چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۲

تأملاتی درباره ائتلاف عجیب چپی‌ها و اسلام گرایان در ایران


آخوندها و چپی‌ها و ملیون با استناد به غیرقانونی بودن انجام رفراندوم برای اصلاحات شاه، توانستند به کل ایده انقلاب سفید حمله کنند و به اعتبار شاه و اهدافش ضرر برسانند بدون اینکه آشکار و علنی مخالف رفرم شناخته شوند و بدون اینکه تن به این خطر بدهند که قشرهای وسیعی را که از این اصلاحات سود می‌بردند، از خود بیگانه کنند. ائتلاف بین این گروه‌هایی  که ظاهرا مخالف همدیگر بودند به مرور زمان محکم تر شد و برای خمینی این فرصت را به وجود آورد که هم در ایران و هم در خارج پر نفوذتر شود.

*****
در یک دوره مسلمان‌های رادیکال و چپ‌ها در ایران “همبستگی عجیبی” به ارمغان آورده بودند. آنها در نفی شاه ائتلافی کردند که روند طبیعی خود را طی نمود.  «نیر بومز» و «شایان آریا» ارتباط‌های تاریخی این پدیده را شناسایی و روشن می‌کنند.
نخست وزیر اسرائیل یک بار در مورد اتحاد چپ‌های رادیکال وجناح‌های رادیکال اسلامی‌در اروپا در CNN گفته بود: “این عجیب ترین پیوندی است که می‌شود تصورش را کرد. مسلمان‌های رادیکال زنها را سنگسار می‌کنند، همجنسگرایان را اعدام می‌کنند، آنها مخالف حقوق بشر هستند و علیه فمینیسم و غیره فعالیت می‌کنند و چپ رادیکال در واقع می‌بایست در مقابل آن بایستد.”
حرف‌های نتانیاهو این گمان را در اذهان متبادر می‌کند که گویا با پدیده جدیدی مواجه هستیم. اگرچه این پدیده نگران کننده است ولی بی تردید جدید نیست. بیش از سی سال پیش ائتلافی عجیب بین چپ‌ها و مسلمانان رادیکال، انقلاب اسلامی‌را به ارمغان آورد و موجب سقوط شاه در سال ۱۹۷۹ شد. ائتلاف چپ‌ها و اسلام گرایان نقش تعیین کننده ای در بنیانگذاری جمهوری اسلامی‌در ایران داشت. اما خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، متحدان  قبلی خود را نیز که همین چپ‌های رادیکال بودند پس از مدت کوتاهی تحت تعقیب قرار داد.  
ریشه‌های این ائتلاف به  دوره بنیانگذاری سلسله سکولار پهلوی بر می‌گردد که گرایش مثبت به غرب داشت. ولی نخست در سال ۱۹۶۳ که دوره اصلاحات در ایران بود اسلام گرایان رادیکال و چپ رادیکال دست به دست هم می‌دهند و یک ائتلاف واقعی به وجود می‌آورند که بعدها به اروپا هم سرایت کرد.
نوسازی و متحدانش
سال ۱۹۶۳ سال “انقلاب سفید” بود که شامل اصلاحات متعددی می‌شد و کشور را دربخش‌های مهمی‌مدرنیزه کرد: اصلاحات ارضی، اصلاح سیستم آموزشی، ارتقاء مقام  زن و اصلاح اقتصادی ،اهداف بلند پروازانه ای بودند که کاملا تحقق نیافتند. درطرح برنامه، اصلاحات زیر در نظر گرفته شده بود:
اصلاحات ارضی که قرار بود سیستم فئودالی را از میان بردارد، ملی کردن جنگل‌ها، خصوصی کردن و فروش شرکت‌های دولتی به بخش خصوصی، سهیم کردن کارگران در سود کارخانجات، سپاه دانش برای مقابله با بی سوادی، سپاه بهداشت برای گسترش دارو و دارمان، و تلاش‌های دیگری برای نوسازی شهرها و روستاها و بهبود زندگی در شهرهای کوچک و دهات.
