
مهدی کسائیان، تهیه کننده سابق سیما، شنیدههایی را بازگو میکند که برای اهالی رسانه نیز تازگی دارد.
دیروز در تورنتو، با مهدی کسائیان به دفتر سازمان خبرنگاران کانادایی مدافع آزادی بیان رفته بودم. دهمین سالگرد قتل زهرا کاظمی، خبرنگار ایرانی کانادایی بود.
مهدی آنجا برای دو نفر از اعضای کانادایی سازمان روایتی از آخرین سفر زهرا کاظمی را گفت که برای من وآنها تازگی داشت. از او پرسیدم هیچگاه آنرا ثبت کرده، گفت نه. از او خواهش کردم که آنرا برایم بنویسد تا وقتی به واشینگتن بر میگردم، در خودنویس منتشرش کنم.
مهدی کسائیان از دکتر سعید بحرینی نام میبرد. کسی که میگوید بعد از مرگ زهرا کاظمی، راهی همانجایی میشود که زهرا شده بود.
روایت یک داستاننویس قدیمی صدا و سیما را با هم میخوانیم:

از اینکه صدای شما را شنیدم خیلی خوشحال شدم. تلفن شما را به هزار زحمت پیدا کردم. البته پشت تلفن نمیشد همه حرفها را زد. این چند ماه بعد از خرداد و اتفاقات بعد از انتخابات، فضا روز به روز امنیتیتر شده. بعضی از دوستان خبر موثق دادهاند که تلفنهای تهران بشدت کنترل میشود. همین بود که آدرس ایمیل شما را خواستم تا حرفهای اصلی را اینجا بزنم.
ببینید آقای مهندس، علت تلفن من به شما، توضیح ماجرای قتل زهرا کاظمی و حواشی مربوط به آن نبود. من الان پیگیر این هستم که بفهمم دکتر سعید بحرینی را زنش کشته یا اینکه نه، طبق حدس من، سعید توسط حکومت کشته شده است. قدر مسلم زن سعید چه بصورت مطلع یا عامل یا هرچیز، در جریان قتل سعید بوده. همین چند دقیقه پیش که تلفنی حرف زدیم، وقتی گفتید زن سعید هم مدتی بعد از او به همان کیفیت مرگ سعید از دنیا رفته، دیگر تردیدی برایم باقی نماند که زن سعید همه چیز را مو به مو میدانسته. که او هم میبایستی به دلیل این دانستهها حذف میشده که شده.
اگر حدس من درست باشد، سعید احتمالاً قربانی یک ماجرای امنیتی شده. احتمالاً جائی بوده و چیزی را دیده که نباید میدیده. و یا همانطور که احتمال میدهم، جریان مرگ سعید بایستی با قتل زهرا کاظمی یک ربطی داشته باشد. به هرحال شما بهتر میدانید که دکتر سعید بحرینی، جراح فوق تخصص مغز و اعصاب بود. مرگ سعید درست همزمان و با فاصله بسیار کمی از مرگ زهرا کاظمی اتفاق افتاده. این احتمال که سعید پزشک معتمد وزارت اطلاعات یا دادستانی بوده و بر بالین زهرا کاظمی حاضر شده، یک لحظه ذهنم را راحت نمیگذارد. اینکه شاید این سعید بوده که خبر قتل زهرا کاظمی را به سفارت کانادا در تهران اطلاع داده و همین باعث قتل او شده باشد. اینها همه فرضیه است. هیچ مدرکی در دست ندارم. فقط اتفاقات را که کنار هم میگذارم، مثل قطعات پازل با هم جور میشوند. برای همین بود که با شما تماس گرفتم. که زحمت بکشید و کمی پیرامون موضوع مرگ سعید برایم تحقیق کنید.
