
ای بریده باد زبانی که بگوید در این سی و چند سال پس از انقلاب شکوهمند، علم و معرفت و دانش و ورزش و بهداشت وچه وچه ترقی نکرده است.
چشم بصیرت میخواهد که ببیند ماشاالله هزار ماشاالله در سرزمین حافظ و سعدی و فردوسی و بقیه ضد انقلاب چگونه زبان فارسی که هیچ، زبان عربی هم شکوفاتر شده است. اول صبح گشتی زدیم در سایتهای خبری ولایت از جمله خبرگزاری « ایسنا» علیهالسلام. بحث سینمائی در باره فیلم « من مادر هستم» از آن جهت چشم بنده را گرفت که یک طرف بحث، آلفرد هیچکاک اسلامی یعنی «اللهکرم» دامت برکاته بود. میدانیم که جناب اللهکرم علاوه بر سمت والای «رئیس شورای هماهنگی حزبالله» از فیلسمازان عظیمالشأن مکتبی است که همتای او حتی در عصر خلفای راشدین هم یافت میهمی نشود.
محل برگذاری بحث یا میز گرد همانا سفارت سابق آمریکا در تهران بود، یا به نوشته « ایسنا» لانه جاسوسی.
چه گفته شد و چه گفته نشد بماند، اما این وسط دیدیم، گزارشگر مکتبی ما در ایسنا، هرجا ادله را به معنی جمع دلیل به کار برده، نوشته است « عدله».
از خدا پنهان نیست از شما هم نباشد اینکه، وقتی محل میزگرد سینمائی سفارت سابق آمریکا باشد و طرف بحث هم برادر«اللهکرم » علیهالسلام، ادله خبرگزاری دانشجوئیشان هم باید همین « عدله » باشد، خصوصا اینکه با همین« عدله»، چه جانهائی که نگرفتند و چه چماقهائی که بر سر اولاد و کوروش نزدند.
خداوند روحش را با هرکه محشور میدارد با حجت المسلمین و المسلمات صادق خلخالی ندارد، حسین طلای مغفور را که در دهه 40 خودمان از بزن بهادرهای محله سنگلج تهران بود و از باجگیرهای پارتتایم ( نیمه وقت ) در خیابان سی متری.
در زمستان عمرش، او را در چهارصد دستگاه فرحآباد دیدم. دوسالی مانده به انقلاب از این جهان رفت. نه در تواریخ ذکری از او رفته و نه در محافل ادبی، سیاسی یا فرهنگی نامی. همپالکیهایش هم به میمنت و مبارکی انقلاب شدند سفیر و وکیل و تولیدکنندگان آقازادههای جوراواجور و طبعاً منکر رفاقت با او. با این همه یادش در خاطره وابستگانش مانده که یکی از آنها از دوستان من است، تحصیلکرده و شاغل در کانادا.
امروزاین دوست من تلفن زد که فلانی برات خبر دارم. پرسیدم چی؟ گفت در جمهوری اسلامی دائی ما را هم «ریسایکل» کردند!
- چه جوری؟
- برو سایت «ایرنا»، میبینی!
رفتیم و دیدیم بله، جناب مستطاب « حسین طلا» نامی به عنوان «رئیس هیات نظارت بر انتخابات شوراهای اسلامی کشور» چه فرمایشات متینی کردهاند در باب انتخابات شوراهای اسلامی شهرری، تجریش و تهران.
با خواندن این فرمایشات از جمله «آزادی انتخابات» که البته در جمهوری اسلامی غیرقابل انکار است، این قیاس از ذهنم گذشت که مرحوم حسین طلای اول، به گفته نزدیکانش، هر عیبی که داشت اصلاً دروغ نمیگفت، این یکی اما که حسین طلای دوم باشد، جز دروغ نمیگوید.
زمانی بر منبر میگفتند اگرشمشیر بر گلویت نهادند، برای نجات جانت، مُجازی دروغ بگوئی. شرعیاتش میشد « تقیه».
حالا البته فرق مختصری(!) کرده است، شمشیر بر گلوی مردمان مینهند و دروغ میگویند.
داریوش هخامنشی هیچ که دست به دعا برداشت که« خداوندا سرزمین مرا از دروغ و ... در اماندار»، حسین طلا کجائی که یادت بخیر...
راوی شانکار در گذشت. خبرش را حتما شنیدهاید. سیتار مینواخت و خوب مینواخت. « بیتلها» در اوج شهرت خود به دیدارش رفتند و همین باعث شد که در سطح جهانی بیشتر شناخته شود. بیتلها در چند کار خود از او الهام گرفتند و سیتار را در دورهای از کار خویش جاری ساختند.
گذشته از درگذشتش، دو موضوع دیگر نیز غمگینم ساخت. اول اینکه درگذشت راوی شانکار در ردیف خبرهای اول بسیاری از رسانههای بینالملی منتشر شد و نخستوزیر هند هم در عزای راوی شانکار، او را گنجینهای ملی و سفیر فرهنگ هند در عرصه بینالمللی توصیف کرد. این البته غمانگیز نیست اما غمانگیز آنجاست که در این سی و چند ساله انقلاب، بسیاری از استادان موسیقی ما که میتوانستند در عرصه بینالمللی هم ردیف راوی شانکار گردند به حکم حکومتی خانهنشین شدند. در انزوا زیستند و در انزوا مردند. آنان که برجایند همچنان در انزوا میزیند و بسیاریشان محتاج نان شب حتی.
درگذشت راوی شانکار به یادم آورد حضور او را در « جشن هنر شیراز».جشنوارهای که میرفت از مهمترین جشنوارههای هنری جهان شود به اعتبار هنرمندان شرکتکننده در آن از جمله، پیتر بروک، موریس بژار، پیتر ویلسون، شوجی ترایاما، یهودی منوحین و....
غم من همان زمان نیز این بود که چند تنی از صاحبنامان آن زمان در عرصه هنر که « فتوا»شان در عرصه روشنفکری و دانشجوئی ( رشتههای هنری) مریدان بسیار داشت حکم به « تحریم» جشن هنر دادند. خود اما رذیلانه، در پشت پرده، دستبوس حکومت وقت. نام نمیبرم اما چندتائی از اینان هزار بار شکر هنوز زندهاند.
اینان در مقام استادی دانشکده هنرهای زیبا و دانشکده هنرهای دراماتیک، رفتن دانشجویان خود را به جشن هنر با کلماتی دیگر، همان « حرام» میخواندند. آیتالله دستغیب در شیراز به صراحت این صفت یا عنوان را به کار میبرد.
استاد تئاتر به دانشجویش توصیه میکرد نرو کار « پیتر بروک» را ببین!
تعجبی نیست که استادانی این چنین در انقلاب شکوهمند کذائی زیر علم «امام» سینه بزنند. گیرم که همان امام و وارثانش آن اساتید را خانهنشین ساختند. این البته باعث تأسف است اما، حتماً پس از این همه سال دریافتهاند که این خانهنشینی شان کار برگذارکنندگان « جشن هنر» نبود که هنر آنان را، اگر داشتند، ارج مینهادند بلکه، کار امام خودشان بود. با وارثانش چه میکنند ؟ دیگر خود دانند!
ما هم تا اطلاع ثانوی همچنان با غم غربت و یاد جشن هنر و سیتار راوی شانکار که روانش شادباد، میسازیم.
برزو پناهی