دوستت دارم را بسیار بگو!
بازهم سال نو و نوروز در آستانه ی خانه ماست ! باورتان میشود که یکسال دیگر گذشت. انگار همین دیروز بود ، نه؟
چرا... به همین سادگی این سال ها می آیند و می روند و ما هنوز در روءیاهای خود – شاید بهتر باشد بنویسیم- در کابوس های خود دست به گریبان آرمان ها و آرزوها، چه بسا دست نیافتنی هستیم.
این شاید طبیعی است وغیر طبییعی آن است که چرا از این سال ها ، نمی آموزیم؟ از این لحظه ها و از این گذشته زمان پند نمی گیریم؟
این همه سال در غربت، لحظه ی سخت تنهایی، لحظات غم انگیز از زخم ریاکاری، آیا انگیزه ی مناسبی نیست تا بیاندیشیم که شاید میتوان جور دیگری هم بود و کار دیگری هم باید کرد؟!