفسیری با عنوان «آیا ایران می‌توانست کره جنوبی شود؟» نوشت:
«در توانايی‌های ايران برای ورود به باشگاه قدرت‌های نوظهور اقتصادی ترديدی نيست. علاوه بر منابع عظيم انرژی، ايران از يک موقعيت استراتژيک ممتاز بهره‌مند است و با پانزده مرز آبی و خاکی، در چهار راه اروپا، خاورنزديک، آسيای ميانه و قفقاز قرار دارد. بنيان‌های فرهنگی و هويتی اين کشور طی قرن‌ها قوام يافته و به استحکام رسيده‌اند.
تحولات جمعيتی آن در جهان اسلام در زمره پيشرفته‌ترين است. کيفيت نيروی کار آن، با ملاک‌های دنيای در حال توسعه، در سطح نسبتا مطلوبی است. به علاوه ايرانيان سنت‌های بسيار ريشه‌داری در عرصه بازرگانی دارند و به رغم رويدادهای سهمگينی که از سر گذرانده‌اند، داد و ستد آنها با قطب‌های پويای اقتصاد جهانی متوقف نشده است.
با وجود همه اين برگ‌های برنده، ايران از چرخش بزرگ سی سال گذشته، که جغرافيای صنعتی کره خاک را دگرگون کرده و صدها ميليون نفر از مردمان دنيای در حال توسعه را از حاشيه به متن اقتصاد جهانی کشانده است، بر کنار مانده است.
ايرانيان حتی در محدوده جغرافيايی‌شان، که آسيای غربی و افريقای شمالی را در بر ميگيرد، از قافله عقب مانده‌اند و اين زخمی بزرگ بر روح آنها است. مقايسه ساختار بازرگانی خارجی ايران (که عمدتا بر خام‌فروشی تکيه دارد) با ترکيه و يا حتی با تونس (که به تنوع در صادرات دست يافته‌اند) نشانه روشن اين واپس ماندگی است. در اين شرايط پيش‌بينی موسسات غربی، که از امکانات بالقوه ايران برای تبديل شدن به يک قدرت نوظهور اقتصادی آنهم در آينده‌ای نسبتا دور خبر مي‌دهند، طبعاً مرهمی بر اين زخم نمی‌گذارد.
تلخکامی ايرانيان زمانی بيشتر مي‌شود که می‌بينند در تاريخ معاصر کشورشان، در دوران پيش از انقلاب اسلامی، يک بار تا مرز تبديل شدن به يک قدرت نوظهور پيش رفتند، پيش از آنکه در باتلاق تنش‌های درونی و جنگ خارجی فرو بروند. امروز با اطمينان می‌توان گفت که دهه ۱۳۴۰ و نيمه نخست دهه ۱۳۵۰، ايران يکی از پربارترين سال‌ها را در تاريخ اقتصادی خود از سر گذرانده است.
در واقع طی اين پانزده سال، ايران از لحاظ نرخ رشد توليد ناخالص دولتی به گروه کشورهايی شباهت يافت که بعدها قدرت‌های نوظهور لقب گرفتند...»
فریدون خاوند در همین تفسیر که از رادیو فردا پخش شد، اشاره می‌کند:
«شمار زيادی از اقتصاددانان ايرانی در درون و بيرون کشور بر سر رشد شتابان توليد ناخالص داخلی کشور طی دهه ۱۳۴۰ و نيمه اول دهه ۱۳۵۰ توافق دارند. هاشم پسران و هادی صالحی اصفهانی نرخ رشد توليد ناخالص داخلی سرانه ايران را در فاصله ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۶ هشت در صد ارزيابی مي‌کنند و می‌افزايند که در سال ۱۹۷۶، در آمد سرانه در ايران به شصت و چهار در صد ميانگين در آمد سرانه در دوازده کشور اروپای غربی رسيده بود.
