بیش از ۳۳ سال از اشغال غیرقانونی سفارت آمریکا توسط گروهی از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام میگذرد. دانشجویانی که توانستند با کار غیر قانونی خود، دولت موقت را مجبور به استعفا، و کفه ترازو را به نفع روحانیون قدرتطلب سنگین کنند. اینک، ۳۳ سال بعد از آن فاجعه، بسیاری ناراحت از اعطای اسکار «سیاسی» به سازندگان فیلم آرگو هستند. چرا «تمشک طلایی سیاسی» را به عاملان آن خطای بزرگ و کسانی که از آن بهره بردند نمیدهیم؟
این هفته، بسیاری از ایرانیان بابت طرح مجدد نام کشورمان، اما به گونهای منفی، غمگین و خشمگیناند. بسیاری از ایرانیانی که به یاد ندارند فضای آشفته سیاسی سال ۱۳۵۸ چگونه بوده، از خود میپرسند آیا آن زمان کسی را جلوی چشم مردم دار میزدند که بن افلک چنین نماهایی را در فیلمش آورده و فضای کشور را تیره و تار جلوه داده؟
میپرسند که آیا سیاهنماییهای فیلم آرگو، به نفع جنبش دموکراسیخواهانه فعلی است؟
میپرسند که آیا سیاهنماییهای فیلم آرگو، به نفع جنبش دموکراسیخواهانه فعلی است؟
بسیاری از خود میپرسند که مگر ممکن است آدمهای محترم و دموکراتمنشی مثل اصلاحطلبان قوانین بینالمللی را زیر پا بگذارند و از دیوار سفارتخانهای بالا بروند و آنرا تسخیر کنند و کارکنانش را گروگان بگیرند؟ آیا ممکن است این گروه دوست داشتنی، همان کار کثیفی را کرده باشد که بسیجیان بر سر سفارت خانه انگلستان آوردند؟ برخی نیز که حافظه تاریخیشان از دیگر هموطنان قویتر است به یاد میآورند که یکی از بانیان دوم خرداد، حجتالاسلام موسوی خوئینیها نقشی محوری در ماجرای تداوم اشغال سفارت داشته است...
اما همین ایرانیان غمگین، آیا از خود میپرسند که در نقطه اول، چرا گروهی دانشجو حاضر شدند بلایی بر سر کشورمان بیاورند که هنوز بعد از ۳۳ سال امکان جبرانش را نداریم؟ اشتباهی تاریخی که حمله عراق در سال ۱۳۵۹ را از نظر بسیاری از مردمان نیمکره غربی، توجیهپذیر ساخت و هزاران هزار قربانی برجای گذاشت؟
اگر فیلم «آرگو» خطاهای تاریخی و داستانی متعددی داشته باشد، اما شاید بزرگترین خطای بسیاری از ما، عدم توجه به جزئیات و تاریخچه ماجرا و مسوولیت خواستن از بانیان و عاملان این خطای بزرگ تاریخی است. هنوز بسیاری از دانشجویان سابق به کار خود، بدون توجه به آثار بعدی آن افتخار می کنند و آنرا در آن زمان لازم و توجیهپذیر میدانند.
دولت کارتر، پادشاه خلع شده ایران را که از بیماری سختی در رنج است، راه میدهد...
بهانه لازم از نظر عدهای برای عملی اعتراضی بهجود آمده تا هژمونی آمریکا را زیر سوال ببرند.
اینکه عدهای میگویند آیتالله خمینی و احمد خمینی و الباقی از این اقدام بیاطلاع بودهاند، شاید برای اکثریتی که زیر بار هر دروغی رفتهاند، قابل قبول و پذیرفتنی باشد. وقتی نوه آیتالله خمینی در روز روشن مدعی است که پدربزرگش از اعدامها بیخبر بوده و در رسانههای سبز و فیسبوک جماعت پایبند به جمهوری اسلامی، این سخن خانم اشراقی تکثیر میشود، نمیتوان از بخشی از شهروندان آنلاین انتظار داشت که با شک به ادعای بیخبری رهبران نظام از طرح دانشجویان برای اشغال سفارت آمریکا، حتی برای ۴۸ ساعت بنگرند. متاسفانه بخش بزرگی از کسانی که دلنگران آینده کشورند، نه اهل مطالعهاند، نه اهل تشکیک در سخنان سیاسیون کاریزماتیک.
