شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۱

خاطراتی از زنده یاد نصرالله انتظام


در مقاله مربوط به اعلامیه جهانی حقوق بشر که در دهم دسامبر 1948 به وسیلۀ مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تصویب رسیده بود وعده داده بودم که خاطرات خود را از آن زنده‌یاد به عرض خوانندگان گرامی هفته‌نامه کیهان لندن برسانم. اینک «الوعده وفا».
برای بیان نخستین خاطره‌ام از آن زنده‌یاد باید کمی حاشیه بروم و به خاطره جالب دیگری نیز اشاره کنم.
یکی از کارهای بسیار مفیدی که مرحوم علی‌اصغر حکمت در نخستین دوره وزارتش در سال 1327 در وزارت امور خارجه انجام داد آن بود که از سفرائی که (در آن زمان هنوز وزیر مختار بودند نه سفیرکبیر) از مأموریت باز می‌گشتند دعوت می‌کرد درباره کشور محل مأموریت خود مطالب و نکاتی را که برای همکارانشان جالب و آموزنده بود اظهار کنند.
تا آنجا که حافظه در حال افولم یاری می‌کند به یاد می‌آورم که اولین سخنران سیدمهدی فرخ وزیر مختار ایران در چین ملی بود که به دنبال شکست و عقب‌نشینی نیروهای ژنرال چيانگ كاي چك در مقابل مائو تسه تونگ و سربازانش به اتفاق همکاران و افراد خانواده آنان به کشور بازگشته بود.
مرحوم فرخ شرح جالبی از اوضاع و احوال حاکم بر چین ملی و فساد مالی و رشا و ارتشای نظامیان و غیرنظامیان آن گروه بیان کرد و در ضمن خاطر نشان ساخت که چند روز یا چند هفته قبل از سقوط پایتخت چین ملی شبی در مهمانی شام یکی از نمایندگان سیاسی خارجی دعوت داشته است. در آن مهمانی ژنرال فرمانده کل نیروهای مدافع شهر نیز شرکت داشته و طبعاً و به اقتضای موقع گل سرسبد و متکلم وحده در آن ضیافت بوده که درباره قدرت ارتش چین ملی داد سخن می‌داده است. ژنرال مزبور درباره دفاع از پایتخت با تبختر فراوان ادعا کرده که این مکان گورستان نیروهای مائو تسه تونگ خواهد بود و نیروهای تحت فرماندهی و خود من تا آخرین قطره خون خود از شهر دفاع خواهیم کرد.
با استماع بیانات ژنرال همه سفرا و منجمله مرحوم فرخ به این فکر می‌افتند که هر چه زودتر شهر را که قرار است طبق اظهار فرمانده مدافعین کُن فَیَکون شود ترک کنند و خود را به مجلس امن‌تری برسانند.
هنوز نیروهای مائو تسه تونگ دور از پایتخت بودند و برای نقل مکان یکی دو هفته‌ای فرصت باقی بود.
مرحوم فرخ حکایت کرد که سفارت ایران در کنار خیابانی قرار داشت که منتهی به پلی روی رودخانه می‌شد و از نظر استراتژیکی واجد موقعیتی استثنائی بود و ادامه داد که بامداد یکی دو روز بعد به صدای حرکت واحدهای نظامی و موتور ماشینهای جنگی از خواب پریدم و روی بالکن مشرف به خیابان رفتم. در دو طرف خیابان واحدهای نظامی در یک جهت در حال حرکت بودند. در یک طرف خیابان نیروهای مهاجم کمونیست و در طرف دیگر خیابان مدافعان شهر در کمال صلح و صفا پیشروی می‌کردند. معلوم شد که ژنرال مدافع شهر به جای ریختن آخرین قطره خون خود راه آسانتر و بهتری پیدا کرده و در مقابل دریافت مبلغ قابل ملاحظه‌ای به دلار شهر را تحویل نیروهای مهاجم داده و رسید گرفته است.
سخنران بعدی که تا آنجا که به یاد می‌آورم دومین و آخرین شخصی بود که در این برنامه شرکت کرد زنده‌یاد نصرالله انتظام سفیر و نماینده دائم ایران در سازمان ملل متحد بود که به عنوان مرخصی به تهران آمده بود. مردی به غایت خوش‌صورت و خوش‌پوش پشت تریبون رفت و درباره سازمان جدید التأسیس بیانات بسیار جالب و مستدلی ایراد کرد که به راستی برای همه آموختنی بود. در پایان سخنرانی، زنده‌یاد انتظام به سؤالات رؤسا و کارمندان وزارت امورخارجه پاسخ داد. در آن روزگار هنوز آمریکا برای بسیاری قاره‌ای ناشناخته بود، یکی از حاضران در جلسه از مرحوم انتظام پرسید به نظر شما فرق آمریکا با دیگر کشورهای دنیا چیست. انتظام پاسخ داد که فرق آن است که در آمریکا شخص بسیار کمتر از دیگر نقاط دنیا سرباز آمریکائی می‌بیند.
دومین خاطره من از زنده‌یاد نصرالله انتظام مربوط به اولین کنفرانس بین‌المللی حقوق بشر است که از 22 آوریل تا 13 مه 1968 در تهران برگذار شد. تعداد 120 کشور در کنفرانس شرکت کردند.
