جمعه، مهر ۰۵، ۱۳۹۲

استبداد نرم اصلاح‌طلبان حکومتی


تسهیل‌کننده استبداد سخت دیکتاتور قهرمان و نرمش‌کار

استبداد نرم اصلاح‌طلبان حکومتی متأسفانه برخلاف جمهوری اسلامی، مخالفان آن، به هیچ روی دارای وحدت استراتژیک نیستند و اتفاقاً تاکتیک‌های آنها در بسیاری موارد، خواسته و ناخواسته و آگاهانه و ناآگاهانه، در راستای تأمین استراتژی‌های جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد؛ اگر مخالفان جمهوری اسلامی، دغدغه آزادی و دموکراسی دارند، بهترین استراتژی و راهبرد اصولی، این است: «بساط دیکتاتوری باید برچیده شود!»؛ تا زمانی که دیکتاتور و دیکتاتوری، در هر لباس و زیر هر عنوانی، بر صدر قدرت قرار داشته باشد، این دایره بسته و چرخه باطل، تکرار خواهد شد و آزادی‌خواهان را در گلوی خود فرو خواهد بلعید.
مقدمه:
با پیروزی حسن روحانی، شاخص‌ترین و سابقه‌دارترین چهره امنیتی جمهوری اسلامی، در انتخابات پیشین، چنان‌چه گویی فرشته‌ای از آسمان نازل شده و دیوی در قعر زمین فرو رفته و تحولات بنیادین در پیش رو است، موجی از خوش‌بینی و هیجانات تخدیرگونه، فضای رسانه‌ای، مجازی و واقعی را فرا گرفت و البته همچنان ادامه دارد. موجی که البته صرفاً ایجابی نیست، بلکه دارای ابعاد سلبی بسیار وسیعی نیز هست؛ به گونه‌ای که هر صدای مخالفی، سرکوب می‌شود و با برچسب‌های گوناگون، نواخته می‌شود.
اصلاح‌طلبان حکومتی، با «نرمش دیکتاتور قهرمان» از سر ضعف و به خاطر سنبه پرزور تحریم و تهدید حمله و بحران‌های منطقه‌ای از جمله بحران سوریه، در مقابل دیکتاتور، نرم شده‌اند و در مقابل مخالفان دیکتاتور، سخت شده‌اند.
سخن ناگفته اصلاح‌طلبان حکومتی و طیف ملی – مذهبی، که به لحاظ استراتژی بقای حکومت با جمهوری اسلامی وحدت دارند و فقط در تاکتیک چگونگی قبضه قدرت و مصدرنشینان قدرت مشکل دارند، این است که اگر منافع و جایگاه ما در ساختار قدرت مستقر تأمین شود، به داده، رضاییم.
اما وظیفه اخلاقی و اجتماعی ما نه غرقه در موج شدن، که پرداختن به واقعیات سیاست و نگریستن به سپهر سیاست و اجتماع، «از نگاه پرنده» است.
بر همین اساس، به نظر می‌رسد که در جمهوری اسلامی، هیچ تغییر اساسی و ماهوی روی نداده است؛ ما نباید صرفاً با تغییر تَنگ و تُنُک تاکتیک جناب دیکتاتور قهرمان نرمش‌کار، از سرکوب سخت به سرکوب نرم، بدون هیچ‌گونه چرخش استراتژیک، پوزش‌خواهی از گذشته، اقدام همه‌جانبه برای جبران آن و بدون هرگونه دورنمای امیدبخشی برای آینده، چنان خود را حقیر بدانیم و دیکتاتور را قهرمان کبیر، که در هنگام نظاره او، کلاه از سرمان بیفتد.
اما متأسفانه بخشی از به اصطلاح اپوزیسیون اصلاح‌طلب جمهوری اسلامی چنان غرق در نرمش‌های مواج جمهوری اسلامی و رهبران آن شده‌اند که آدمی را در تحلیل و تعلیل این‌همه افسانه و افسون، حیرت‌زده و ناتوان می‌سازد.
موتور محرکه استبداد، بدون چرخ‌دنده‌های گوناگون و بدون عوامل تسهیل‌کننده‌ای چون روغن، نمی‌چرخد. اصلاح‌طلبان حکومتی نیز، با داشتن وحدت استراتژیک در زمینه بقای جمهوری اسلامی، تا کنون به خوبی توانسته‌اند نقش تسهیل‌کنندگی را در حرکت موتور استبداد ایفا کنند و همین شایستگی، رمز بقای آنها در ماشین استبداد جمهوری اسلامی است.