نکته جالب آنکه اين نرخ بسيار بالای رشد عمدتا پيش از چهار برابر شدن قيمت نفت در سال ۱۳۵۳ اتفاق افتاد و ميانگين نرخ تورم کشور نيز، پيش از اين رويداد، از حدود سه در صد فراتر نرفت. رشدی چنين سريع، همراه با آرامشی چنين چشمگير در عرصه قيمت‌ها، قدرت خريد را در بخش بزرگی از جامعه ايران به گونه‌ای بي‌سابقه افزايش داد.
در مقاله خود زير عنوان «پنج دهه فراز و فرود توليد»، حميد زمان‌زاده به نتايج مشابهی مي‌رسد. به نوشته او «از سال ۱۳۴۰ تا پايان سال ۱۳۵۵، توليد سرانه هر ايرانی در يک روند صعودی از دو ميليون و سیصد هزار ريال به هفت ميليون و دویست هزار ريال در سال (به قيمت‌های ثابت سال ۱۳۷۶) رسيده است. در واقع توليد سرانه ايرانی‌ها طی ۱۵ سال، سه و یک دهم برابر شده است که از بهبود قابل توجه سطح رفاهی ايرانی‌ها در اين دوره حکايت دارد.
با آغاز شرايط انقلابی در سال ۱۳۵۶، روند توليد سرانه نيز معکوس شده و سير نزولی خود را آغاز می‌نمايد. علاوه بر روند نزولی توليد کل با توجه به بی‌ثباتی دوره انقلابی و پس از آن آغاز جنگ ايران و عراق، افزايش سريع جمعيت، سير نزولی توليد سرانه را تشديد نموده است، به نحوی که توليد سرانه با کاهش حدود ۵۰ درصدی، از هفت ميليون و دویست هزار ريال در سال ۵۵، به پنج ميليون و سیصد هزار ريال در پايان سال ۱۳۶۷ می‌رسد.»
حميد زمان زاده می‌افزايد که در فاصله سال‌های ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵، «نرخ رشد اقتصادی بين ۵ تا ۱۷ درصد در نوسان بوده است. در مجموع در اين دوره ۱۵ ساله، ميانگين نرخ رشد اقتصادی ايران حدود ده و نیم درصد بوده است، که نرخ رشد بسيار مناسبی است.
با آغاز شرايط انقلابی در سال ۱۳۵۶ و پس از آن آغاز جنگ، نرخ رشد اقتصادی به شدت کاهش می‌يابد و به جز سال‌های ۶۱، ۶۲ و ۶۴، نرخ رشد اقتصادی تا پايان جنگ منفی بوده است. ميانگين نرخ رشد اقتصادی در اين دوره منهای دو و یک دهم درصد در سال بوده است. در دوران پس از جنگ نيز، نرخ رشد اقتصادی بسيار پر نوسان ظاهر شده و از منهای دو و نیم درصد تا ۱۶ درصد را تجربه نموده است، اما ميانگين نرخ رشد اقتصادی در دوره پس از جنگ تا سال ۱۳۹۰، پنج و دو دهم درصد بوده است.»
ميانگين نرخ رشد بالای ده در صد آنهم طی مدت پانزده سال، جامعه سال‌های ۱۳۴۰ و نيمه اول دهه ۱۳۵۰ ايران را يکسره دگرگون کرده بود و کسانی که آن ساليان را ديده‌اند، می‌توانند گواهی دهند که تغيير به صورتی ملموس زير نگاه آنها جريان داشت. رشدی چنين شتابان و طولانی همراه با دگرگونی‌هايی چنين سريع، در ادبيات اقتصادی دو دهه پايانی قرن بيستم «رشد آسيايی» نام گرفت، البته در رابطه با تحولاتی که کره جنوبی، تايوان، سنگاپور و مالزی و بعدها چين تجربه کردند. در غرب کمتر کسی مي‌داند يک کشور خاورميانه‌ای به نام ايران نيز به چنين تجربه‌ای دست يافت، اما در حفظ آن ناکام ماند.
