سه‌شنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۲

«روشن‌فکران» تیره‌اندیش طرفدار ناقضان حقوق بشر-۲


روشن‌فکر یا خالی‌بند عرصه عمومی؟

بخش عمده‌ای از ما اهالی رسانه، بنا به منفعت یا برای اثبات دیدگاه خود، به طور گزینشی مسائل را نگاه می‌کنیم. همه ما کمابیش دچار این بلیه هستیم، اما باید بپذیریم که اگر خود را «روشن‌فکر عرصه عمومی» معرفی می‌کنیم، مسوولیت‌مان بالاتر از آنی است که همه چیز را سرهم بندی کنیم و سر خلق را شیره بمالیم. روشن‌فکری در مملکت ما شده عین جای مهر نماز روی پیشانی. طرف آنقدر می‌خواهد خود را مومن نشان دهد که حاضر است مهر را داغ کند تا بافت پوستی پیشانی‌اش تغییر یابد. مدعی روشن‌فکری هم چنین موجودی است، منتهی شیک‌تر!
 روشن‌فکر عرصه عمومی، عنوانی است شترمرغی*. طرف می‌خواهد حرف خود را بر اساس مصلحتی سیاسی بزند، مسوولیت هم نپذیرد، می‌گوید من «روشن‌فکر عرصه عمومی» هستم. خب با این حساب، گربه مرتضی علی یکی از قدیمی‌ترین روشن‌فکران عرصه عمومی بوده است!
چرا معنی روشن‌فکری را به گند می‌کشیم؟ در همان ایران، همیشه بحث بر سر این بود که باید «روشن‌فکرانه» عمل کنیم. یعنی چه؟ یعنی مثلا حرف‌مان را جوری بزنیم که گروه ویژه‌ای به به و چه چه کنند؟ یا باید طرحی نو در اندازیم؟ باید فکر جدیدی عرضه کنیم و جوری مسائل را بشکافیم که از کلیشه‌ها دورمان کند.
حالا خود روشن‌فکری‌اش یک جا، «روشن‌فکری دینی» از نوع «عرصه عمومی» را چگونه می‌خواهیم جمع کنیم؟ من نمی‌توانم زیر بار عنوان «روشن‌فکری دینی» بروم. آب و روغن هر دو مایع هستند، اما قابل جمع نیستند! طرف به خاطر نگاه دگماتیک دینی‌اش نمی‌تواند مسائل روان‌شناسی سکس را درک کند و فتوایی مطلق‌نگرانه می‌دهد، بعد هم خودش را «روشن‌فکر دینی» می‌خواند.
در محدوده زمانی انتخابات، بیانات گهربار «روشن‌فکران عرصه عمومی» این لطف و حسن را داشت که اگر مطالب طنزنویسان دیگر تو را نمی‌خنداند، نوشته‌های ایشان می‌توانست لبخندی به لبت بنشاند!
برای من سوال بزرگی است وقتی یک مدعی روشن‌فکری که باید حقیقت‌طلب باشد، اگر خود را اخلاق‌گرا هم بداند، چگونه می‌تواند از نامزدی یک جنایت‌کار حمایت کند، حالا با هر توجیهی. دوستی آمریکایی دارم که سال‌ها پیش وقتی برایش مسائل سیاسی ایران را تعریف می‌کردم، بعضی از جماعت ایرانی منور‌الفکر را با سیاه‌پوستی مقایسه می‌کرد که می‌خواسته به عضویت  گروه کوکلوس‌کلان در آید. مثل این می‌ماند که جامعه یهود قربانی داده از آلمان‌های نازی، از یک کاندیدای عضو گشتاپو که بسیاری را به آشویتز فرستاده و شاهد مرگ خیلی‌ها بوده حمایت کنند.
این تضادهای «مصلحت»گرایانه را درک نمی‌کنم! دوستی می‌گوید سیاست عرصه میان صفر تا صد است، نه نگاه محدود به صفر و صد. قبول! اما مگر ما سیاست‌مداریم؟ کار ما بالا بردن استانداردها و معیارها است یا پایین آوردن سطح همه چیز در حد سیاسیون جنایت‌پیشه‌ای که از کارهای خود خرسند هستند و از جامعه طلب‌کار!
مگر «روشن‌فکر» که مدعی جستجوگری حقیقت است آنقدر سقوط کرده که می‌آید و سکوت در باره جنایت‌ها و نقض حقوق بشر توسط یک مجموعه را توجیه می‌کند برای اینکه در یک بازی سیاسی نقشی داشته باشد؟
پس اگر کسی دنبال حقیقت نیست و بر اساس منافع سیاسی و گروهی حاضر است بخشی از حقیقت را به نفع خود نشان دهد و الباقی را دفن، نمی‌تواند خود را «روشن‌فکر» بخواند.
کسی که حاضر نیست به خاطر منافع سیاسی خود، از حقوق مظلوم دفاع کند، کسی که علیه ظالم شهادت ندهد، «روشن‌فکر» نیست. فرض کنید شما  به خاطر فعایت‌های افشاگرانه‌تان، یکی از بازداشت‌شدگان زندانی مخوف در سیبری بوده‌اید و بعد از آزادی به غرب آمده‌اید و از آزادی غرب بهره می‌گیرید ولی به خاطر مغز ایدئولوژیک‌تان، دائم به میزبان خود بد و بیراه هم می‌گویید. یکی از قربانیان دیگر رژیم کمونیستی، که بر خلاف شما، رویه‌ای قضایی علیه ظالم را در پیش گرفته، از شما می‌خواهد تنها واقعیت را در دادگاه علیه کسی که ظلم کرده بگویید. نه کم، نه بیش. حالا شما می‌بینید که اگر چنین کنید، تعدادی از رفقای‌تان را از دست خواهید داد و این مساله برای‌تان صرف نمی‌کند...سوال این است؛ برای شما حق  و حقیقت مهم است یا نه؟ اگر نیست، و دفاع از کسی که مورد ظلمی واقع شده با منافع‌تان جور در نمی‌آید، خب، نگویید که طالب حقیقتید و «روشن‌فکر». به همین سادگی.
کسی که روش‌اش Cherry picking است، و حق را به معنای عام طلب نمی‌کند و جزئی از آن‌را برای منفعتش می‌طلبد، به گمان من روشن‌فکر نیست.
هر وقت بحث‌های روشن‌فکرانه در می‌گیرد، خیال خودم را راحت می‌کنم و می‌گویم هیچ نسبتی با روشن‌فکری ندارم و جای مهر روشن‌فکری هم روی پیشانی‌ام نیست.
---------------------
*به شترمرغ گفتند پرواز کن، گفت من شترم، به او گفتند بار ببر، گفت من مرغم.