پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۱

اندر قضیه وجاهت ملی

مقاله دوست و همکار عزیزم جواد طالعی و سر و صدائی که طی چند هفتۀ اخیر به‌دنبال عنوان شدن «طرح شورای ملی» به پیشنهاد شماری از چهره‌های نسبتاً گمنام در صحنه سیاسی خارج از کشور و البته چهره پررنگ فرزند پادشاه پیشین رضا پهلوی و همسر ایشان و نیز ملکه پیشین ایران در صحنه رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی بر پهنه اینترنت به راه انداخته است مرا بر آن داشت تا مقاله این هفته را صرفاً گرد این پیشنهاد، شخصیت شاهزاده رضا پهلوی و منطق موافقان و مخالفان و موافقان مشروط این منشور، متمرکز کنم.

الف: شب سرد و تاریکی بود که در خدمت زنده یاد دکتر غلامحسین صدیقی بودم در منزل ایشان در میان جمعی از همشهری‌های شمالی دکتر که با شنیدن خبر پذیرش مشروط نخست وزیری از سوی استاد به دیدنشان آمده بودند. (اینها را به چند مناسبت نوشته‌ام) ساعت حدود نه که برق رفته بود و دختر دکتر که تازه از انگلیس آمده بود به همراه یکی از ارادتمندان استاد چند لامپا به داخل سالن منزل ایشان آوردند، در به صدا آمد و همهمه‌ای و بعد استاد به پا خاستند که مرید دیرین و عزیزش داریوش فروهر و پروانه نازنین و دو سه تن از یارانشان از راه رسیده بودند. زنده یاد فروهر خیلی سریع سر حرف اصلی رفت و گفت آقای دکتر سنجابی نامه‌ای خدمت شما فرستاده‌اند که بنده مأمور رساندن آن شدم. استاد با مهربانی نامه را گرفت و در پرتو نور چراغ لامپا آن را خواند. ناگهان این انسان وارسته و آزاده و آرام که هرگز صدایش بلند نمی‌شد با خشم به فروهر گفت اولاً من عضو جبهه ملی نیستم که ایشان دستور صادر فرموده‌اند. این نامه برای لای جرز خوب است. شنیدن این واژه‌های سنگین، آن هم با ضرب آهنگ غضبی که لحظه به لحظه بیشتر می‌شد، همه ما و بیش از همه داریوش و پروانه را شگفت‌زده کرد. «آقاجان، من وجاهت ملی را برای سنگ قبرم نمی‌خواهم، سن من به اندازه عمر مشروطه است. حالا که فرصتی پیدا شده تا مشروطه در همه ابعادش احیا شود بنده بروم مثل آقای سنجابی شما دستبوسی کنم؟ نه آقا، بروید و به ایشان بگوئید صدیقی وجاهتی اگر دارد برای این روزها ذخیره شده...» فروهر و پروانه می‌گریستند، من به هق هق افتاده بودم که جوانی بود و احساساتی بیشتر. آن شب من معنای آزاد مرد سیاسی ملی را از صدیقی آموختم.»
سی و سه سال پس از آن شب سرد و تاریک، رضا پهلوی در گفتگو با برنامه افق صدای آمریکا تعبیر وجاهت ملی و سنگ قبر را مورد استفاده قرار داد و جواد طالعی نیز چند روز بعد در مقاله‌اش به این گفته یا به عبارتی مضمونش اشاره کرد. در این میان، کسانی نیز اینجا و آنجا له و علیه طرح منشور همبستگی حرفهائی زدند و نوشتند.
قصد من از این نوشته روشن کردن این واقعیت است که؛ نخست باید اسباب و دلایل مخالفتها را با این طرح به صورت روشن و آشکار بررسی کرد و بعد زمینه‌های اشتراک بین مخالفان را در نظر آورد و در نهایت دید آیا با همه مخالف خوانی‌ها، می‌توان امیدوار بود که چهار گروه عمده اپوزیسیون با جرح و تعدیلی در این منشور که خواستهای آنها را نیز در دل داشته باشد، با هم به یک توافق اصولی برسند آنهم پیش از آنکه سناریوی سوریه، در ایران به اجرا درآید و بندهای وحدت ملی و همبستگی از هم بگسلد؟
ب: با موافقان طرح و امضاکنندگان منشور کاری ندارم که همه نوع طیفی را در میانشان سراغ گرفته‌ام. مخالفان به دو گروه تقسیم می‌شوند.