«انقلاب سفید» به زنان حق انتخاب داد. سن ازدواج زنان به ۱۸ سال رسانده شد و زنان از حقوق بیشتری برای طلاق و حق حضانت فرزندان برخوردار شدند. در یک مقایسه،  در سوییس حق انتخاب برای زنان تازه در سال ۱۹۷۱ داده شد و در کانتون َپنسل حتی تازه در سال ۱۹۹۰ زنان حق رأی یافتند. البته ایده‌های برنامه اصلاحات شاه  بدون اشتباه  و مشکل نبود. ولی سئوال این است که چرا چپ ایران خود را در برابر این اصلاحات و  در اپوزیسیون قرار داد؟ آیا مخالف مدرنیزه شدن بود؟
بعضی از آخوندها در ایران مخالف این اصلاحات بودند برای اینکه این اصلاحات به نظرشان اسلامی‌نبود. آیت الله خمینی رهبر مخالفان رژیم شاه علیه این رفرم‌ها فعالیت می‌کرد و در ۵ ژوئیه ۱۹۶۳ قیامی‌را هم به راه انداخت. در برخوردهایی که اتفاق افتاد دولت مقاومت طلبه‌های حوزه علمیه قم را می‌شکند و چند طلبه کشته می‌شوند.  در پی این وقایع خمینی در سال ۱۹۶۴ به عراق تبعید شد.
شاید درک انگیزه‌های خمینی دشوار باشد چون او در هرصورت اسلام گرا بود. او قاطعانه مخالف هر تلاشی بود که با بنیان‌های فکری اسلام فاصله داشت و البته او مخالف برنامه‌هایی نیز بود که با غرب  همگرایی می‌نمودند. ولی این هم هنوز روشن نمی‌کند که چرا این سه اردوگاه مخالف همدیگر یعنی مذهبیون راست، چپ لیبرال و چپ رادیکال زیر یک چتر قرار گرفتند.
بی شعور! موضوع سراین است که صاحب زمین کیست
اگر به رفرم‌های سال‌های ۱۹۶۳ تا ۱۹۷۸ نگاه کنیم به سختی می‌توان دلیلی برای انگیزه مخالفت چپ‌ها با آن رفرم‌ها یافت.  در واقع می‌بایست درک و تحلیل چپ‌ها  و لیبرال‌ها را در خصوص انقلاب سفید تجزیه و تحلیل کرد. نکته مضحک اینجاست که محرک این ائتلاف عجیب را باید در برنامه اصلاحات ارضی جستجو کرد که قرار بود نظام ارباب و رعیتی را از بین ببرد!
دولت از فئودال‌ها و زمینداران بزرگ، زمین را به قیمت منصفانه ای می‌خرید و بعد آن را به دهقانان می‌فروخت. دهقانانی که قرن‌ها روی آن زمین‌ها کار کرده بودند، زمین را به قیمت ۳۰ در صد ارزان تر از قیمت بازار و با وام‌های دولتی ونرخ بهره پایین با مهلت ۲۵ سال بازپرداخت وام‌ها می‌خریدند. با کمک این رفرم‌ها میلیون‌ها خانواده کشاورز توانستند زمیندار شوند، و صاحب همان زمین‌هایی گردند که قرن‌ها روی آن کار می‌کردند. اصلاحات ارضی آزادی و رفاه نسبی با خود آورد وشاه بین میلیون‌ها دهقان و کشاورز محبوبیت تازه ایی کسب کرد.
