
مرداد، ماه عجیبی است. سالگرد جنبش مشروطیت، ماه رفتن مصدق، ماه درگذشت رضا شاه و بالاخره ماه مرگ محمدرضا شاه.
این رویدادها، هر یک به تنهایی میتواند سرنوشت یک ملت را رقم بزند اما در این سال ها، شاید به قدری کافی در رابطه با چهاردهم مرداد و بیست و هشتم مرداد به قدر کفایت سخن گفته شده (شاید هم بیش از کفایت) اما در مورد دو پادشاه پهلوی هنوز حرفهای ناگفتهی بسیاری هست که باید گفت و آنقدر باید تکرار کرد که وجدان جامعه بالاخره جانب انصاف را در رابطه با عملکرد آنان اتخاذ کند.
رضا شاه و محمدرضا شاه، دو پدیدهی استثنایی تاریخ ایران و بل جهان هستند. مردانی که تنها به دلیل خدمت به کشور و جامعه اشان، از سوی همان مردم طرد و به بیرون رانده شدند. مردانی که سالها و دههها از مردم کشورهای اطراف خویش، پیش بودند و جامعه متأسفانه نخواست، نتوانست و یا نگذاشتند که بداند آنها چه کردند و چه گفتند.
در اینجا اتفاقاً قصد ندارم در مورد خدمات آنان حرفی بزنم که آشکار است و تنها یک مورد را ناچار به یادآوری هستم و پس از آن به انتقاد و ایراد اصلی مخالفان این دو مرد میپردازم.
دو هزار و پانصد سال پیش ایرانیان جامعه ای متمدن و در جای خود متحد بودند. روابط اجتماعی، حقوق بشر، حقوق زن در جامعهی ایران آن روز حتی با بسیاری از جوامع متمدن امروز نیز قابل مقایسه نبوده و نیست (مراجعه کنید به مقالات ناصر شاهین پر)، چرا که بر اساس اسناد موجود در ایران آن روز، پیروان ادیان گوناگون، ازحقوق برابری برخوردار بودند که هنوز بسیاری از جوامع حسرت آن را دارند. و یا زنان، از چنان مرتبتی برخوردار بودند که زنان قرن بیست و یکم، برای دستیابی به آن باید سالها تلاش کنند. زن ایرانی در دورهی هخامنشی میتوانست مدیر باشد و در امور اجرایی بر مردان ریاست داشته باشد و به واسطهی مادر بودن از حقوق برتری نسبت به مردان برخوردارگردد.
این تصویر کوچکی از جامعهی آن روز ایران است. اما پس از هجوم اعراب، ایرانیها دیگر همواره پس رفتند. زن، کنیز شد، خانه نشین شد. حقوقش و مرتبت انسانی اش نیم مرد شد و پیروان ادیان تنها به این دلیل که دین حکومت را نپذیرفته بودند، بایستی «جزیه» میپرداختند و این «پس رفتن» همچنان ادامه داشت تا رضا شاه آمد. میگویند رضا شاه را انگلیسها آوردند! این دروغ بزرگی است چرا که انگلیس نظرش به دیگری بود. رضا شاه با درایت توانست از موقعیت برای خدمت به کشورش سود ببرد و وارد میدان شود.
او آمد. آمد و عقربه بازگشت به عقب «تحجر» را متوقف کرد و به جای پس رفتن، آن را به جلو راند، تجدد و تمدن از دست رفته ما احیا شد.
در حالی که، در بسیاری از کشورهای جهان زنان برای این که بتوانند آزاد باشند، و حداقل در انتخاب نوع لباس خود، خود تصمیم بگیرند این رضا شاه بود که به زور این حق را به زنان داد و جامعه را وادار به تمکین کرد.
او بود که نام از دست رفتهی ایران را – که شامل همهی سرزمین ایران و اقوام بود دوباره احیا کرد و نام «پرشین» را که تنها معرفی بخشی از خاک ایران و قومی از ایرانیها بود به بوته فراموشی سپارد.
او بود که دوباره نام «فردوسی» را بلند آوازه کرد، چرا که میخواست فارسی درمانده را در مقابل عرب، دوباره احیا کند که چنین نیز کرد. او بود که برای از بین بردن فاصله جامعه ایرانی با تمدن غرب دانشجویان را عازم فرنگ کرد و او بود و او بود و او بود که تجدد را به ایران بازگرداند.
پس از او، فرزندش محمدرضا، تنها رهبری در جهان بود که حق سیاسی به زنان را - بی آن که آنان بخواهند - رسمیت بخشید. او بود که «رعیت» را مالک کرد و او بود که جامعهی ایرانی را به جایی رساند که بسیاری از تجهیزات ارتش ایران با تجهیزات بزرگ ترین کشور جهان، آمریکا برابری میکرد.
اما مردم ظاهراً نخواستند، نخواستند که هیولای مذهب دست بر قضا و آموزش جامعه برداشت و از همین رو عقربهی به حرکت درآمده تجدد ایران را که توسط این پدر و پسر، دوباره متوقف و پس از آن بار دیگر به عقب راندند.
اما میماند بزرگ ترین ایراد به آن دو. آنها دیکتاتور بودند. آری بودند، من هم تصدیق میکنم اما... اما آنان کدام جامعهی دموکرات را تبدیل به دیکتاتوری کردند آنان کدام دموکراسی را از بین بردند و تبدیل به دیکتاتور شدند.
بیشک تاریخ میداند که سالهای ۲۰ تا ۱۳۲۷ ایران دارای دموکراتترین دولت منطقه خاورمیانه بود. پس آن دوتا مرد تا جایی که توانستند سعی در حرکت یک جامعهی دیکتاتوری به سوی دموکراسی داشتند و این ما مردم دیکتاتور بودیم و هستیم که این حرکت را تاب نیاوردیم. ما که با حقوق همسر و فرزند دختر خودمان کنار نمیآییم. ما که جهان را فقط در محدودهی منافع شخصی خود میدانیم. طبیعی است که رهبرانی چون این دو مرد بزرگ را از کشور بیرون کرده و در خاک بیگانه مدفون میکنیم.
آن دو مرد آمدند با رفاه و آموزش و تجدد شاید به طور زودرس ما را آمادهی پذیرش دموکرات ترین جامعهی جهانی کنند این ما بودیم که نخواستیم!
۰۱/مرداد/۱۳۹۲ شهرام همایون