1 ـ مخالفان هر نوع طرحی که خود در آن محوریت نداشته باشند. و اینها نیز دو گروهند، آنها که مثل مجاهدین خلق، حزب توده ـ البته نه فقط هفت‌تا و نصفی گرفتار بیماری و غربت و ندامت ـ بلکه آنها که گرفتار ویروس هستند، حزب کمونیست کارگری در 126 انشعابش، آریامهریست‌ها و طرفداران سلطنت مطلقه به جای ولایت فقیه مطلقه، تجزیه طلبان عامل بیگانه، اصلاح طلبان باورمند به جمهوری اسلامی.
2 ـ جمهوریخواهان ملی و دمکرات، چند فرع از فروع جبهه ملی، حزب مشروطه، سکولارهای سبز، گروهها و شخصیت‌های شرکت کننده در نشست‌های لندن و پاریس و استکهلم و بروکسل و برلین (یعنی طیف بزرگی از نیروها و شخصیت‌های اپوزیسیون دمکرات باورمند به نظم انتخابات آزاد و اغلب جمهوری‌خواه، در کنار نمایندگان احزاب و گروههائی که اقلیت‌های نژادی و مذهبی را نمایندگی می‌کنند. که بعضاً به تناوب و شماری مستمر و با خلوص کامل در نشست‌های مورد اشاره شرکت کرده و از ارکان این جمع هستند.) اصلاح طلبان باورمند به نظم انتخابات آزاد و عبور از نظام.
نحوه ابراز مخالفت و نگرش این گروهها به منشور و کار شاهزاده یکسان نیست. به عبارت دیگر هر کسی از ظن خود با منشور مخالف شرطی است و یا با تحفظاتی به آن می‌نگرد در حالی که ایرادی به متن منشور ندارد و نمی‌تواند بگیرد (چون مفاد منشور و مضمونش در واقع کم و بیش شبیه همانی است که خود در پی تحقق آن است). به این ترتیب گرفتاری نه با منشور بلکه با عرضه کننده و امضاکنندگان اولیه آن است.
بگذارید صریحتر بگویم: مشکل با شخص رضا پهلوی است وگرنه کدامیک از ما با یک دمکراسی بر مبنای برابری ایرانی‌ها فارغ از مذهب و نژاد و جنس مخالفیم؟ کدامین از ما مدعیان آزادیخواهی می‌توانیم به ادامه نظامی که جوهره‌اش تعبد و شرعیات است گردن نهیم؟ ما همه خواستار جدائی دین از حکومت هستیم و حتی غیرلائیک‌های ما نیز نظام سکولار را طلب می‌کنند. آیا هنوز هم در جمع کسی هست که معتقد باشد وحدت ملی در پرتو چکمه و سرنیزه و گاهی خمپاره و توپ و قتل عام اقوامی که خواستار مشارکت در حیات سیاسی و حرمت گذاشته شدن به فرهنگ قومی خود باشند، امکان پذیر است؟ یکصد سال پیش مشروطه خواهان به این حقیقت واقف بودند به همین دلیل نیز انجمن‌های ایالتی و ولایتی را تصویب کردند. پس ملاحظه می‌کنید که در اصول کلی و اساسی، مخالفان مشروط هیچ اختلافی با مضمون و محتوای منشور ندارند. همانطور که ذکر شد مخالفت مشروط با صاحب عله (و در مورد حزب مشروطه با شماری از کسانی است که پای منشور امضا گذاشته‌اند و یا در شمار مشاوران رضا پهلوی نقش فعالانه‌ای در ماه‌های اخیر در راه کسب تأیید برای منشور و پیامدهای بعد، عهده‌دار بوده‌اند) جمعی نیز می‌گویند چرا شاهزاده میدان را به دست ما نداد و به جای مثلاً آقای رضا پیرزاده به ما مأموریت نداد با دیگران گفتگو کنیم و آنها را به تایید منشور واداریم (ذهن استبدادزده می‌گوید واداریم و نه قانع سازیم). بعضی هم برای شاهزاده نقشی در حد شاه سلطان حسین بعد از ورود محمود افغان به قصر عالی قاپو قائلند و می‌گویند حالا که او اقرار کرده نه شاه است و نه ولیعهد و حتی ما شاهزادگی‌اش را هم از او سلب کرده‌ایم و آقا رضا و دست بالا پهلوی‌جان صدایش می‌زنیم این چه معنی دارد که او امضا بگذارد و همسر و مادرش را هم بیاورد!