مسلمانان رادیکال به دلایل متعددی با اصلاحات ارضی مخالفت می‌کردند. آخوندها در مجموع یکی از بزرگ ترین مالکان زمین در ایران بودند و البته مخالف تقسیم زمین  بین دهقانان بودند. زمین‌هایی که خودشان به طور نامشروع به دست آورده بودند. ملایان از این تصور هم وحشت داشتند که محبوبیت یک دولت و شاه سکولار بین دهقانان فقیر ولی محافظه کار و مذهبی بیشتر شود. در یک کلام،  آنها نمی‌خواستند اصلاحات ارضی یکی از متحدان نزدیک آنها را که همان خانواده‌های فئودال و زمینداران بزرگ بودند تضعیف کند. فئودال‌ها حامیان مالی آخوندها بودند و از قرن‌ها پیش جزو مهم ترین متحدان روحانیت. در واقع فئودال‌ها منبع درآمد و حمایت مالی از طبقات بالایی آخوندها بودند و دستگاه و بنیاد اقتصادی آنها را تشکیل می‌دادند.
به این ترتیب ملایان در یک تنگنا قرار گرفته بودند. از یک سو نمی‌توانستند به طور مستقیم مخالف اصلاحات ارضی باشند بدون آنکه چهره خود را از دست بدهند و بدون آنکه توده‌های مردم آنها را متهم کنند که فقط به دنبال منافع اقتصادی خود و به دنبال منافع حامیان متمول و فئودال خود هستند. از سوی دیگر هم نمی‌توانستند خطر کنند و بنیادهای اقتصادی و سیاسی خود را از دست بدهند. به این دلیل به طور منطقی، دستگاه روحانیت به دنبال دلایلی بود که منطق ضد رفرم خود را توجیه کند. آنها برای مخالفت شان با اصلاحات شاه درقوانین شرع اسلام دنبال دلیل می‌گشتند و در پی اثبات خسارات اقتصادی بودند که به سود کشاورزی آنها وارد می‌آمد. 
«جبهه ملی» که از گرایش‌های چپ لیبرال یا سوسیال دموکرات تشکیل می‌شد نیز به نحو مشابهی مخالف اصلاحات بود. این جبهه توسط نخست وزیر وقت ایران دکتر مصدق تشکیل شده بود و مخالف حکومت آن زمان و مخالف کنترل غرب بر منابع طبیعی ایران بود. در سال ۱۹۵۳ دکتر مصدق قانون ملی شدن نفت را ارائه  و تصویب کرد که منجر به ضایع شدن تقریبا کل درآمدهای نفتی انگلستان و آمریکا شد و این امر در یک اقدام متقابل، کودتای نظامی‌را در پی داشت که با فعالیت‌های CIA  و M16 امکان پذیر شد.
اعضای «جبهه ملی» از رخدادهای ۱۹۵۳ ناراحت بودند، چون دولت وقت قهرمان آنان را از قدرت ساقط کرده بود و آنها دیگرحاضر نبودند شاه را ببخشند. آنها نیز مانند آخوندها روابط تنگاتگی با فئودالهای حاکم داشتند. مصدق خودش از یک خانواده اشرافی از سلسله قاجار می‌ـآمد و عمویش شاهزاده فرمانفرما، یکی از با نفوذترین زمینداران بزرگ زمان خود بود.
چندی بعد «جبهه ملی» نیز  با همان تناقض‌هایی روبرو شد که ملایان مواجه بودند. به چه صورت می‌بایست با انقلاب سفید مخالفت کنند بدون اینکه چهره خود را از دست بدهند و بدون آنکه دیگران آنها را مزور بنامند. عین همین مساله را چپ‌های رادیکال نیز داشتند. در این اردوگاه گروه‌های مختلف کمونیستی قرار گرفته بودند که «حزب توده» قدیمی‌ترین آنها بود. این حزب موضع تزلزل ناپذیری در طرفداری از اتحاد شوروی داشت. این حزب نیز به عنوان کمونیست نمی‌توانست از سیستم دفاع کنند ولی در یک تناقض انکارناپذیر با براندازی سیستم فئودالی توسط شاه نیز مخالفت می‌کردند! آنها فکر می‌کردند شاه با این اصلاحات می‌تواند محبوبیت بیشتری بین دهقانان پیدا کند. دهقانانی که می‌توانستند بزرگ ترین پایه اجتماعی او بشوند.