اصلاح‌طلبان، با سلطه و هژمونی رسانه‌ای خود و تخلیه قدرت رسانه‌ای و حمایتی رسانه‌ها و نهادهای بین‌المللی و حقوق بشری، خود را صدای غالب مخالفان، بر افکار عمومی قالب می‌کنند و هر صدایی جز این را مغلوب و مسکوت می‌خواهند.
برای آن‌که سخن را مستند سازم، به عنوان مشتی نمونه خروار، نوشتارهای اخیر دو تن از پیشروان اصلاح‌طلبی حکومتی (عطاءالله مهاجرانی و ابراهیم نبوی) و دو تن از پیروان این رویکرد (محمد رهبر و هادی یاسمنی) را پیش روی خوانندگان محترم قرار می‌دهم و داوری نهایی را بر عهده ایشان می‌گذارم:
اصلاح‌طلبان و تسهیل و توجیه استبداد و دیکتاتوری
اخیراً عطاءالله مهاجرانی در وبسایت شخصی خود، در بخش نظرات یکی از نوشته‌هایش با عنوان «طبیعت مرگ (۹)»در پاسخ به یکی از خوانندگان به نام رضا که پرسیده بود: «در مورد رهبری آقای خامنه‌ای نظر روشن شما چیه؟ تا چه اندازه قبول دارید رهبری ایشون رو؟ کلاً اون مدل چینی برن کنار یا نقدها قابل اصلاحه؟» می‌نویسد:
«رهبری ایشان را کاملاً قبول دارم. بی‌تردید ایشان شایسته‌ترین شخص برای رهبری کشور ما در این دوران بسیار حساس و مهم هستند. شیوه رهبری ایشان در انتخابات اخیر و پس از آن، تحسین‌برانگیز بوده است. البته من منتقد هم هستم. منتقد شیوه رهبری ایشان در انتخابات ۱۳۸۸ هستم. البته بیش از همه، ایشان از دولت احمدی‌نژاد آسیب دیدند. نمی‌توانم باور کنم و بپذیرم شخصیت‌های ارزشمند و صادق و آزمون پس داده‌ای همانند آقایان کروبی و موسوی و خانم رهنورد در حصر و حبس خانگی بمانند و یا شریف‌ترین و صادق‌ترین فرزندان ایران، امثال تاج‌زاده و سحرخیز و بهزاد نبوی و... در زندان باشند. شیوه تغییر رهبری در قانون اساسی ما با چین متفاوت است.»
نکته جالب، شیوه سخن گفتن قطعی آقای مهاجرانی است، کسی که ادعای تفکر انتقادی، نقد ادبی، هرمنوتیک مدرن و اندیشه دموکراتیک دارد، این‌گونه سخن می‌گوید: «رهبری ایشان را کاملاً قبول دارم. بی‌تردید ایشان شایسته‌ترین شخصی برای رهبری کشور ما...»؛ مهاجرانی در اسفندماه ۱۳۸۹ نیز با همین قطعیت گفته بود: «خود من که از آغاز انقلاب در مجلس بودم و در دولت بودم و آیت‌الله خامنه‌ای را می‌شناسم، به عنوان منتقد ایشان، اقرار می‌کنم که یک نقطه خاکستری حتی نه تاریک، در زندگی اقتصادی ایشان و خاندانشان نمی‌شود پیدا کرد.»
ابراهیم نبوی نیز وقتی در کلمات گفته و نوشته‌شده روحانی، انتظارات و خوش‌بینی‌های خود را بر باد رفته دید، به سراغ ناگفته‌ها و نانوشته‌های روحانی رفت و به ضمیرخوانی و خواندن بین خطوط روی آورد و در نوشته‌ای با عنوان«روحانی و کلمات سفید» در سایت «جرس» تلاش کرد روی سیاه روحانی را سفید سازد. ابراهیم نبوی، ضمن دفاع از جمهوری اسلامی، ‌در مورد سخنان روحانی در سازمان ملل نوشت:
«سخنان روحانی مخاطب ایرانی نداشت. او برای ایرانیانی که در کشور زندگی می‌کنند حرف نزد...؛ او خود را سخنگوی یک ملت یا جهان اسلام یا اصلاح‌طلبان تلقی نکرد، بلکه سخنگوی کل جمهوری اسلامی ایران بود. شاید به همین دلیل بود که تقریباً همه کسانی که در درون حکومت بودند، اعم از مخالفان محافظه‌کار روحانی یا اصلاح‌طلبان همراه او سخنان او را درست، مفید و قابل قبول دانستند.»