در برخورد با مخالفان مشروط من چیزهائی دیده و شنیده‌ام که بارها شلغم روی سرم سبز شده مثلاً از کسی که خیلی هم لولهنگش آب بر می‌دارد شنیدم که، این بابا (یعنی رضا پهلوی) اگر وارد مجلسی شود همه جلوی پایش بلند می‌شوند. بعد هم خوش بیان است، تیپش خوب است، همه را جذب می‌کند. بخصوص زنها که دیگر محلی به ما نمی‌گذارند. بنابراین مگر گرز به کله ما خورده که برویم زیر چتر او و اعتبار و جایگاه خود را به عنوان یکی از رهبران اپوزیسیون که فردا می‌تواند رئیس جمهوری و وکیل و وزیر شود از دست بدهیم؟!
اما مخالفان مشروط جدی‌تر حرفهائی دارند که شنیدن آن و رفع سوء تفاهمات در نگاه آنها به حرکت اخیر رضا پهلوی ضروری است. از نخستین نشست ما که غیر رسمی و در قالب یک سمینار در مرکز پژوهش‌های ایران و عرب که من مدیریت آن را دارم برپا شد تا نشست‌های رسمی بعدی در پاریس و استکهلم و بروکسل و برلین، که در این آخری به علت گرفتاری خانوادگی حاضر نبودم، من هیچگاه سخنی در تخطئۀ کار رضا پهلوی نشنیدم. برعکس کسانی بودند که دل نگران از اینکه رضا پهلوی به عنوان یک سرمایه ملی و ذخیره‌ای برای روز واقعه در حرکت اخیر خود ناموفق شود و به برگه‌ای سوخته تبدیل گردد به من و دو سه تنی که با شاهزاده دوستی شخصی جدای از کار سیاسی داریم توصیه می‌کردند هر چه می‌شود شاهزاده را به تأمل بیشتر و تأخیر در اعلام منشور، قانع سازید. ما نیز چنین کردیم و حقاً شاهزاده این توصیه‌های مشفقانه را پذیرفت و عملاً کارش را چند ماهی به تأخیر انداخت.
کسانی نیز از جمله رهبران و نمایندگان احزاب و اقلیت‌های قومی، در نشست‌های عمومی و خصوصی (از جمله دو نشست بسیار مهم در دفتر من بین شاهزاده و دو رهبر سرشناس و معتبر کرد) درباره منشور و معذوریت‌ها و تحفظات با رضا پهلوی به گفتگوهای بسیار سودمند برای دو طرف نشستند. چون در بعضی از این گفتگوها حاضر بودم می‌توانم تحفظات را اینگونه خلاصه کنم.
ـ با آنکه رضا پهلوی هیچ ادعائی نسبت به تاج و تخت ندارد و برپائی یک نظام سکولار دمکرات را هر چند با لباس جمهوری تحقق 95 درصد از آرزوهای خود می‌داند و هر گونه نقشی را برای خود در ایران پس از جمهوری ولایت فقیه منوط به خواست و رأی مردم و مجلس مؤسسان و حکومت موقت ملی می‌داند اما هنوز هم رهبران و احزابی که صبغه چپ دارند و در انقلاب علیه رژیم سلطنتی نقشی فعال داشته‌اند و پایگاه حزبی و یا شخصی‌شان، نشستن زیر یک سقف با فرزند پادشاهی که سرنگونش کرده‌اند و روزگاری ولیعهد همین شاه بوده است را بر نمی‌تابد، با آنکه خصوصی با رضا پهلوی می‌نشینند از منش و اخلاق او صادقانه تعریف می‌کنند و بعضاً ضمن تأیید منشور می‌گویند از ته دل با مضمون آن موافقند ولی حمایت علنی نمی‌توانند بکنند چون جایگاه و پایگاه خود را از دست خواهند داد. این تعبیر کم و بیش شبیه همان تعبیر «حفظ وجاهت ملی به هر قیمت» و راه افتادن دنبال توده‌هائی است که اغلب با تبلیغات همین رهبران و پیشگامان پذیرفته‌اند چون رضا پهلوی پسر شاه سابق است پس ذاتاً نمی‌تواند آدم قابل اعتمادی باشد.