رفرم‌های انقلاب سفید به حقوق کارگران هم مربوط می‌شد. حقوق کارگران نیز یکی دیگر از دستورکارهای چپی‌ها بود. یک برنامه انقلاب سفید این بود که کارگران  را در سود کارخانجات شریک کند. موفقیت چنین برنامه‌هایی می‌توانست جایگاه چپی‌ها را بین دهقانان و کارگران به شدت تضعیف کند.
جواب چپ رادیکال ایران بین حمایت بخشی از انقلاب سفید و داغ ننگ زدن به کل آن می‌چرخید. برای آنها برنامه انقلاب سفید تحقق پذیر نبود. پس آن را برنامه شبه رفرمیستی آمریکایی می‌نامیدند که توده‌ها را می‌خواست گمراه کند و به کشور زیان برساند. چپی‌ها بعلاوه به سیاست‌های سختگیرانه داخلی و امنیتی شاه نیز انتقاد می‌کردند. خمینی که از لحاظ سیاسی عاقلانه فکر می‌کرد و یکی از ستاره‌های در حال صعود آخوندها بود و شخصی بود که پویش‌های اجتماعی را در نظر داشت به چپی‌ها پیشنهادهایی برای به در آمدن از این تنگناها عرضه می‌کرد. او  به مذهبیون حاکم یعنی دستگاه مذهبی رسمی، و هم چنین به صورت غیر مستقیم به دیگران پیشنهاد می‌کرد که به نفع شان خواهد بود اگر آنها با انقلاب سفید مخالفت کنند چون حرفی ار آن در قانون اساسی زده نشده بود.
شاه انقلاب سفید را با رفراندم در سال ۱۹۶۳ تصویب نمود. نتایج آن جدال بر انگیز بودند. ولی خمینی یک مقوله دیگر را نیز مطرح کرد که شکست ناپذیر بود: چون قانون اساسی سال ۱۹۰۶ رفراندومی‌را در نظر نگرفته بود  که بتواند قوانین کشور را تغییر بدهد پس خمینی کل برنامه  انقلاب سفید را غیر قانونی نامید.
خمینی در این مورد حق داشت که در قانون اساسی ۱۹۰۶ رفراندوم در نظر گرفته نشده بود. ولی این موضوع حقوقی چندان ربطی به مسئله واقعی نداشت.  نظریه خمینی  در واقع یک راه طلایی ارائه می‌کرد که به چه نحوی بتوان با رفرم‌های شاه مخالفت کرد بدون آنکه مجبور بود خود را مخالف ایده رفرم نشان داد! چرا که این رفرم‌ها از سوی بخش بزرگی از مردم ایران حمایت می‌شد.
«جبهه ملی» و چپ‌ها از پیشنهاد خمینی خوششان آمد. به این ترتیب آنها گام به گام به یک توافق نانوشته نزدیک می‌شدند و جذب گفتمان خمینی می‌گشتند: از این به بعد بود که انقلاب سفید را غیرقانونی نامیدند و آن را رفرمی‌نیمه کاره قلمداد کردند که توسط دولت کندی به ایران القا و تحمیل شده است. آخوندها و چپی‌ها و ملیون با این برداشت می‌توانستند به کل ایده انقلاب سفید حمله کنند و به اعتبار شاه و اهدافش ضرر برسانند بدون اینکه آشکار و علنی مخالف رفرم شناخته شوند و بدون اینکه تن به این خطر بدهند که قشرهای وسیعی را که از این اصلاحات سود می‌بردند، از خود بیگانه کنند. ائتلاف بین این گروه‌هایی  که ظاهرا مخالف همدیگر بودند به مرور زمان محکم تر شد و برای خمینی این فرصت را به وجود آورد که هم در ایران و هم در خارج پر نفوذتر شود.