پشت تلفن گفتید میخواهید از زهرا کاظمی بیشتر بدانید. میدانم که داخل ایران، دسترسی به اطلاعات بسیار محدود است. نخواستم زیاد مسئله را باز کنم. تلفنی صلاح نبود. اینجا برایتان از زهرا کاظمی بیشتر میگویم. منتها قول بدهید که شما هم آنچه در مورد مرگ مشکوک سعید میتواند به من کمک کند را برایم بنویسید. چیزی که من را بیشتر از همه چیز عصبی کرده این است که بعد از تلفن زن سعید به نیروی انتظامی، آنها بالای سر جنازه میروند و زن سعید میگوید: «دکتر معتاد تزریقی بود و اوًردوز کرد!». پلیس هم همانجا حرف او را میپذیرد و پرونده را مختومه میکند. آقای مهندس شما باورت میشود؟ معلمی که نزدیک به هزارتا بچه را در آن محله پر خلاف و خطر از بدبختی و انحراف و اعتیاد و دزدی و هزار گرفتاری نجات داد، پزشک فوق تخصص مغز و اعصاب "تزریقی" شده باشد! بعد هم روی جنازهاش آزمایش نکنند و یک راست ببرند دفن کنند. بعد هم اجازه گرفتن مجلس ختم برای یک همچین آدم معتبری داده نشود. بعد هم همان زنی که مدعی تزریقی بودن شوهرش شده، بعد از مدتی به همان طرز مشکوک و بطور ناگهانی بمیرد! شما اینها را کنار هم بگذار، ببین به نتیجه قانع کنندهای میرسی؟
و اما آنچه میتوانم در این مجال اندک در مورد زهرا کاظمی برایت بنویسم:
روز ۲ تیر۱۳۸۲، خانواده برخی از زندانیان دستگیر شده در جریان ناآرامیها و اعتراضات دانشجویی در خرداد ماه همان سال، تجمع اعتراض آمیزی را در مقابل زندان اوین برپا میکنند. زهرا کاظمی، عکاس و خبرنگار ایرانی - کانادایی هم برای تهیه گزارش و تصویر در این تجمع حاضر میشود و اقدام به عکسبرداری از تجمع در اطراف زندان اوین میکند. زهرا کاظمی در ساعت ۱۷:۴۰ دقیقه همان روز از سوی دادستانی بازداشت میشود.
روز ۲۰ تیر ۱۳۸۲ یعنی ۱۸ روز پس از بازداشت زهرا کاظمی، مرگ او در بیمارستان بقیهالله تهران (بیمارستان ویژه وزارت اطلاعات و سپاه) بر اثر آنچه دادستانی جمهوری اسلامی آن را «برخورد جسم سخت به سر یا برخورد سر به جسم سخت» اعلام کرده، به ثبت میرسد. مرگ زهرا کاظمی با تأیید مقامات دادستانی در ۲۵ تیر اعلام میشود. نکته مهم اینجاست که در گزارش پزشکی قانونی، تاریخ اصابت ضربه به سر، ۵ تیر یا حداکثر ۲۴ ساعت زودتر اعلام شده. یعنی درست همان تاریخی که جنازه دکتر سعید بحرینی در منزل شخصی خودش در میدان کتابی تهران پیدا میشود. این تاریخ در گزارش هیات رسیدگی به قتل زهرا کاظمی هم آمده. همان موقع، محمد خاتمی هیاتی را مامور رسیدگی به قتل زهرا کاظمی میکند. در گزارش هیأت ویژه رئیس جمهور آمده:
«زهرا کاظمی در تاریخ ۲ تیر ۱۳۸۲ با یک عدد دوربین عکاسی در حال عکسبرداری از تجمع خانوادههای زندانیان ناآرامیهای خردادماه، در مقابل زندان اوین و منطقه با علامت عکسبرداری ممنوع بوده که به داخل نگهبانی زندان هدایت و با حضور دو نفر از قضات از وی توضیح خواسته میشود. مطابق این گزارش نامبردگان از خانم زهرا کاظمی میخواهند معرفی نامه وزارت ارشاد، دوربین و فیلمهای خود را برای بازبینی تحویل دهد و زندان را ترک کند و روز بعد برای دریافت لوازم خویش مراجعه کند. اما وی از این امر سرباز میزند و اظهار میدارد که میخواهد با مسئولیت خود، در کنار لوازم خویش در زندان باقی بماند. سپس خانم کاظمی فیلم داخل دوربین را خارج میکند و آن را در برابر نور، سیاه مینماید و فیلم دیگر خود را نیز به همین نحو سیاه میکند...زهرا کاظمی ۲۱ ساعت اول در اختیار دادسرا و زندان، ۲۶ ساعت در اختیار ناجا، ۴ ساعت در اختیار دادسرا و ۲۶ ساعت در اختیار وزارت اطلاعات قرار داشته است و ضرب دیدگی جمجمه (۵ تیر ۱۳۸۲ یا حداکثر ۲۴ ساعت قبل از آن) نیز در زمانی صورت گرفت که زهرا کاظمی در اختیار وزارت اطلاعات قرار داشته است.»
