
تجمع اعتراضآمیز دانشجویان در کوی دانشگاه، با حمله گسترده نیروهای «نوپو» و لباس شخصیها سرکوب شد و چند روز بعد، دبیر شورایعالی امنیت ملی برای معترضین خط و نشان کشید...خاتمی، کمردرد گرفت و سکوت کرد...
عاقبت غمبار جنبش دانشجویی، زمانی دردناکتر میشود که بخشی، قربانی بازیهای سیاسی تئوریسینهای جریان اصلاحات حکومتی شدند و زمانی که انتظار داشتند خاتمی در حمایت از آنها به کوی دانشگاه بیاید، با کمردرد «سید خندان» روبرو شدند.
۱۴ سال پیش، به دنبال شکایت وزارت اطلاعات تحت امر خاتمی از روزنامه سلام، دادگاه ویژه روحانیت روزنامه موثر چپهای حکومتی را رسما بست، و بازپسگیری شکایت هم کاری از پیش نمیبرد. سلام، «علیه سلام» شده بود.
تجمع نبستا محدود دانشجویان معترض به تعطیلی «سلام» در کوی دانشگاه با حمله انصار حزبالله بیدارتر از نیروهای نزدیک به خاتمی به خاک و خون کشیده شد.
از روز ۱۹ تیر، هزاران هزار دانشجو و فعال سیاسی در کوی دانشگاه حاضر شدند اما درگیریها به نقاطی دورتر از امیرآباد هم کشیده شد، تا جایی که خیابانهایی مثل جمالزاده، محل زد و خورد و واژگون کردن اتوبوسهای شرکت واحد اتوبوسرانی تهران شد...
خیابان انقلاب و جلوی دانشگاه تهران، هنوز دود ناشی از آتشگرفتن موتورسیکلت یکی از خبرنگاران امنیتی جناح راست را به خاطر دارد...
خبرنگاران خارجی برای گزارش آنچه رخ میداد به صحنه آمدند و عکاسان خبری که برای آژانسهای جهانی، وقایع را ثبت میکردند، نماهایی را به چشم جهانیان رساندند که هر یک بدل به نمادی برای جنبش دانشجویی شد.
دانشجویانی که پیه تونل وحشت نیروهای «نوپو» به تنشان خورده بود و آنانی که از پشتبام خوابگاههای کوی به پایین پرتاب شده بودند، نمیدانستند که چیزی به نام احقاق حق، یک افسانه است. نمیدانستند و یا باورشان نمیشد که اگر همه بزرگان، به این نتیجه برسند که «حفظ نظام از اوجب واجبات است»، قربانی شدن گروهی از دانشجویان و تبرئه سرکوبگران عادیترین اقدام دستجمعی حاکمیت خواهد بود.
داشجویان باور نمیکردند که از نظر خاتمی، پشتوانه نامه تهدید آمیز اما محترمانه ۲۳ سردار، بیشتر از ۲۰ میلیون رای شهروندان ایرانی است...
دانشجویان سرکوب شده شاید آن روز باور نمیکردند که دو ماه بعد، سید محمد خاتمی سخنانی بگوید که دردشان فزونی مییافت و هیچگاه تصور نمیکردند که چهارده سال بعد، پیامآور سرکوب در ۲۳ تیر، با حمایت اصلاحطلبان حکومتی به ریاست جمهوری برسد؛ خاتمی در جمع مردم همدان گفته بود: «بعد از حادثهی کوی دانشگاه، شورش پیش آمد. شورش و بلوا در تهران، حادثهی زشت و نفرتآوری بود که ملت عزیز و مقاوم و صبور و منطقی ما را مکدر کرد. آنچه در تهران پیش آمد، لطمه به امنیت ملی بود؛ تلاشی بود برای برهم زدن آرامش مردم شریف و تخریب اموال عمومی و خصوصی و بالاتر از آن، اهانت به نظام و ارزشهای آن و مقام معظم رهبری...آنچه پیش آمد، حادثهی سادهای نبود؛ تلاشی بود برای مرزشکنی و برای ابراز کینهتوزی علیه نظام که نه رابطهای با این ملت شریف داشت و نه نسبتی با دانشگاه و دانشگاهیان. حادثهی شورش، یک حرکت کور، یک بلوا، یک حرکت ضد امنیتی، با شعارهای منحرفکننده بود که به نظر من برای مخدوش کردن شعارهای مطرحشده در دوران جدید ریاستجمهوری به وجود آمد. تحریک احساسات مردم متدین و دلسوز و وطنخواه که تاب تحمل حمله به ارزشها، رهبری، و مقدسات خود را ندارند، فقط از آن جهت صورت گرفت که ملت به خشونت واداشته شود. در واقع این شورش، نه تنها یک اقدام ضد امنیتی بود بلکه اعلام جنگی بود به رییسجمهور و شعارهای او. به یاری خداوند این بلوا خاموش شد.»
برخی میگویند که حافظه تاریخی ایرانیان بسیار کوتاه است. عجیب آن است که بسیاری از ایرانیان، وقایع ۱۴ سال پیش را از یاد بردهاند اما سیر تا پیاز اتفاقات ۱۴ قرن پیش را از حفظ هستند!
وقتی رسیدگی به پرونده قتلهای زنجیرهای به نتیجهای نرسید، میشد حدس زد که دادگاه کوی دانشگاه هم ابتر خواهد ماند. وقتی فرمانده وقت نیروی انتظامی تهران تبرئه شد و لبخندی از سر رضایت بر لبانش نقش بست، وقتی تنها دو نفر سرباز عادی، از جمله اروجعلی ببرزاده به خاطر دزدیدن ماشین ریشتراشی به تحمل زندان محکوم شدند، میشد باور کرد که آیتالله شاهرودی که خرابهای را تحویل گرفته بود، خرابه را به فاضلاب قضایی بدل ساخته...
۱۴ سال گذشت، کسی سراغ ناپدید شدگان کوی را نمیگیرد. ابراهیمنژاد، با عزت رفت و فرشته علیزاده به آسمانها عروج کرد و حامیان اروجعلی، بر جای خود ماندند.
باطبی سالها زندان و شکنجه را تحمل کرد، بهرام نمازی، مرد کهنسال حزب ملت و یار داریوش فروهر که ناراحتی قند داشت، تا ماهها بر زخمهای خود وازلین میمالید تا لباسش خونین نشود...
اکبر محمدی در حبس جان باخت...
میگویند وقایع آن سال برای اندک افرادی بورسیه به همراه داشت و برای تعداد زیادی، بوسههای کابل و کتک و تهدید و اعتراف اجباری...
تعداد بسیاری در بازداشتگاه «توحید»، هنگام تحمل شکنجههای روحی و جسمی، «معاد» را به چشم خود دیدند.
۱۴ سال گذشت. معلوم نیست چه برسر ریشتراش دزدی آمد، اما وقتی حکم عامل جنایت کهریزک آنقدر سبک است که اشک را میخشکاند، میتوان فهمید فرشته عدالت نظام با عاملان جنایت، رابطهای نامشروع داشته، دارد و احتمالا خواهد داشت.