ابراهیم نبوی همچنین با دسته‌بندی دل‌بخواهی مخالفان و موافقان سخنان روحانی و جمهوری اسلامی، ضمن دفاع از تمامیت جمهوری اسلامی، روحانی و خامنه‌ای نوشت:
«مخالفان این سخنان، آن را فریبکارانه، حرف‌هایی تکراری در قالبی جدید، ادامه سیاست‌های کلی حکومت اما با لبخند و ناامیدکننده یافتند. اغلب این افراد، کسانی هستند که تغییر وضع ایران را از طریقی خشونت‌آمیز، بنیادین، سریع و با تغییر کل رژیم یا بازگرداندن کشور به وضع احمدی‌نژادی می‌خواهند. این گروه‌ها شامل اولترا رادیکال‌های داخل حکومت، تندروهای اپوزیسیون، مجاهدین خلق، سلطنت‌طلبان به معنای اعم آن، اسرائیل و تندروهای جمهوریخواه آمریکایی مخالف اوباما و اسلامگرایان منطقه می‌شوند. موافقان این سخنان، آن را گامی رو به جلو، آشتی‌جویانه، خوب اما نه کافی، خواهان تغییر همراه با حفظ حکومت؛ و نشانه تفاوت چهره ایران بعد از انتخابات خرداد ۹۲ دانستند. این افراد شامل محافظه‌کاران داخل کشور، اعتدال‌گرایان و اصلاح‌طلبان ایرانی، مردمی که به روحانی رأی دادند، اغلب کشورهای صنعتی اروپا و دموکرات‌های حامی آمریکا در کاخ سفید می‌شوند. به عبارت دیگر، دو گروهی که هر کدام قدمی به سوی آشتی برداشتند، از بیت رهبر ایران تا کاخ سفید آمریکا، موافق سخنان روحانی بودند.»
هادی یاسمنی در نوشته‌ای با عنوان «قهرمان نرمش» در توصیف و تمجید رهبر جمهوری اسلامی، در وبسایت «روزآنلاین»، نوشته است:
«اما مبارک‌‌تر اتفاق، آن بود که رهبر جمهوری اسلامی بعد از انتخابات، کمال احترام را به آن چه و آن که مردم برگزیدند، ادا داشت و به انزوای اقلیت محض افراطیون کمک کرد و نهایت مساعدت را با منتخب مردم فرمود.
حال که در بازه سفر روحانی به نیویورک قرار داریم، اگر خوشبینی‌ها به گشایش بن‌بست ایران و غرب تحقق یابد، بی‌شک قهرمان اصلی این رخداد تاریخی در روابط خارجی، مقام رهبری خواهند بود که در پیچیدگی ویژه نظام سیاسی ایران به وسیله یکی از کارگزاران نظام و مورد اعتماد خود، این مسئله را به واسطه انتخاب مردم فراهم کردند.»
نویسنده سپس به صدور احکام باید و نباید قطعی برای دیگران پرداخته و می‌نویسد:
«بنا بر این، واجب تاریخی است بر کلیه تحول‌خواهان و هر آن که فارغ از قبیله‌گرایی خیر آئین و مملکت خواهد که تا هر چه در توان است (فارغ از انتقاداتی که عده‌ای ممکن است داشته باشند)، در این مسیر، حکومت را همراهی کنند تا در مقابل فشارهای نهان و آشکار پیچیدگی‌های ویژه نظم حاکم از داخل و خارج، آینده‌ای بهتر برای سرزمینمان رقم خورد و اشتباه جبران‌ناپذیر آن که به هر دلیلی در این مسیر صواب ولو ناخواسته، سنگ‌اندازی شود.»
محمد رهبر نیز در نوشتاری با عنوان «سلام آمریکا» در «روزآنلاین»، با نثری مسجع و آهنگین، تمجید رهبر و اکبر در پیش گرفته است و «شجاعت رهبری» را می‌ستاید و می‌نویسد:
«حتماً رهبری نگاه حسرت‌آلودی به هاشمی رفسنجانی دوست پنجاه ساله‌اش نیز دارد که چگونه محبوب قلوب شده و همگان از کیاست و فراستش می‌گویند و خود نیز دیده که از آن همه حیله جان به در برده که هیچ، باز جوانی از سر گرفته است. در این راه، باید آیت الله خامنه‌ای را کمک رساند، هر چند که شخص ایشان مسبب بسیاری از پریشانی‌هاست اما اگر قرار است همچنان بر فراز جمهوری اسلامی باشد، رهبرِ اعتدال بودن بهتر است تا پیشوای افراطی‌ها. آیت‌الله خامنه‌ای شجاعتی کرده و راهی گشوده، بهتر آنکه منتقدان و مخالفان نیز انعطافی کنند و به این گشایش تداومی دهند.»