آقای مهندس، ماجرای زهرا کاظمی را به تفصیل بیان میکنم، چون همانطور که گفتم، امید دارم تا شما هم زحمت بکشید و تحقیق جامعی در مورد مرگ همزمان دکتر سعید بحرینی برای من انجام بدهید.
زهرا کاظمی یک خبرنگار ایرانی - کانادائی بود که سالها در فرانسه و بعد کانادا اقامت داشت. او تابعیت کانادا را گرفته بود. بارها به تهران آمده بود و گزارش ضد حکومتی تهیه کرده بود. حکومت پیگیر او و فعالیتهایش بود. آدم شناخته شدهای بود. سال ۸۲ به تهران میآید و ابتدا همراه خبرنگاران ایرانی، با مجوز وزارت ارشاد و برای تهیه خبر، با کاروان همراه محمد باقر حکیم به عراق سفر میکند. باقر حکیم که در دوران حکومت صدام در ایران اقامت داشت، یک ماه بعد از سرنگونی صدام داشت برمیگشت عراق و گروهی خبرنگار ایرانی و خارجی هم برای پوشش خبری، او را همراهی میکردند. یکی از آنها زهرا کاظمی بود.
طی آن سفر عراق، میان برخی از ماموران وزارت اطلاعات که همراه کاروان حکیم بودند و زهرا کاظمی درگیریهایی رخ میدهد. این درگیریها از داخل ایران شروع میشود، جایی که زهرا کاظمی و یک دختر خانم همکارش به کاروان حکیم میپیوندند. اینها را کسی برای من تعریف کرده که خودش در همان کاروان و در همان اتوبوس زهرا کاظمی بوده. از قرار معلوم، وقتی زهرا کاظمی و دختر خانم همراهش در در داخل ایران سوار اتوبوس میشوند، یک مامور به دختری که همراه کاظمی بوده تشر میزند که اول حجابش را درست کند و روسریاش را پایینتر بکشد، تا او اجازه حرکت اتوبوس را بدهد. دختر به حرف او توجهی نمیکند. مامور هم پایش را در یک کفش میکند که یا باید این دونفر (زهرا کاظمی و آن دختر) همین الان پیاده بشوند، یا او به اتوبوس اجازه حرکت نمیدهد. زهرا کاظمی هم به دفاع از همکارش در میآید. کار بالا میگیرد. توی گرما، اتوبوس متوقف مانده و همه آن دختر همراه زهرا کاظمی داد میزنند که یا پیاده شو یا حجابت را درست کن. بالاخره او کوتاه میآید و اتوبوس راه میافتد و از مرز رد میشود. به بصره که میرسند، همین شخصی که گفتم اینها را برای من تعریف کرده، شخصاً با زهرا کاظمی درگیری لفظی پیدا میکند. شدت درگیری به حدی بوده که این شخص به همراه رفقای همراهش، مجبور میشوند محل اقامت خود را به هتل دیگری منتقل کنند؛ مبادا به تصور آنها، زهرا کاظمی برایشان دردسر درست کند.
