یکشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۹۲

حکایتی از رفتن اساتید و جلوس جماعت انقلاب فرهنگی





دکتر محمدرضا باطنی، زبان‌شناس بزرگ، شرح خروج اجباری‌اش از دانشگاه را در صد و سی وسومین شب بخارا چنین شرح می‌دهد:


پس از انقلاب اسلامی، یک روز اساتید انقلاب فرهنگی در دانشکده حقوق جلوس کردند و از استادان دانشکده‌ها خواستند که بیایند و به فرمایشات آن‌ها گوش دهند، این اساتید جلال الدین فارسی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد و یکی دونفر دیگر بودند. 
در آن جلسه داشت وقت تلف می‌شد و من نمی‌خواستم وقت تلف شود لذا گفتم:«آقایان فرهنگ چیزی است که ما از زیر کرسی یاد می گیریم و تا وقتی که می‌خواهیم بمیریم با ماست و اگر هم بخواهد عوض شود ذره ذره عوض می شود؛ با شیر اندرون شده با جان به در شود، فرض می کنیم در فرهنگ بشود تغییرات ایجاد کرد آیا برای این تغییرات ستادی لازم است؟! فرض می‌کنیم که ستادی لازم باشد آیا شما پنج نفر که این‌جا نشستید بهترین افرادی هستید که می‌تواند این ستاد را درست کنید؟!» به محض این‌که این حرف از دهان من درآمد، مثل کبریتی در انبار باروت شد و اساتیدی که تا گلو بغض داشتند شروع کردند به کف زدن. 
آقای سروش بلندگو را به دست گرفت که : «ما نیامدیم این‌جا که به ما فحش بدهید!» 
از قبل هم عده‌ای از مستخدمان دانشگاه را آورده بودند و آن‌ها گوشه‌ای نشسته بودند که شعار بدهند تا این‌که یکی ازاساتید دانشکده حقوق آمد و کت مرا گرفت و مرا کشید بیرون و به سرسرای دانشکده حقوق برد و گفت: «حالا که حرفت را زدی توصیه می‌کنم ده روزی به دانشگاه نیایی» و ناچار ۱۰ روز به دانشگاه نرفتم. 
بعد از ده روز که به دانشگاه رفتم دیدم همه دارند خنجری نگاهم می‌کنند، بعد هم به خودم گفتند و هم برایم پیغام گذاشتند که «یا تقاضای بازنشستگی می کنی یا از دانشگاه بیرونت می‌کنیم» و من تقاضای بازنشستگی کردم و به خانه آمدم...