ماهرخ غلامحسین‌پور نیز در نوشته‌ای با عنوان «ای کاش وطنم توی چمدانم جا می‌شد» در وبسایت «ایران‌وایر»، به بحث مهاجران و پناهندگان سیاسی خارج از کشور می‌پردازد؛ اما نکته جالب توجه در این نوشتار، تمرکز آن بر اصلاح‌طلبان است. وی می‌نویسد:
«این روزها خبرهای خوشی به گوش می‌رسد. جدا از این ‌که تغییر مشی نظام در چند روز گذشته یک تاکتیک هوشمندانه است یا یک استراتژی سیاستمدارانه، اما شنیدن این جمله که «مردم باید کاملاً آزاد باشند»، آن هم از زبان رییس جمهور و در جامعه‌ای که تا پیش از این آزادی از کوچه پس‌کوچه‌های بن‌بست آن قهر کرده بود، راست یا دروغ، به هر حال شیرین و خوشایند است. چراغ سبز رهبر جمهوری اسلامی برای «نرمش قهرمانانه»، احتمال از سرگیری مذاکرات به بن‌بست رسیده بین ایران و غرب در پرونده هسته‌ای و نامه‌نگاری‌های آقای روحانی با اوباما که همواره پاشنه آشیل جمهوری اسلامی به شمار می‌رفته است و البته این اواخر هم آزادی تعدادی از زندانیان سیاسی، این زمزمه را بین روزنامه‌نگاران به ناچار تبعید شده ایرانی در خارج از کشور راه انداخته که «آیا ممکن است روند این تغییرات به سمت و سویی برود که شرایط بازگشت اهالی رسانه به ایران فراهم شود؟»؛ شایعه‌هایی دهان به دهان می‌چرخد که مذاکراتی پشت پرده برای ایجاد بستر مناسب به منظور بازگشت مهاجران در حال انجام است و تغییرات می‌تواند نشانه‌های امید برای پایان‌دهی به مهاجرت اجباری خیل عظیمی‌ از روزنامه‌نگاران در تبعید باشد؟»
این نوشتار، در ادامه، خواسته یا ناخواسته، آشکارا به یکی از تبعیض‌ها و استانداردهای دوگانه اصلاح‌طلبان می‌پردازد و می‌نویسد:
«روزنامه‌نگاران مهاجر را می‌توان به دو بخش تقسیم کرد؛ کسانی که تنها تصور می‌کنند در خطرند، اما سابقه و یا پرونده قضایی ندارند و دسته‌ای که در مراجع قضایی دارای پرونده هستند و با قرار وثیقه از زندان آزاد شده‌اند و احکام آنها هنوز اجرا نشده است؛ که طبعاً شرایط این دو گروه با یکدیگر متفاوت است. اتفاقاً گروه اول، سر و صدا و هیاهوی بیش‌تری دارند. گروه اول، اگر برگردند، سرنوشتی مانند آقای «سراج‌الدین میردامادی» خواهند داشت، که حداکثر، ممنوع‌الخروج شده و به قول خودشان به زبان خوش، تفهیم اتهام می‌شوند. اما اعضای گروه دوم، مانند آقای «رضوی فقیه»، یک‌سره به زندان می‌روند. شما تصور کنید که مثلاً آقای «تقی رحمانی» با استناد به تغییرات اخیر بلیت بگیرد و به ایران برگردد؛ چه سرنوشتی منتظر او خواهد بود؟»
و البته جالب است که حتی در مثال‌ها نیز نگاه انحصارطلبانه حاکم است و از طیف اصلاح‌طلب و ملی-مذهبی خارج نمی‌شود و دو سر این طیف را از یک سو، سراج‌الدین میردامادی، پسر دایی علی خامنه‌ای می‌داند و سوی دیگر را «تقی رحمانی». سراج‌الدین میردامادی، که در دوران به انحراف و سکوت کشانده شدن جنبش مردم ایران، در بسیاری از تجمع‌های اپوزیسیون در خارج از کشور، حضور فعال داشت، و در مستند شبکه بی‌بی‌سی فارسی با عنوان«خط و نشان رهبر»، حضوری فعال و برجسته داشت، اینک، با آرامش و طیب خاطر و با پشت کردن به همه مبارزان و کشته‌شدگان و هزینه‌داده‌های جنبش، بدون هیچ مشکلی به ایران برمی‌گردد؛ که البته گوارای وجود او باد!