چند سال پیش بود که برای این شخص ایمیل زدم و از او خواستم جزئیات ماجرا را برایم بنویسد. قبول نکرد. چندبار که پیگیری کردم، خیلی سربسته و بطور خلاصه این یادداشت را برایم نوشت. آن را اینجا عیناً کپی میکنم که بخوانی:
«با سلام خدمت آقا مهدی عزیز
بنده اهل چهار صفحه کش دادن یک مطلب ساده نیستم. قصه را خلاصه کنم اینکه در [بهار] سال ۱۳۸۲ که حدود یک ماه از سقوط صدام گذشته بود همراه جمعی از دوستان از طریق مرز خرمشهر همراه کاروان شهید سید محمد باقر حکیم که پس از ۳۰ سال پا به خاک عراق میگذاشت وارد شهر بصره شدیم. ساعتی از ظهر گذشته همراه عدهای از اعضای مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق که شهید حکیم را همراهی میکردند وارد ساختمانی که در اختیار مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق بود، شدیم. عدهای از خبرنگاران خارجی که از خرمشهر همراه ما بودند نیز وارد ساختمان شدند. برخی از آنها که سخت مشغول گفتگو با یکدیگر بودند راه ورود به ساختمان از حیاط را گرفته بودند در همین حین من به آنها اعتراض کردم که هوا گرم است و برای صحبت کردن با همدیگر جای دیگری غیر از مدخل ورودی ساختمان را انتخاب کنید چون هوا گرمه و راه ورود جماعت به ساختمان را بستهاید. از میان آنها خانمی که فارسی صحبت میکرد و پیدا بود از خبرنگاران ایرانی است که برای سرویسهای خارجی کار میکند از حرف بنده ناراحت شد و با حالتی عصبی به من گفت: "اینجا ایران نیست که سر ما داد میزنید!" و متعاقب آن نگاه تند خود را بدرقه راه من که در حال ورود به ساختمان بودم کرد. همان روز بعد از خروج از آن ساختمان که برای پیدا کردن اتاق در یکی از هتلهای بصره رفته بودیم دوباره با آن خانم روبرو شدم که گویا او نیز بهمراه دوستانش برای اقامت در آن هتل، آنجا بودند. نگاههای تند آن خانم همچنان متوجه من بود که به دوستان گفتم بیایید به یک هتل دیگر برویم چون راستش احتمال میدادم که علیا مخدره از طریق دوستان منافقش که در آن روزهای بهم ریختگی اوضاع عراق در همه جا ولو بودند قصد انتقام از ما را که نمایندگان جمهوری اسلامی میدانست که در عراق هم پس از اشغال آمریکاییها سر او داد کشیده بودیم داشته باشد.
ماهها بعد از بازگشت از عراق که خبر مرگ زهرا کاظمی در ایران به یک جنجال بینالمللی تبدیل شده بود، وقتی عکس او را در جایی دیدم فهمیدم همان علیا مخدره بوده که احیاناً اینبار نیز تحمل اعتراض امثال من را نداشته است.
خدابیامرز اعصاب مصاب هیچ نداشت ...
(امضاء محفوظ)
زمستان ۸۸»
البته ناگفته نماند (برای خودش هم نوشتم)، آنچه در این یادداشت برای من نوشته، از آنچه سال ۸۲ و در تهران برایم تعریف کرد خیلی موجزتر است. آن موقع جزئیات سفر را از لحظه پیوستن زهرا کاظمی به کاروان برایم گفته بود و خصوصاً ریز موارد درگیریها را.