گاهی فکر میکنم که بسیاری از جوانان ایران، به شنیدن دروغ شیرین علاقه بیشتری از مطالعه واقعیتهای تلخ دارند، به همین سبب است که سیاسیون بیمسوولیت نسبت به موفقیت خود در جلب نظر جوانان امید بیشتری دارند. اینکه روزنامهنگاران بسیاری، با بیمسوولیتی بیشتری، نقش تبلیغاتچی این سیاسیون را بر عهده دارند، انتخابی شخصی است، اما اینان با پوشاندن و عدم تاباندن نور بر خطاهای بزرگ اینان، به فریب احتمالی گروههای مختلف جامعه کمک بسیاری میکنند.
البته، وقتی میفهمیم که بخشی از روزنامهنگاران «انقلابی» عاملان فریب مردم در سال ۵۷ بودهاند در عدم معرفی واقعیتهای آیتالله خمینی و انقلابیون نقش بهسزایی داشتهاند، نباید انتظار داشته باشیم که دست پروردگانشان علاقهای به بررسی دقیقتر اشغال سفارت آمریکا داشته باشند.
بن افلک شاید بر اساس آنچه از ماجرای تولید یک فیلم بیپایه به نام «آرگو» که به ورود یک جاسوس سازمان سیا به ایران و کمک به فرار شش دیپلمات از ایران، فیلمی تماشایی ساخته باشد، اما کدام فیلمساز حاضر است از آن سوی ماجرا که منتهی به سقوط کشورمان شد یک فیلم بلند بسازد؟ کدام فیلمنامه نویس حاضر است پشت پرده اشغال سفارت را بنویسد و از نقش کسانی بگوید که ۴۴۴ روز آمریکاییها را گروگان گرفتند، اما عاملان گروگانگیری ۳۳ ساله مردم کشور توسط گروهی روحانی قدرتطلب شوند؟
درد تاریخی، ماندن در پردهای از نادانی است. درد تاریخی، عدم بررسی نقش عاملان و کشاندنشان به دادگاه وجدان است.
گروهی دانشجو که اول قرار بود برای ۴۸ ساعت در اعتراض به پذیرش شاه ایران از سوی دولت کارتر، سفارت آمریکا را اشغال کنند، چرا حاضر شدند تا روز ورود رونالد ریگان دیپلماتهای آمریکایی را گروگان بگیرند؟
آیا گرایش ضد آمریکایی موسوی خوئینیها و تمایل او به شوروی، عامل تحریک احمد خمینی و نهایتا آیتالله خمینی برای صحه گذاشتن بر این اقدام غیر قانونی بود؟
هدف نباید مجازات دانشجویانی باشد که مفعولانه عامل بدبختی نسلهای بعدی شدند. اما اگر اینان هنوز نمیتوانند مسوولیت کار خود را بپذیرند، آیا لایق احتراماند؟ لایق پیروی هستند؟ آیا حق داریم از آنان مسوولیت بخواهیم و همه واقعیت، و نه بخشی از آنرا برای ما و نسلهای بعدی بازگو کنند؟
کشورمان بعد از آن اقدام غیرقانونی دانشجویان، هدف حملات رسانهای و سیاسیای بود که حمله نظامی به مرزهای کشورمان در سال ۱۳۵۹ را از نظر بخشی از افکار عمومی جهانی توجیهپذیر ساخت. اینک، پس از ۳۱ سال میفهمیم که ممکن بود در خرداد ۶۰، آتشبس برقرار شود، اما روحانیون قدرتطلب و عاملان جوان و تاثیرپذیرشان، مانعش شدند...
کسی میپرسد آن روحانیون و عاملان تداوم جنگ چه کسانی بودند؟ نه! چرا باید در این «برهه حساس» افرادی را زیر سوال برد؟
به نظر من، مشکل از بن افلک و آرگو و اسکار و بقیه نیست. مشکل از خود ماست. گیر افتادن اختیاری در این چنبره قطع ناشدنی، نشانه شعور نیست. هست؟