۲۲ بهمن ۹۲- سی و پنج سال از زمانی میگذرد که مهشید امیرشاهی، نویسنده، قصه پرداز و داستان نویس توانای ایران، در هیاهوی نشئگی انقلابی که همه، از جمله مطبوعات را فرا گرفته بود، صدای خود را در نامه ای به روزنامه «آیندگان» خطاب به سیاسیون و روشنفکران ایران در ضرورت پشتیبانی از دکتر شاپور بختیار، نخست وزیر وقت، بلند کرد. صدایی که البته هیچ پاسخی نیافت و پژواک آن کمتر از یک هفته بعد در غرش موتور جت فرانسوی که روح الله خمینی را با توافق غرب در تهران فرود آورد، گم شد.
مقاله مهشید امیرشاهی اما از آن تک خالهای نادر تاریخ است که از بخت بد برخی ملتها، معنا و مفهوم آن تازه پس از از سرگذراندن تجاربی دردناک و خونبار درک میشود و البته باز هم نه از سوی همه!
متن کامل مقاله مهشید امیرشاهی را به عنوان حسن ختام «دهه روشنگری» کیهان آنلاین (لندن) که در برابر «دهه فجر» با انتشار مطالب گوناگون برگزار شد، در ادامه میخوانید.
چندی پیش دو نفر از آشنایان، که هر دو از مبارزان جبهه ملی هستند و از شریفان این ملک، به من خبر دادند که نشریه ای از پاریس رسیده است با عنوان «نامه ای سر گشاده خطاب به همه مبارزان» و میخواستند بدانند که من آن را خوانده ام یا نه. هنوز این نامه به من نرسیده بود (دو روز دیرتر رسید) قرار شد جمع شویم و آن را بخوانیم و احیاناً در باره اش صحبتی بکنیم.
در جمع شلوغ نامعقولی این کار انجام شد. من نامه را خواندم، ولی بحثمان مجمل ماند. آنقدر بود که آن آقایان، که با بیشتر مفاد نامه موافق بودند، اعتقاد داشتند که زمان نوشتن آن مطالب هنوز نرسیده است. پرسیدم: چرا؟ گفتند: آخر در این لحظات گفتن اینکه روحانیون صواب نیست که خود را به سیاست آلوده کنند خطاست، این حرفها را دیرتر باید زد. جواب به نظرم غیر منطقی آمد یا لا اقل من این منطق را قبول نداشتم.
حرفهای نامه بر حق بود و من برای زدن حرف حق زمان قائل نبودم. به علاوه تصورم این بود که اگر زمانی برای زدن حرف حق لازم است، چه زمانی مناسبتر از اکنون ولی خوب نظر دوستان جز این بود و من این اختلاف سلیقه را به این حساب گذاشتم که آنها سیاستمدارند و من نیستم؛ آنها با تیزبینی سیاسیشان نکتهها میبینند که من با نگاه ساده لریم نمیبینم.
و حالا -با تأسف یا شعف، نمیدانم کدام- باید اعتراف کنم که امروز، یعنی یکی دو ماهی بعد از این مقدمه، من از سیاستمداری دورتر از آن روز هم افتاده ام – چون امروز نه فقط زمان تحریر آن نشریه را زود نمیبینم بلکه در این حسرتم که چرا نامه ای سرگشاده به همه مبارزان زودتر نشر نیافت و در این آرزوی عبث که کاش از نوع آن نامهها در آن زمان بیشتر نوشته میشد.
آن روز جز آن مقاله چیزی از این مقوله ندیدیم و حالا بر حسرت حیرت هم افزوده شده است: امروز در این حیرتم که چرا بیشتر روشنفکران متعهد و مسؤل سکوت کرده اند. متعهد و مسؤل را با طنز به کار نبردم، چون اتفاقاً آنها که تعهد و مسؤلیتشان طنز آمیز است هیچ کدام ساکت ننشسته اند، همه بحمدالله اخیراً طی مقالات و رسالات به دین مبین اسلام مشرف شده اند و شتاب دارند که خود را در صفوف فشرده دیگر تازه اسلام آوردهها جا کنند. شتاب از این باب که مباد در این دنیا عقب و بی نصیب بمانند.
حیرت من فقط به سکوت روشنفکران ختم نمیشود – مثلاً در این حیرتم که چرا اعضاء وزارت خارجه پی هم اعلامیههای انقلابی صادر میکنند.
این آقایان تا زمان دولت تیمسار ازهاری هم آدمهای سر به راه و پا به راهی بودند و شامپانی و خاویار به مزاجشان سازگار بود. چه شده است؟ دنیای وارونه ای داریم: سیاستمداران قدیم به جای آنکه عمل کنند در محضر آقایان روحانیون کسب فیض میکنند؛ روشنفکران به جای آنکه فیض برسانند سکوت میکنند؛ دیپلماتها به جای آنکه سکوت کنند حرف میزنند.
از بقیه حیرتها و حسرتها چه بگویم؟ از کدامش بگویم؟ از اینکه گمرکچیانی که تا دیروز در پناه دولت وقت برای رد کردن هر بسته و چمدان گوش من و شما را میبریدند و امروز ناگهان میخواهند دزد من و شما را بگیرند؟ یا از کارمندان تلویزیون که در گذشته اوامر دولتهای پیش را نه فقط بی چون و چرا بلکه با خوش رقصی اجرا میکردند و حالا برای دولتی که فرمایش صادر نمیکند لب ورچیده اند و ناز میکنند؟ یا از نمایندگان مجلسی که به این امید از مسند وکالت استعفا میدهند که کرسی وکالت آینده شان را گرم نگهدارند؟
یا از روزنامه نگارانی که دیروز مرعوب بودند و امروز هم متأسفانه مرعوبند؟ و یا از این آخرین حیرت و حسرت غریب و عظیم که یک نفر، حتی یک نفر، در این ملک نیست که صدا و یا قلمش را صریحاً و مستقیماً در دفاع از شاپور بختیار به کار برد؟ همه اینها را نمیشود گفت، زیاده مفصل است و از حوصله (و احتمالاً سیاست فعلی) روزنامهها خارج.
من تا امروز به هیچ روزنامه و نشریه ای مطلبی نداده ام که حال و هوای سیاسی داشته باشد. شاید به این دلیل که تا امروز در مملکتم به سیاستمداری چون شاپور بختیار بر نخورده بودم که بدانم سیاست الزاماً مغایر شرافت، صمیمیت و وطن پرستی نیست.
من تمام این صفات، شرافت، صمیمیت، وطن پرستی را در آقای شاپور بختیار سراغ کرده ام. به علاوه به سرافرازی و آزادگی او مؤمنم. من ایمان دارم که اگر امروز او را از صحنه سیاست مملکتمان برانیم خطایی کرده ایم جبران ناپذیر و نابخشودنی. من معتقدم که این مرد عزیز این مرد عمل دارد فدای هیجان و غلیان عده ای و فرصت طلبیهای عده ای دیگر میشود و اگر فدا شود اسف انگیزترین شهید حوادث اخیر خواهد بود.
من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند میکنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده ام. ولی این بار میترسم نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر آینده این ملک و سرنوشت همه آنها که دوستشان دارم.