به هر شکل زهرا کاظمی روز ۲۷ خرداد ۸۲ از عراق به ایران برمیگردد و روز ۲ تیر میرود جلوی اوین و همانجا او را دستگیر میکنند. من شک ندارم که پیگیرش بودند. نمیدانم، شاید توی عراق اتفاقی افتاده که آن کسی که قصهاش را برای من تعریف کرد، به من نگفته باشد. آنچه مسلم است اینکه دستگیری زهرا کاظمی همینطور ناغافل و بدون پیشینه نبوده. احتمال اینکه از همان عراق گزارش او را داده باشند و در تهران دنبال او بودهاند تا در فرصت مناسب دستگیرش کنند وجود دارد. فاصله برگشتن زهرا کاظمی به تهران و دستگیری او فقط پنج روز است.
به هر حال دستگیرش که میکنند، طی ۷۲ ساعت او را دست به دست بین نهادهای انتظامی، دادگستری و امنیتی میگردانند و این وسط همه کار با او میشود، از شکنجه تا تجاوز جنسی. این را پزشکی قانونی ایران گفته، حرف من نیست. یک جائی هم یک ضربهای به سر او میزنند که باعث شکستگی جمجمه و در نهایت مرگ مغزی او میشود. این اتفاق، یعنی ضربه مغزی، روز چهارم یا پنجم تیر روی داده. خیلی حرف هست که ضربه را سعید مرتضوی شخصاً به زهرا کاظمی زده. کمیته بررسی و تحقیق مجلس ششم در مورد قتل زهرا کاظمی، در گزارش خود قاضی مرتضوی را به عنوان متهم ردیف اول این پرونده معرفی کرده و حتی برخی از نمایندگان خواستار برکناری او شدند. خلاصه جنازه او را پانزده روز نگه میدارند و روز بیست تیر، اعلام مرگ میکنند که البته همانطور که گفتم، گواهی پزشکی قانونی مال پنجم تیر است.
سر قضیه زهرا کاظمی، حکومت ایران هنوز گرفتار است. چندین قطعنامه حقوق بشر علیه حکومت در سازمان ملل برده شده که باعث و بانی و پیشنهاد دهندهاش دولت کاناداست. علت اصلی هم تابعیت کانادایی زهرا کاظمی بوده. اینها را میگویم که بدانید، هم زهرا کاظمی مهم بوده، و هم هرکس سر راه این ماجرا قرار میگرفته. یکی از آنها هم شاید همین دکتر سعید بحرینی خودمان بوده باشد. جنازه زهرا کاظمی را بیست روز بعد به مادرش در ایران تحویل میدهند و اجازه انتقال به کانادا داده نمیشود. پسر زهرا در کاناداست و میخواسته مادرش را بیاورد اینجا. ولی آنقدر آثار جرم روی جنازه مشهود بوده که میبرند در یک جای پرت در شیراز که مادر او بوده دفن میکنند و روی جنازه آهک میریزند موقع دفن (به گفته شاهدان عینی)...
آقای مهندس، حالا دکتر سعید بحرینی را این وسط با زهرا کاظمی چهکار؟
این فقط یک فرضیه است، همین. اینکه من مطلقاً باور نمیکنم که سعید به مرگ طبیعی مرده باشد، چه رسد به اعتیاد. بهرحال شما با اینکه تا حدی پیگیری کردهاید، ولی چون دسترسی به همه اطلاعات منتشر شده نداشتهاید، برخی زوایای کار برایتان پوشیده است. این اطلاعات را من در اینترنت و یا زمانی که در ایران بودم با خواندن روزنامهها بدست آوردهام. مثلاً اینکه:
۱- هیچ بازجوئی و تعقیب قضائی علیه زن سعید بحرینی انجام نشد و همان کلام شفاهی او بالای سر جنازه، مبنی بر مرگ بر اثر تزریق ماده مخدره، مبنای کار قرار گرفت که صد در صد مشکوک است. این یعنی با زن سعید توافق شده که سکوت کند در مقابل دانستههائی که داشته و در عوض با او کاری نداشته باشند. که البته به قرار و مدارشان پایبند نماندند.