امروز که سی و پنج سال از پايان آن دوران مي‌گذرد، ايرانيان از خود می‌پرسند که اگر انقلاب اسلامی نمی‌بود، ايا کشورشان می‌توانست کره جنوبی بشود؟ و يا دستکم خود را به سطح ترکيه امروز برساند؟»
نویسنده سپس به چگونگی وارد شدن کره جنوبی در جرگه قدرت‌های بزرگ نوظهور اقتصادی و همزمان، سقوط ایران به وضع کنونی می‌پردازد و می‌نویسد:
«تجربه پانزده سال رشد اقتصادی با ميانگين بالای ده در صد، همراه با تورم بسيار پايين، به گونه‌ای غيرقابل مقاومت بر تاريخ اقتصاد معاصر ايران سنگينی مي‌کند. چرا اين دوره طلايی، که در واقعيت آن ترديدی نيست، از ديدگاه بخش بسيار بزرگی از نيروهای سياسی و اجتماعی و نخبگان روشنفکری سال‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ پنهان ماند و حتی با آن به دشمنی برخاستند؟
مخالفت و حتی خصومت بخش بزرگی از جريان‌های مذهبی با اين فرآيند توسعه نسبتا دراز مدت، قابل درک است. مساله در آنجا است که در ورای جريان‌های مذهبی، شمار زيادی از گرايش‌های لاييک و حتی روشنفکری ايرانی، که بسياری از آنها سر در مکاتب غربی داشتند، نتوانستند ببينند که کشورشان يک رونق استثنايی را تجربه مي‌کند که تداوم آن می‌تواند به يک دوران طولانی انحطاط پايان دهد. آنها بسياری از «الگو»های اقتصادی آن زمان را، از روايت‌های گوناگون سوسياليسم شوروی و چينی و کوبايی گرفته تا راه رشدهای نوع الجزايری، عزيز مي‌داشتند، اما به فرآيند توسعه کشورشان، که در فضای منطقه‌ای آن از همه پيشتازتر و حتی در مقياس دنيای در حال توسعه در شمار موفق‌ترين بود، به ديده تحقير مي‌نگريستند. اگر اين نگاه نمی‌بود، سير تاريخ ايران دگرگون مي‌شد.
ياد کردن از اين تجربه، که اينک به تاريخ ايران پيوسته است، تنها از سر نوستالژی يا ذکر مصيبت نيست. اين تنها تجربه‌ای نيست که در اوج پرواز، با بال‌های خونين به خاک افتاد. تاريخ کشورها انباشته از فراز و نشيب‌ها است. هدف بنيادی انگشت گذاشتن بر اين تجربه است و گفتن که اين بررسی دلايل شکست آن هنوز در آغاز راه خويش است. ولی بدون شناخت عميق دلايل اين شکست تاريخی، بهره‌برداری از فرصت‌های آتی برای رها شدن از واپس ماندگی، با بن بست‌های دوباره روبرو خواهد شد.
نگاه دوباره به اين تجربه و شناخت ابعاد و دلايل شکست آن می‌تواند به گسترش فکر اقتصادی در جامعه ايرانی، و به ويژه در ميان نخبگان آن کمک کند و به آنها بيآموزد که بدون رشد اقتصادی هيچ چيز امکان پذير نيست. زمينه‌سازی برای زايش ثروت‌های مادی در يک جامعه، تنها راه ممکن برای ارتقای اجتماعی و فرهنگی و معنوی آن است.
بيرون کشيدن ايران از گرداب انحطاط و بی‌اخلاقی کنونی نيز امکان‌پذير نيست جز با فراهم آوردن شرايط لازم برای سرمايه‌گذاری، خلق ثروت، صدور کالا و ايجاد کار... در همان دوران رشد بی وقفه پانزده ساله، اخلاق و اعتماد در جامعه ايرانی در سطحی به مراتب بالاتر از مردابی بود که امروز می‌بينيم.»

در مصر و سوریه چه می‌گذرد
در کنار ایران، از دو کشور دیگر اسلامی منطقه که دوران سخت بحران را تجربه می‌کنند باید یاد کرد: سوریه و مصر.