این نوع نگاه، برخاسته از یکی از شاخص‌های اصلی اصلاح‌طلبان حکومتی یعنی تبعیض و استاندارد دوگانه در منش و روش آنان است؛ آنها تا زمانی که بر خر مراد قدرت سوار نشده‌اند، اعتراض می‌کنند؛ اما به محض اینکه خر آنها از پل مراد گذشت و گلیم آنها از آب استبداد بیرون آمد، دیگر خاموشی پیشه می‌کنند و منتقدان را خاموش می‌سازند.
اما اقتضای اصول دموکراسی و اخلاق انسانی، این است: تا زمانی که اقداماتی عملی، همه‌جانبه و تضمین‌شده، برای همه افراد و گروه‌ها صورت نگیرد، سخن گفتن از دموکراسی و نرمش، صرفاً لفاظی، نیرنگ و فریبکاری است.

همین‌جا بی‌مناسبت نمی‌دانم در مورد خود نیز به عنوان یک «ضد انقلاب فراری»، بگویم که من نیز کشورم را عاشقانه دوست می‌دارم و به آن برمی‌گردم، اما مشروط بر اعلام عفو عمومی – که البته شایسته است بگوییم عفو حکومت توسط مردم -، آزادی همه زندانیان سیاسی و عقیدتی، تأمین و تضمین آزادی بیان و پس از بیان و خروج ایدئولوژی و مذهب از سپهر سیاست و عرصه عمومی؛ اما گمان نمی‌کنم هیچ مهاجر و تبعیدی، بر عقل خود بشورد و از جان خود سیر شود و بار دیگر با چشمک دیکتاتور، به دنبال او روان گردد و در قفس او گرفتار آید؛ شاید بگویید برآورده شدن این خواسته‌ها، یعنی سرنگونی جمهوری اسلامی، من نیز با شما موافق هستم، از این رو، بار دیگر، سخن پیشین خود را در نامه سرگشاده‌ای که چندی پیش خطاب به دیکتاتوری قهرمان نرمش‌کار نوشته بودم، تکرار می‌کنم:
«راه رهایی ایران و ایرانیان، سرنگونی «جمهوری اسلامی» و تشکیل حکومتی مدافع آگاهی، آزادی، دموکراسی و حقوق بشر است. تا کنون تمام راه‌ها و تلاش‌ها برای اصلاح این رژیم، به شکست انجامیده است و از این پس نیز هر تلاشی در راستای اصلاح این نظام بی‌نظام و گندیده و تزئین و مشاطه‌گری نقش ایوان این خانه از پای‌بست ویران‌گشته، «آزموده را آزمودن» و خطایی محکوم به هزیمتی محتوم و «آب در هاون و مشت بر سندان کوفتن و باد درو کردن» است؛ چرا که این رژیم، از لحاظ بنیان‌های نظری، کارنامه و ظرفیت عملی و نیز ساختار قانونی، اصلاح‌پذیر نیست؛ از این رو، به صراحت می‌گویم که من، سرنگونی‌طلبِ جمهوری‌خواه هستم و سرنگونی «جمهوری اسلامیِ» دشمن جمهور مردم را می‌خواهم؛ آری، من برانداز نرم از طریق آگاهی‌بخشی هستم، چرا که اطمینان دارم آگاهی مردم، سرانجام به آستانه‌ای خواهد رسید که به سرنگونی جمهوری جهل‌پرور اسلامی منتهی خواهد شد.»

نتیجه:
حکومت‌های تمامیت‌خواه، ایدئولوژیک و استبدادی، در یک وضعیت «همه یا هیچ» قرار دارند؛ نرمشی تاکتیکی و جزئی در یک استراتژی کلی، چیزی را عوض نخواهد کرد. دست برداشتن از اصول و استراتژی‌های چنین حکومت‌هایی، به معنای اجرای دومینوی سقوط و نواختن سمفونی سرنگونی برای آنان است؛ امری که هیچ‌گاه به آن تن نخواهند داد. بر این اساس، تنها چاره کار مخالفان، این است که تکلیف خود را با دیکتاتوری روشن کنند؛ یا با دیکتاتوری، یا بر دیکتاتوری؛ نه اینکه صرفاً با یک تغییر لحن و تاکتیک جزئی، بدون هیچ‌گونه استراتژی، جهت حرکت خود را بر اساس این تاکتیک‌ها، تنظیم سازند.