(یکی از این دوستان که سابقه فعالیتش به پیش از انقلاب بر می‌گردد مدعی بود رضا پهلوی مثل محمد علیشاه می‌خواهد برود و مجلس را به توپ ببندد. گو اینکه مجلس شورای ولی فقیه ارزش به توپ بستن را هم ندارد اما من در میان همراهان رضا پهلوی و مخالفان رژیم لیاخوفی نمی‌بینم. شیخ فضل‌الله نوری‌ها نیز همه سر کارند و آنکه هم نظر و هم شأن سیدین صدر مشروطه و آخوند خراسانی و نائینی است هم اکنون از گوشه زندان به رضا پهلوی پیام داده که ما با شما و منشوریم. (منظورم سید کاظمینی بروجردی است که بی ادعای لقبی، شجاع‌ترین آخوند این زمانه است) من با خیلی از اصلاح طلبان بریده از نظام گفتگو کرده‌ام. کسانی که به نظام سکولار و حاکمیت ملی اعتقاد دارند و بعضاً با رضا پهلوی دیدارهائی داشته و دارند و بسیار با احترام با او برخورد می‌کنند نمونه بارز آنها دکتر محسن سازگارا، مجتبی واحدی، محمد جواد اکبرین، محسن مخملباف و... می‌باشند که من خود شاهد بوده‌ام هرگز کلام ناروائی در مورد شاهزاده بر زبان نیاورده‌اند بلکه دلسوزانه خواستار موفقیت او در تلاش‌هایش بوده‌اند.
گره کور و راه بازگشائی آن
در چند نوبتی که طی ماه‌های اخیر با شاهزاده دیدار داشته‌ام، به ایشان گفته‌ام کاری را که دنبال می‌کنند، کارستان است، و پیش از آنکه جمهوری ولایت فقیه بخواهد در طرح همدلی ملی کارشکنی کند اللهی‌های بیرون از کشور (شاه اللهی، رجوی اللهی، مصدق اللهی، منصور حکمت اللهی و...) برنامه زمین زدن طرح را پیگیر خواهندشد. چرا که محور طرح، هویت ملی برای رسیدن به مردمسالاری و حاکمیت ملی است. کسی که یک عمر داد زده محمد رضاشاه باید می‌ماند و سی چهل هزار تن را می‌کشت و شاه هم ظل‌الله‌های قدیم و این رضا پهلوی به درد نمی‌خورد چون خیلی سافت و دمکرات منش است بنابراین باید کسی را از طایفه چنگیزخان و یا نادرشاه پیدا کنیم و اورنگ شاهی را به او بدهیم.
حال اگر مبنا را بر این بگذاریم که مخالفان مشروط که گرفتاری حضور خود شاهزاده را در میان دارند، هر کدام با هویت سیاسی مستقل خود و حفظ آن بیایند و در یک نشست بزرگ با شماری از امضا کنندگان و تأیید کنندگان منشور، از جمله شخص رضا پهلوی به بحث بنشینند و در نهایت (باز می‌گویم با حفظ هویت سیاسی خود) در چهارچوب اصول مورد توافق همه آزادیخواهان به یک ائتلاف (و نه وحدت) برسند که در آن نقش همه آنها مد نظر باشد و اگر رضا پهلوی برای نمونه رابط بین‌المللی مجموعه باشد و یا سخنگوئی مجموعه را عهده‌دار شود، نظیر شورای ملی سوریه، هر یک از چهره‌های سرشناس اپوزیسیون بدون کنار گذاشتن هویت سیاسی و تعلقاتشان می‌توانند مسئولیت‌های اساسی را در این مجموعه عهده‌دار شوند.
روزی که مخالفان صدام حسین چند ماه پیش از حمله آمریکا و متحدانش در لندن اجتماع کردند همراه با جمال بزرگزاده همکارم و ناصر ایراندوست همکار قدیمی در روزنامه اطلاعات در طول جلسات حاضر بودیم و به علت آشنایی با شخصیت‌های محوری اپوزیسیون حتی در جلسات خصوصی هم شرکت می‌کردیم. دکتر خلیل زاد که آن روزها نماینده ویژه آمریکا در امور عراق بود نیز در چند جلسه حاضر شد. حقاً حضور این همه شخصیت از سعد البزازی که تا دو سه سال قبل از آن مدیر رادیو تلویزیون عراق و از نزدیکترین یاران صدام حسین بود، تا دکتر ایاد علاوی که دو بار مورد سوءقصد مأموران صدام قرار گرفته بود، از عادل عبدالمهدی بعثی مائوئیست که حالا ریش گذاشته بود و با عبدالعزیز حکیم راه می‌رفت تا مفید الجزایری و دکتر حمید کمونیست، از طالبانی و بارزانی، تا دکتر صالح مطلق و عیساوی و طارق الهاشمی، از دکتر جعفری حزب الدعوه تا نماینده آقای مدرسی حزب‌العمل، از خانم سهیل متجدد بی‌حجاب تا ام علی محجبه عاشق ولایت فقیه و... همه و همه بودند حتی شریف حسین مدعی تاج و تخت هاشمی نیز حضور داشت. در پایان وقتی یک هیأت 160 نفره با حضور نمایندگان همه گروهها و یک هیأت 20 نفره اجرائی با حضور همه بزرگان تشکیل شد (هیأتی که بعد از سقوط صدام عهده‌دار اداره کشور شدو هر یک از اعضا ماهیانه ریاست شورا و در واقع دولت موقت عراق را عهده‌دار شدند. هم حکیم ریاست شورا را داشت و هم رهبر حزب کمونیست عراق، هم علاوی و هم چلبی...)، ما دو سه ایرانی حسرت خوردیم که چرا نتوانسته‌ایم به چنین همدلی حداقل در مرحله ماقبل سقوط رژیم در روز و سال و ماهی برسیم. آیا واقعاً باید خلیل زاد آدمی را به جمع ما بفرستند تا پذیرای سرود همبستگی باشیم؟ امروز در شورای ملی سوریه یک کرد «دکتر سیدا» ریاست شورا را عهده‌دار است و دکتر برهان غلیون که به مراتب سرشناس‌تر و محبوبتر از سیدا است مسؤول روابط خارجی شورا است. و وقتی بعد از شش ماه ریاست ثابت و چند ماه ریاست عملی، کرسی ریاست را به سیدا واگذار کرد همه رابطین خود با داخل را در اختیار او گذاشت و...