 یک ائتلاف به دنیا می‌آید
از مدت‌ها پیش در اروپا  و آمریکا علاقه بزرگی نسبت به رژیم‌های انقلابی به وجود آمده بود. از همین رو فیلسوفانی مانند «ژان پل سارتر»، «سیمون دوبووار» و «میشل فوکو» و افراد دیگری نیز که شهرت زیادی هم نداشتند تبدیل به رهبران یک کمیته فعال و غیر رسمی‌برای حمایت خمینی در اروپا می‌شوند.
سوسیالیست‌های فرانسه زیر رهبری «فرانسوا میتران» “حمایت قاطعانه” خود را با این جنبش اعلام کردند. حزب سوسیالیست فرانسه گردهمایی‌های عمومی‌بر گذار می‌کرد و رؤسای  آن به حمایت از انقلاب اسلامی‌۱۴ فوریه ۱۹۷۹ پرداختند و حتا  آن را “یک جنبش خلقی با دامنه خارق العاده در تاریخ معاصر” نامیدند. «سارتر» و «فوکو» و خیلی از روشنفکران چپگرای دیگر اروپا نفرت بی رحمانه ایی نسبت به جامعه و فرهنگ بورژوایی داشتند که ناشی از گرایش غریزی آنها به گروه‌های حاشیه ای جوامع شان بود.
این امر در واقع هسته اصلی روابط آنها را با مسلمانان رادیکال تشکیل داد. وگرنه چگونه می‌شود که یک همجنسگرا که مدافع سرسخت سلوک و رفتار «سادومازوخیستی» است اعتراف کند که از حامیان شور و شوق زده انقلاب محافظه کارانه اسلامی‌در ایران است؟!
ولی این تنها فرانسه نبود. یک تاریخ نویس دانمارکی که قبلا «تروتسکیست» بود به نام «توربن‌هانسن» – شاهد عینی دیگری از انقلاب اسلامی‌در ایران – در مقاله‌هایش در مجله «نبرد طبقاتی»  The Class Struggle با شور و اشتیاق درباره “فلسفه ایرانی اسلامی‌شورش” خمینی می‌نویسد. «هانسن» که بعدها نظرش را عوض کرد،  آن قدر به راه خمینی اعتقاد داشت که به «گرت پترسون» رهبر حزب کارگری سوسیالیستی دانمارک پیوست و  در یک راهپیمایی در برابر سفارت آمریکا در آن کشور، به زبان فارسی فریاد “مرگ بر آمریکا” نیز سر داد!
در آمریکا هم اشخاصی مانند پرفسور «ریچارد فولک»، «آندرو یانگ» و سناتور «ادوارد کندی» و سیاستمداران لیبرال و با نفوذ دیگر با صدای بلند به حمایت از خمینی و هواداری از انقلاب اسلامی‌در ایران پرداختند.
 یک ارتباط واقعا عجیب
مسلمانان رادیکال از شاه نفرت داشتند زیرا به نظر آنها سیاست سکولار و غیرمذهبی و دید غربی او دستگاه و حاکمیت سنتی مذهب و ارزش‌های ۱۴۰۰ ساله آنها را زیر و رو کرده بود. چپی‌های رادیکال از او نفرت داشتند زیرا وی نماد  جامعه بورژوایی و با چشم اندازهای غربی  متحد آمریکا به شمار می‌رفت. چپ‌های رادیکال و اسلام گرایان هر دو به طور یک سان می‌خواستند به نفوذ غرب در ایران پایان بخشند و شاه بزرگ ترین مانع در راه تحقق برنامه  بزرگ آنها بود. و چون برای هر دو گروه، نابودی جامعه بورژوایی و پایان نفوذ غرب بالاترین ارجحیت را داشت، پس ائتلاف آنها نیز یک روند طبیعی بود.

(نیر بومز و شایان آریا)