اما متأسفانه برخلاف جمهوری اسلامی، مخالفان آن، به هیچ روی دارای وحدت استراتژیک نیستند و اتفاقاً تاکتیک‌های آنها در بسیاری موارد، خواسته و ناخواسته و آگاهانه و ناآگاهانه، در راستای تأمین استراتژی‌های جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد و با یک تغییر لحن جزئی، دچار خلط و مغالطه تاکتیک-استراتژی می‌شوند و به تغییرات اساسی و بنیادین، دل می‌بندند، اما پس از چندی، ناامید و سرخورده می‌شوند؛ به عنوان تأییدی بر این سخن، به گفته یکی از آشنایان با استراتژی‌های جمهوری اسلامی استناد می‌کنم؛
اسماعیل (محمد) کوثری، عضو کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس، در مصاحبه‌ای با روزنامه اعتماد، یک روز پیش از سخنرانی روحانی در نیویورک، ضمن تأکید چندباره بر این که «هیچ مذاکره‌ای صورت نخواهد گرفت» و بیان این‌که «آمریکا خون‌خوارتر شده که رئوف‌تر نشده»، گفته بود: «دست روحانی تنها در حوزه تاکتیکی باز است و نه در سیاست‌های کلان نظام در عرصه خارجی.» و در پاسخ به این پرسش که «منظورتان از حوزه تاکتیکی چیست؟» پاسخ داده بود که «مثلاً اگر آقای احمدی‌نژاد با لحن تند و تیز صحبت می‌کرد، آقای روحانی می‌تواند لحن حرف زدن خود را با خارجی‌ها عوض کند»؛ کوثری در عین حال، ضمن تکذیب این سخن آقای روحانی که «من برای مذاکرات هسته‌ای اختیار تام دارم»، گفته بود «آقای روحانی هم توجیه هستند که نباید برخلاف سیاست‌های کلی نظام کاری بکنند.» و «رهبری هیچ‌گاه چراغ سبزی نشان نخواهند داد.»
به نظر می‌رسد اگر مخالفان جمهوری اسلامی، دغدغه آزادی و دموکراسی دارند، بهترین استراتژی و راهبرد اصولی، این است: «بساط دیکتاتوری باید برچیده شود!»؛ تا زمانی که دیکتاتور و دیکتاتوری، در هر لباس و زیر هر عنوانی، بر صدر قدرت قرار داشته باشد، این دایره بسته و چرخه باطل، تکرار خواهد شد و آزادی‌خواهان را در گلوی خود فرو خواهد بلعید.
امری که تا کنون بارها و بارها آزموده شده و «آزموده را آزمودن، خطاست». نباید دچار مغالطه و خلط تاکتیک و استراتژی شویم؛ همچنین نباید فراموش کنیم که استبداد، با سرکوب و خشونت و انسداد محض و مطلق پیش نمی‌رود؛ هیتلر، استالین و موسولینی نیز شعارهای دموکراتیک و میهن‌پرستانه و مردم‌دوستانه می‌دادند. استبداد، برای پایداری و برقراری، همزمان از سرکوب نرم و سخت و نرمش و هجوم، استفاده می‌کند. حتی ممکن است مبارازان و آزادی‌خواهان نیز ناآگاهانه و ناخواسته به عنوان یک تاکتیک کوتاه‌مدت، در راستای تأمین اهداف استراتژیک و درازمدت دیکتاتوری و استبداد قرار گیرند.
برای دیکتاتور، مهم‌ترین راهبرد، ماندن بر سریر قدرت است و در صورت لزوم، از بزک دموکراسی و سرکوب نرم و خاموش نیز استفاده می‌کند و با پنبه استبداد سر آزادی را از تن شهروندان جدا می‌سازد.  
فراموش نمی‌کنم زمانی که در بازداشت وزارت اطلاعات بودم، پس از چند روز که نزدیکانم توانستند از شرایط من اطلاعی جزئی پیدا کنند و با یکی از مسئولین بازداشتگاه صحبت کنند، وقتی از او پرسیده بودند که آیا او را شکنجه نمی‌کنید، پاسخ داده بود «نه، ما اعصاب خودمان را خراب نمی‌کنیم، بلکه با احترام، تا پای دار هم می‌بریم!»