۲- فردای دفن جنازه سعید، زن او در روزنامههائی مثل کیهان اطلاعیه داد که هیچ مجلس ترحیمی برای سعید برگزار نخواهد شد و مخارج صرف امور خیریه میشود. تصورش را بکنید، آدم معتبری مثل دکتر سعید بحرینی مجلس ترحیم نداشته باشد! این یعنی اجازه برگزاری مراسم نداشتهاند.
۳- مرگ سعید درست همان شب یا فردای روزی بوده که زهرا کاظمی (و یا جنازه او) را به بیمارستان بقیه الله تهران بردهاند. من نمیدانم سعید در بیمارستان بقیه الله کار میکرده یا نه. ولی بعد از این ماجرا، دکتری بنام شهرام اعظم، پزشک سابق و کارمند وزارت دفاع ایران، در سال ۲۰۰۴ میلادی ایران را ترک و از کانادا درخواست پناهندگی میکند. شهرام اعظم کسی است که بدن زهرا کاظمی را معاینه کرده و اعلام کرده که علایم ضرب و شتم شدید، شکنجه و تجاوز جنسی نشان میدهد که او هنگام تحمل حبس به قتل رسیده. خلاصه اینکه دکتر شهرام اعظم میگوید شب آوردن زهرا کاظمی، شیفت او بوده و همانجا دوتا از همکارانی را میبیند که در بقیه الله کار نمیکردند اما از خدمات پزشکی آن استفاده میکردند (نمی دانم مثل ام آر آی - آزمایشگاه یا هرچه...) آن دو همکار، زهرا کاظمی را شناختهاند و به شهرام اعظم گفتهاند کیست. بعداً در گزارشها آمده که: دو پزشک در بیمارستان بقیه الله، کاظمی را دیدهاند و به سفیر کانادا در ایران سریعاً اطلاع دادهاند. آقای مهندس، شاید یکی از آنها سعید بوده باشد. این فقط یک فرضیه است.
۴- اصل و نوع مصدومیت منجر به مرگ زهرا کاظمی، بیش از همزمانی تاریخ مرگ او با سعید، من را به این خیال میاندازد که پیگیر ارتباط احتمالی دو قتل باشم. زهرا کاظمی را بدلیل ضربه مغزی میبرند به بیمارستان. جراحتی که درمان آن، تخصص حرفهای سعید بوده.
۵- زن سعید حلقه گمشده ماجرا بوده. زن سعید هم نحوه مرگ را میدانسته و هم علت آن را. همین که گفتید او هم بعد از مدتی به همان نحو میمیرد، نشان میدهد که او هم چیزهای زیادی میدانسته.
۶- فرضیه آخر من این است: ممکن است سعید حتی پیش از بردن زهرا کاظمی به بیمارستان بقیه الله او را معاینه کرده باشد. حدس میزنم سعید با وزارت اطلاعات یا دادستانی ایران در ارتباط بوده یا مثلاً پزشک معتمدشان بوده. مهمترین دلیل من برای این ادعا این است که سعید بلافاصله بعد از فارغالتحصیلی در رشته پزشکی، بعنوان مدیرکل بهداری شهر خرم آباد منصوب شد. آقای مهندس، خودت میدانی که در آن مملکت کسی به آسانی مدیرکل بهداری استان نمیشود. البته اثبات این فرضیه، هیچ جنبه بدی برای سعید ندارد. صرف ارتباط با یک سیستم نمیتواند جرم باشد. آنهم ارتباطی از نوع تخصصی و علمی و پزشکی.
آقای مهندس، دانستههای من در مورد زهرا کاظمی همینقدر بود. حالا نوبت شماست که از دکتر سعید بحرینی و نحوه مرگش برایم بنویسید و اینکه چطور جنازهاش در آن خانه میدان کتابی پیدا شد و هیچکس پیگیر مرگ او نشد.