اولین بیانیه بین‌المللی حقوق بشر Proclamation International des droits de l’ homme   
در کنفرانس به تصویب رسید که بدون هیچگونه تواضع نادرست و نابجا باید عرض کنم که قسمت عمده بار این کنفرانس بر دوش زنده‌یاد جعفر ندیم که در آن زمان رئیس اداره سازمانهای بین‌المللی بود و من که مدیرکل امور اقتصادی و بین‌المللی بودم قرار داشت و حتی اولین متن بیانیه با همفکری جعفر ندیم و خط من بود که بعداً با جرح و تعدیل دول عضو، بیانیه تهران شد.
جریان تشکیل و برگذاری کنفرانس به ریاست والاحضرت اشرف و زنده‌یادان نصرالله انتظام رئیس هیأت نمایندگی ایران و  فریدون هویدا و من اعضای اصلی و تعداد بسیاری مشاور نمایندگی ایران برگذار شد داستان جالبی‌ است که اگر بخت یار شد و فرصتی دست داد به عرض خوانندگان محترم خواهم رسانید.
به هر تقدیر زنده‌یاد امیرعباس هویدا که نسبت به زنده‌یادان عبدالله و نصرالله انتظام ارادتی فراوان داشت از بودجه سری دولت مبلغی در اختیار مرحوم نصرالله انتظام گذاشت که برای هزینه‌ها و نیازمندیهای هیأت نمایندگی ایران منجمله برگذاری پذیرائی از رؤسا و کارمندان هیأتهای نماینده دول شرکت‌کننده مصرف شود.
پس از پایان کار کنفرانس، انتظام صورت هزینه‌های انجام شده و وجوه باقیمانده را به مرحوم امیرعباس هویدا مسترد داشت. مرحوم هویدا که حاضر نبود وجوه باقیمانده را قبول کند، به مرحوم انتظام پیشنهاد کرد که وجوه باقیمانده را به همکارانش بپردازد. روزی پاکتی از زنده‌یاد نصرالله انتظام محتوی یک قطعه چک به مبلغ دو هزار تومان که آن زمان مبلغ قابل توجهی بود و کارت مهرآمیز آن مرحوم به من رسید. من چک را به حسابم گذاشتم. یکی دو هفته از این ماجرا گذشت. روزی که زیارت زنده‌یاد انتظام دست داد پس از ادای مراتب احترام به من گفت فلانی تا فراموش نکرده‌ام بگویم چقدر ممنون و سپاسگزارت شدم که چک دو هزار تومانی را قبول کردی و به حساب گذاشتی، من از خجالت آب شدم و به خاطر این ترک اولی خواستم دستش را ببوسم، نگذاشت.
آخرین خاطره‌ام از زنده‌یاد نصرالله انتظام به سال 1979 ـ اولین سال انقلاب باز می‌گردد. در بهار آن سال مرحوم انتظام به پاریس آمد. به اتفاق همسرم که پدرش مرحوم نظام‌السلطان خواجه‌نوری دوست نزدیک عبدالله و نصرالله انتظام و در واقع مانند سه برادر بودند و دوست و همکارم مرحوم محمود صالحی به دیدارش رفتیم. در یکی از هتل‌های درجه یک پاریس اقامت داشت و از گرانی آن می‌نالید. صحبت از اقامت دائم در پاریس و یا ژنو به میان آمد، اظهار داشت امکانات مالی او به هیچوجه اجازه توسل به چنین راه‌حلی را نمی‌دهد. دو روز بعد، از پاریس به ژنو رفت. در آن شهر دکتر منوچهر فرتاش که از کارمندان برجسته وزارت امورخارجه و دوست بسیار نزدیک من است و بسیار مورد لطف و عنایت مرحوم انتظام بود در تمام مدت اقامتش که چندان طولانی هم نبود ملازم حضور آن زنده‌یاد بود.
دکتر فرتاش می‌گفت یکی از روزها که در خدمتش بودم با لحنی آمیخته با تلخی اظهار داشت بالاخره رژیم انقلابی به حساب ما هم خواهد رسید. فرتاش می‌گوید قربان این چه فرمایشی است، جمهوری اسلامی برای جنابعالی احترام فراوان دارد و برایتان گذرنامه سیاسی صادر کرده است. انتظام پاسخ می‌دهد وقتی ما بچه بودیم در فصل بهار به ما کاهو و سکنجبین می‌دادند. ما با حمله اول تمام برگهای سبز کاهو را می‌کندیم و به کناری می‌ریختیم تا به مغز کاهو می‌رسیدیم و آن را با حرص و ولع آمیخته با لذت می‌خوردیم و سپس به برگهای سبزی که به کناری ریخته بودیم می‌پرداختیم و تمام برگها را تا آخرین برگ می‌خوردیم. اکنون هم جمهوری اسلامی مشغول خوردن مغز کاهوهای کشور است و همین که از کار آنان فراغت حاصل کرد به سراغ ما نیز خواهد آمد.
زنده‌یاد انتظام درست تشخیص داده بود، چندی پس از بازگشتش از اروپا به سراغش رفتند و به زندانش انداختند و گویا در زندان نسبت به او بی‌احترامی فراوان کردند تا بالاخره از زندان آزاد شد و اندکی بعد از قید زندگی هم آزاد گردید.