آیا خیلی سخت است که مبارزان و فعالان اپوزیسیون با بلندنظری، کنار هم بنشینند و از رضا پهلوی هم نترسند که نه مثل آقای رجوی لشکر رزمی دارد و نه روحیه‌اش مثل سید روح الله مصطفوی است که وقتی گفت «همه با هم» منظورش «همه زیر عبای من» بود.
وجاهت ملی را خرج کنیم. و یادمان باشد به قول قیصرخان دو تا آفتاب که به لب بام بیاد و دو تا آفتاب که بره همه یادشون می‌ره ما کی بودیم و چی بودیم به‌جز تاریخ که پوستمان را خواهد کند و شرمندگی و لعنتی که برای بازماندگان خود تا چند نسل به جا خواهیم گذارد.
شنبه 6 تا جمعه 8 اکتبر
آنچه در هفته گذشته در بازار و محل صرافان خیابان فردوسی رخ داد، و به صورت یک حرکت خودجوش اعتراضی گزارش و تفسیر شد هرگز نباید ما را دچار سردرگمی و خطابینی کند.
در تظاهرات شعارهائی داده شد و برخوردهائی بین نیروی انتظامی و کسبه و بعضی تجار رخ داد و عده‌ای نیز دستگیر و اغلب آنها بعداً آزاد شدند. آنچه توجه مرا بسیار جلب کرد نوع شعارها بود، به این ترتیب که نوک حمله شعارها احمدی‌نژاد بود و نه مسبب اصلی اوضاعی که کشور و مردم با آن روبرو هستند. احمدی‌نژاد با همه سیئاتش، ده میلیارد دلار به رژیم بعثی سوریه نداده، چون چنین اجازه‌ای را ندارد. همچنین او مسؤول پرداخت یک میلیارد دلار به حزب‌الله و مجموعاً چهار میلیارد به گروهها و سازمان‌های تروریستی و سیاسی و رسانه‌های عربی و اسلامی، نیست. سپاه قدس برای او تره هم خورد نمی‌کند و وزرای نفت و اطلاعات و ارشاد از نوکران دست به سینه سید علی آقای ولی فقیه هستند. بنابراین همزمان با تلاش رهبر و نوکرانش برای تبرئه خود از دلائل بحران حالیه و درصدر آن عدم دست کشیدن از برنامه سری نظامی اتمی که مجازات‌های سنگین اقتصادی را به همراه داشته است و البته بذل و بخشش‌های حاتم طائی‌وار از کیسه ملت، و متهم ساختن احمدی‌نژاد که تا دیروز از هاشمی به ارباب فقیه نزدیکتر بود و برای به کرسی ریاست نشاندن او حضرت رهبر هر گونه جنایت و خیانتی را در خرداد 88 تجویز فرمود، به بی‌لیاقتی و جهل در اداره امور کشور، شاهد حرکت اخیر تجار ارز و طلا بودیم.
یک بار دیگر شعارها را مرور کنید. از «احمدی‌نژاد حیا کن ـ مملکتو رها کن»، تا «سوریه را رها کن ـ فکری به حال ما کن»، «احمدی‌نژاد خجالت خجالت» و در همه شعارها احمدی‌نژاد محور است. بی آنکه کسی را متهم کنم یادآور می‌شوم تظاهرات چند ساعته هفته پیش به دل من ننشست. آیا شما هم چنین فکر نمی‌کنید؟
علیرضا نوری زاده