مصر، زودتر از آنچه انتظار می‌رفت دچار خزان زدگی «بهار عربی» شده است. پس از پیروزی انقلابی که با شعارهای مترقیانه آغاز شد و جمعیت اخوان المسلمین نیز سهمی ـ اما نه چندان چشمگیر ـ در آن داشت، بر اثر ناهماهنگی گروههای لیبرال، اخوان المسلمین در انتخابات ریاست جمهوری برنده شد و کاندیدای خود ـ محمد مُرسی ـ را بر مسند ریاست جمهوری نشاند.
دولت مصر، طرح قانون اساسی جدید را که نیمی از مردم مصر آن را قدمی به سوی واپسگرایی و مغایر هدفهای انقلاب تلقی می‌کنند به معرض رفراندوم گذاشته است. مرحلۀ اول رأی گیری شنبه گذشته (پانزدهم دسامبر) انجام گرفته و دور دوم آن روز شنبه آینده صورت خواهد گرفت.
از هم اکنون، رویارویی بین مذهب گرایان و ملی گرایان، مردم مصر را که در جریان انقلاب یکپارچه بودند در گیر منازعاتی ساخته است که هرگاه به همین گونه ادامه یابد چشم انداز خوبی را برای این کشور بزرگ و با اهمیت منطقه مجسم نمی‌کند. در جریان رأی گیری، گروه مخالفان فریاد می‌زدند ما نمی‌گذاریم تجربه ایران در مصر تکرار شود!
سوریه نیز، همچنان درگیر جنگ داخلی است. آمریکا و بسیاری دیگر از کشورهای جهان با شناسایی ائتلاف مخالفان رژیم، رابطۀ خود را با رژیم دمشق بریده و عملیات سرکوبگرانه آن را که به نسل کشی تبدیل شده است محکوم کرده‌اند. تنها روسیه و چند رژیم متحد آن ـ از جمله ایران ـ همچنان بر حمایت بشار الاسد و حکومت لرزان او پافشاری می‌کنند.
نکته قابل توجه، که آن هم نشانۀ دیگری از سردرگمی و آشفتگی دوران کنونی به شمار می‌رود، اظهارات ضد و نقیض مقامات روسی و ایرانی در قبال اوضاع جاری سوریه است.
روز پنجشنبه 23 آذر (13 دسامبر) میخائیل بوگدانوف معاون وزارت امور خارجه و فرستاده ویژه رئیس جمهوری روسیه به کنفرانس «دوستان سوریه» در مراکش گفته بود «باید با حقیقت روبرو شویم. حکومت سوریه بیش از پیش در حال از دست دادن کنترل خود بر بخش‌های بزرگی از آن کشور است و با کمال تأسف نمی‌توان پیروزی مخالفان را بعید دانست»
خبرگزاری «ایتارتاس» با پخش این مصاحبه، خبری را نیز منتشر کرد حاکی از این که روسیه در حال تدارکات لازم برای خارج کردن اتباع خود از سوریه، در صورت ضرورت است.
اما روز جمعه 24 آذر (14 دسامبر) سرگئی لاوروف وزیر امور خارجه روسیه منکر این موضوع شد و اعلام کرد که ما پشت اسد را خالی نخواهیم کرد و این دیپلمات روسی در این زمینه با کسی مصاحبه یا گفتگو نکرده است.
همقطار ایرانی لاوروف، علی اکبر صالحی نیز همزمان حمایت بی‌قید و شرط جمهوری اسلامی را از رژیم بشار اسد اعلام کرد و گفت «اقدامات و برنامه‌ریزی‌های کشورهای غربی و برخی کشورهای منطقه بر ضد سوریه نقض آشکار توافقنامه‌ها و ارزش‌های آسمانی و زمینی است و ایران اجازه سرنگونی اسد را نمی‌دهد».
در حالی که همین آقای وزیر، چند روز پیش از آن در کنفرانسی که به نام «گفت و گوی‌ ملی سوریه» در تهران تشکیل شده بود، کلیات طرحی را که برای خروج از بحران تهیه شده بود برشمرد و گفت «محورهای این طرح توقف خشونت، برقراری آتش بس، گفت و گوی فراگیر ملی، فراهم ساختن زمینه برگذاری انتخابات آزاد و دموکراتیک است»!